Sunday, February 1, 2009

Bahareh Rezaei

__________



_____

بهاره رضائی

احضار ارواح





همه چیز ازهمین مونولوگ ساده آغازشد
کسی درا ین ا تاق هست
که ابعاد ذهن مرا ا ندازه بگیرد
و بداند این جا!
ه
درست همین جا!ه
کنار هند سه ی تحلیلی ی ذهنم
چند بارچهارپایه را از زیر کلمه ی حضور
قائمه کشیده ام؟!
ه
نه!ه
گونیا دیگر وسیله ی مناسبی برای اندازه گیری نیست

تکرار می کنم:ه
کسی در این اتاق هست
که بداند
چقدر خواب می بینم
که زنده ام هنوز؟!ه

من تمام مربع های ذهنم را
با همین مونولوگ ساده
مکعب کردم
ه " من در اين جا حضور دارم و تك صدايي خسته ام كرده "ه


اگر کسی در این اتاق هست
لطفن روی کلمه ی حضور
روشن شود
من به یک گفتگوی معمولی هم راضی ام


کسی در این اتاق هست؟!ه
هیچ صدائی نمی آید
و روی کلمه ی سکوت
صبح می شود.ه

___

3 comments:

Anonymous said...

شعر بهاره فضای مخصوص به خودش را دارد و حتی کلمه های مخصوص و زبان مخصوص و منحصر بفرد / شاعر هر چقدر به خودش نزدیک تر می شود ضمن درک دنیای اطراف و آدمها تنها تر می شود / این تنهائی حکایتی است که در سطر به سطر شعر خود را می نویسد و حاضر غایب می شود و آنقدر روی کلمه غایب می ماند که صبح می شود / شعری به غایت بهاره ای و زیبا

Anonymous said...

با اینکه ترکیبات عجیب و هندسی در شعر را دوست ندارم ولی در کار بهاره گاهی خوش می نشیند. مثل شخصیتی که به گونیا داده است یا به مکعب. اما بند اول و دوم شعر خیلی متفاوت و پر بود. این پر، خود پر از همه چیز است. مثلا تنهایی و خیلی خوب خالی مخاطب را پر می کند. اما برای من شعر با سطر من به گفتگوی معمولی راضی ام تمام می شود.

Anonymous said...

من شاعر نیستم که خوب توصیفش کنم، اما به این بسنده می کنم که بگویم جالب بود.

با احترام،
سیروس فیضی