Sunday, February 1, 2009

Hamed Rahmati




Vladimir Nabokov chasing butterflies
__________

حامد رحمتی


من آدم خطرناكي هستم



در يك اتاق تاريك

خود را حبس كرده ام

به قهوه اعتياد دارم

به كم خوابي ...ه

اصلن خود آزارم

كتاب مي خوانم

و براي شفافيت شيشه ها

روزنامه هاي باطله را مچاله مي كنم

از ديوار كسي بالا نرفته ام

اما از نردبان چرا؟ ه

آخرين بار كه عاشق شدم

دو پروانه را از جنگل بيرون كرده بودند

ساز مورد علاقه ام

شُر شُر باران است

دوش آب سرد را

با صداي گرفته ام دوست دارم

وقتي مي روي ...

آدم ديگري مي شوم

در هوايي مه آلود

كه درخت ها

اكسيژن توليد نمي كنند

به دنبال پروانه ها مي دوم

به خواب لطيف شب بوها

قدم مي گذارم

دسته گلي برايت مي چينم

آرام ... آرام به سمت خانه پيش مي آيم

قبل آن كه از خواب برخيزي

از هياهوي جنگل خالي شده ام

و ميز صبحانه را چيده ام

صبح بخير عزيزم. ه

__________

2 comments:

Anonymous said...

از این شعر به خاطر عریانی بیان احساس خیلی خوشم اومد.

Anonymous said...

تا کنون کم از شاعران مرد شعری لطیف و اینگونه خوانده ام / احساسی به غایت عاشقانه و خواستنی در فضائی مملو از اکسیژن و نفس که وجود را صیقل می دهد و جانی تازه می بخشد / انگار با کلمه ها راه می روم و فضاهای تجربه شده ی شاعر را یک بار دیگر تجربه میکنم ، تجربه ای که شبیه دو دنیای متفاوت است در یک مسیر/ شعر سبزی است از شاعری باوجود