Shahab Mogharabin
شهاب مقربین
____________
میگویند خطرناکم ...ه
میگویند خطرناکم
جدی نگیر
این مشتِ پرکرده فقط به کار بالا بردن میآید
دیگر فریادی نمیکشم
نجوا هم نمیکنم
فقط شکلک درمیآورم
برای اشباحی که به ملاقاتم میآیند
با قوطیهای کنسرو خالی
و خیلی زود میروند
با صدای قدمهاشان
تیکتاک تیکتاک تیکتاک ...ه
به دَرَک !ه
وقتی که میروند
بلند بلند میخندم
...
اما عزیز دلم
وقتی تو رفتی
آهسته آهسته گریه کردم
تو که میدانستی
خطرناک نیستم
این مشتِ پرکرده فقط به کار بالا بردن میآید
باید این زنجیرها را باز میکردی
تا پایین بیاورم
َفکِ این اشباح را
که به ملاقاتم میآیند
تیکتاک تیکتاک تیکتاک ...ه
جدی نگیر
این مشتِ پرکرده فقط به کار بالا بردن میآید
دیگر فریادی نمیکشم
نجوا هم نمیکنم
فقط شکلک درمیآورم
برای اشباحی که به ملاقاتم میآیند
با قوطیهای کنسرو خالی
و خیلی زود میروند
با صدای قدمهاشان
تیکتاک تیکتاک تیکتاک ...ه
به دَرَک !ه
وقتی که میروند
بلند بلند میخندم
...
اما عزیز دلم
وقتی تو رفتی
آهسته آهسته گریه کردم
تو که میدانستی
خطرناک نیستم
این مشتِ پرکرده فقط به کار بالا بردن میآید
باید این زنجیرها را باز میکردی
تا پایین بیاورم
َفکِ این اشباح را
که به ملاقاتم میآیند
تیکتاک تیکتاک تیکتاک ...ه
21 دی 1387
_____
3 comments:
با درود به استاد ارجمند جناب مقربين دوست و همدل عزيز
اين شعر همانند شعر هاي ديگر شما از ظرافتي خاص برخوردار است...
به تعبيري بهتر مي توانم بگويم شهاب مقربين محجوب ترين شاعرايراني ست و تفكر انساني او را در جان اين كلامت مي توان نفس كشيد، شعرهاي مقربين بعد از كتاب " كنار جاده ي بنفش كودكي ام را ديدم " وارد حال و هواي خاصي شد و كمال پختگي شاعر كاملن مشهود است ... در يكي از يادداشت هايي كه براي اين كتاب نوشته ام كه دوست دارم آنرا اين جا نيز بنويسم برخورد ساده مقربين با شعر است او از عناصر ساده گاهي چنان سطرهاي كوبنده اي را مي سازد كه مخاطب را ميخكوب مي كند و همين امر التذاد خوانش متن او آن چنان كه بايسته هست به مخاطب رائه مي دهد .. البته نا گفته نماند مقربين به زعم من در طي سالهاي اخير از موثرترين شاعران ماست و شعرهاي او گواه مناسبي بر نوشته هاي اين حقير است.
برفي سنگين نشست
درختي زيبا شد
درختي شكست
سلام. شعر خوبي ست .ممنون
شعر های شهاب را دوست دارم ، ساده و صمیمی و در عین حال عمیق و عاشقانه / و این شعر که با نماد مشت گره خورده آغاز می شود ، چون به یار می رسد ، باز می شود / هرچه در این مشت ها بوده بیهوده و یاو ه و هیچ بود و هست / پس ای کاش پتک می شد بر فک کسانی که می آیند و می نشینند و مسموم می کنند هوای خلوت شاعر را و می روند بی آنکه آمده باشند / و یار که یگانه باشد می داند این مشت با آن مشت توفیر دارد و او با آنها تفاوت / اندوه شاعر از عدم درک همگان است انگار / که بی همگان به سر شود / بی تو به سر نمی شود /
Post a Comment