Arash Tavakolli
آرش توکلی
____
کجاهای کهربایی
براي احمدرضااحمدي
گفت چه مي خواهي؟گفت نان گرم و انگور!راعي چوبي داشت و بدو نيم کردو يک نيمه بطرف خود فرو برد و يک نيمه بطرف او درحال انگور بار آوردوطرف راعي سفيد بود وطرف سعيد منجوراني سياه بود! او گفت چرا طرف تو سفيد است و ازآن من سياه؟ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
راعي گفت ازآنکه من از را ه يقين خواستم و تو از راه امتحان خواستي.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
رنگ هرچيزي نيز لايق حال او خواهد بود!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه راعي گفت ازآنکه من از را ه يقين خواستم و تو از راه امتحان خواستي.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ذکربايزيد بسطامي-تذکره الاوليا
___
___
گفتم سرت را پايين بگيرو اصلا آن بالا را نگاه نکن!،از اين حفره هاي توريمانند و گاه و بيگاه آن بالا، چيزي ديده نميشود، ،پايت نلغزد روي اين سنگ هاي ليز و کج و معوج، اينکه بيدارت کنند در يک خواب ديگر که حرف امروز و ديروز نيست که چشم هايت گرد شود و هاج و واج نگاهم کني،حالا هم سرت را پايين بگير که به اين قنديلهاي آويزان نخورد،نميخواهد مواظب باشي که در اين يک چارک راه اين گياهان دلقک و گل هايشان که موقع باز شدن صداي خميازه کشيدن از خود،درمي آورند را، لگد نکني... لگدشان هم کردي خيالت نباشد،پشت سرت از نودرميآيند و تازه اگر سريع برگردي و غافلگيرشان کني مي بيني که نابکارها پشت سرت ادايت را در ميآورند،عجله نکن،غروب مهاندود اينجا هميشه همان غروب ميماند،پس تا بخواهي وقت داري تنها کافيست که از خواب نپري از ترس اينکه مثلا داري از يک ارتفاع بلند پايين ميافتي،بعد هم خيال باطلي بيايد و بازيت دهد و مايوست کند که آن همه سير و سلوک و آن ارتفاع بلند خيلي اگر باشد همان حداکثر نيم متر ارتفاع تختخوابت است!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سرت را پايين بگير،به آن نورهاي ريز نگاه نکن،اشکت را درميآورند، آنوقت تا حالت دوباره جا بيايد، مجبور ميشوي روي همين سنگهاي سرد بنشيني و اين خزندگان لزج به جان برهنهات ميافتند ومورمورت مي شود و يکجوري ميشوي که کلا رفتن را از ياد ميبري پس اعتنا نکن به جرقه هاي گاه و بيگاه اطرافت....ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سخت نگير سرابالايي اين دخمه را،خيال کن آمدهاي ماسوله هواخوري!اين چشم بادامي را ديديکه نشان اژدها برتنش خالکوبي کرده بود و خوابش برده بود درراه،گفتم که خيال کن آمدهاي بندر بوسان و داريبالا ميروي ميان باريکه هاي خانه هاي روي همش!خيال نکرد، افتاد همانجا که ديدي و خوابش برد!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اين برگهاي چسبنده و پهن را ببين،دوستشان داشته باشي به نفعت است،دست و پا گير بودنشان را خيال کن که نوازش است و دارند دست و پايت را ماچ مي کنند،راحتت کنم،خيال خوشت را فراموش نکن که توشه راهت باشد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بعضي گوشههاي اينجا باراني است و با صداي سه تارش ميتواني بنشيني وحتي آواز شوشتري هم بخواني،اما الان وقتش نيست،بگذار براي بار ديگر، اگر شد و آمدي !...الان ميخواهم جاي بهتري را نشانت بدهم!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ميدانم،مي دانم،حق باتوست،عين صداي خوردن جامهاي شيشه اي به هم است،شايد هم اصلا خودش باشد،حتي شايد پر باشند از شراب قرمز و حجرهاي پر ازدود آنطرف انتظارت را بکشد،بعيد نيست،اما گفتم الان وقتش نيست،حواست به من باشد!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اينکه سنگيني در کانون نگاه چشم هاي يک جغد بودن را حس ميکني،اصلا بد نيست،يعني درست، در ريلش افتادهاي و قرار هم نيست که بيرون باشي از آن!نشان درست رفتن است،گاهي وقتها نگاهش داغ است و خمت ميکند،مقابله نکن،بگذار خودش از جانت بيرون ميرود،شايد فقط قرار است وارسيات کند، همين!نگران آن نباش!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گاهي وقت ها هم چيزي صداي زنگي،زنگوله اي ،چه ميدانم،به هم خوردن تکههاي فلز ميآيد از درونت،ازقلبت،يا مثلا آن نگاه سنگين را ميبيني که از درونت پوستت را پاره مي کند و مردمک چشمش تمرکز مي کند روي تو! درست است،يک طوري با نگاه ميمکدت!يا ميبيني اين برگهاي پهن را ميمکد سمت خودش، اينها نترساندت!خب هست ديگر!شايد بعد بتواني بازي کني با اينها شايد هم نتواني،من نميدانم فعلا !قصدم جاي ديگري است، يک کم تندتر بيا!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آن تيله هاي قرمز را مي بيني که دارند پشت سرهم به زمين ميخورند،دروغ نگفتهام اگر بگويم که همه اش همانند! ريتم افتادنشان،رمز را به تو ميگويد،وانرژي اين سيستم عجيب کلا به همين صدا ختم ميشود،وآن کليدهاي آويخته و اين درهاي سرگردان بدون هيچ ديواري در اطرافشان، که وقتي کوبهاشان را در دست ميگيري بدنت عطر زعفران ميگيرد، بيشتر سرکارياند!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اين دونفر قباپوش را ببين! که دارند سمتت ميآيند و بعد از اين هم تا برسيم،هزار بار ديگر تکرار ميشوند،به چشم آن سفيدپوش سمت راستي که کتابي در دستش است و گاهي در مه اينجا به سختي ديده ميشود، زل بزن و طاقت بياور که نگاهت را پاره نکند،اينطوري آن سياهپوش سمت چپي که با دستش گويي چيزي را زير قبايش،در سينه اش پنهان کرده است، هم بيآنکه گزندي به تو برسانداز کنارت رد ميشود!آهان... ديدي، به همين راحتي!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
پشت آن گلبرگهاي ارغواني و مخملي که انگار نقش هوسآلود برجستگيهاي زنانه،رويش متورم است،توي آن آب جوشان گل آلود که بوي تند قليائي را ميدهد،قايقي قديمي افتاده است،سراغش نرو،همين که سمتش بروي يوزپلنگي افسانهاي ميپرد و تو را از گردنت به دندان ميگيرد و گم ميشوي و فراموش، در آن کوهستان هايي که من هم نمي دانم!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
نميخواهم بترسانمت،يعني همين که بترسي کارت تمام است و منهم محو مي شوم در صداي زنجيرها وچه ميدانمها !و حداکثرش آنست که تو را دريک مهمانخانه قديمي در شهري که هرگز نام واقعياش را هم نخواهي دانست،پيدايت ميکنند،با چمداني از خرت و پرت و لباسهايي که يعقهاشان چرکي است و خيال مي کنند مال تو است وتوراهم چارهاي نيست که دست کم همان چرک يعقه را نشان هويتت بپنداري و تا آخر، اداي صاحب چمدان را دربياوري!پس نترس و ادامه بده!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
صداي بال بال زدنشان را ميشنوي و تقلايشان را؟و اين پرها را هم ميبيني که از بالها جدا ميشوند و ميافتند پايين!؟پس ممکن است آن بالاها هم خبري باشد،اما گفتم که تو سرت را پايين بگيرو اصلا آن بالا را نگاه نکن!،بعد برو و پشت آن صخره نمناک رو به آن ميدان فراخ،قائم شو،نه برايآنکه او نبيندت،وگرنه آن بپاها که از آنطرف تا به حال دنبالت کردهاند،همه چيز را ديده اند،تو قايم ميشوي تا باقي سمت و سوي ميدان را نبينند،چون ميدان در آن واحد تنها در يک چشم ظاهر ميشود!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
وقتي ديدياش به تته پته نيفت،بگذار خيالت را راحت کنم،کالسکهاي آنجاست بيرون از محيط دايره ميدان،همانجا که برفي است و اندوهناک!پس از ديدن، در کالسکه به خواب ميروي باقياش را نه من و نه هيچ خيال ديگري نميدانند،شايد سم آن اسبهاي مست و وحشي سرنوشتت را رقم بزند.اين بهترين حالت است،اما اگر شلوغش کني وکولي بازي در بياوري که مثلا همه را بفهماني آنهم با اين لکنت ذاتيات،بيخانمان ميشوي و تا ابد تجزيهات ميکنند به حرفهاي سرگردان،رمزهاي پريشان و تکه تکه اي که ميبيني عين گردو غبار در هواي اينجا پخشند يا دارند گوشت سمي آن گوشه را تخمير مي کنند!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حالا فقط سرت رابدوز و درست نگاه کن!آن پيرمرد پرندهباز هزار ساله را ميبيني آن وسط با آن موهاي سپيد بلند،که شلاقي به ظرافت رگهاي بدنت، دستش است و آن را در هوا ميچرخاندو با آن همه ليلي هاي عالم را ميرقصاند...بله همان،را ميگويم نبض آن تشکيلات زيرزميني است و حتي نبض آن تاريکي پخش که دارد دنياي آهني آن پايين را جوشکاري ميکند،آن بپاها را هم همينها اجير کردهاند.اگر دلت تنگ شده براي بانوي آنطرفها درون آن بلور آويخته را نگاه کن و سايه نتهايي را ببين...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اين برگهاي چسبنده و پهن را ببين،دوستشان داشته باشي به نفعت است،دست و پا گير بودنشان را خيال کن که نوازش است و دارند دست و پايت را ماچ مي کنند،راحتت کنم،خيال خوشت را فراموش نکن که توشه راهت باشد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بعضي گوشههاي اينجا باراني است و با صداي سه تارش ميتواني بنشيني وحتي آواز شوشتري هم بخواني،اما الان وقتش نيست،بگذار براي بار ديگر، اگر شد و آمدي !...الان ميخواهم جاي بهتري را نشانت بدهم!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ميدانم،مي دانم،حق باتوست،عين صداي خوردن جامهاي شيشه اي به هم است،شايد هم اصلا خودش باشد،حتي شايد پر باشند از شراب قرمز و حجرهاي پر ازدود آنطرف انتظارت را بکشد،بعيد نيست،اما گفتم الان وقتش نيست،حواست به من باشد!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اينکه سنگيني در کانون نگاه چشم هاي يک جغد بودن را حس ميکني،اصلا بد نيست،يعني درست، در ريلش افتادهاي و قرار هم نيست که بيرون باشي از آن!نشان درست رفتن است،گاهي وقتها نگاهش داغ است و خمت ميکند،مقابله نکن،بگذار خودش از جانت بيرون ميرود،شايد فقط قرار است وارسيات کند، همين!نگران آن نباش!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
گاهي وقت ها هم چيزي صداي زنگي،زنگوله اي ،چه ميدانم،به هم خوردن تکههاي فلز ميآيد از درونت،ازقلبت،يا مثلا آن نگاه سنگين را ميبيني که از درونت پوستت را پاره مي کند و مردمک چشمش تمرکز مي کند روي تو! درست است،يک طوري با نگاه ميمکدت!يا ميبيني اين برگهاي پهن را ميمکد سمت خودش، اينها نترساندت!خب هست ديگر!شايد بعد بتواني بازي کني با اينها شايد هم نتواني،من نميدانم فعلا !قصدم جاي ديگري است، يک کم تندتر بيا!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آن تيله هاي قرمز را مي بيني که دارند پشت سرهم به زمين ميخورند،دروغ نگفتهام اگر بگويم که همه اش همانند! ريتم افتادنشان،رمز را به تو ميگويد،وانرژي اين سيستم عجيب کلا به همين صدا ختم ميشود،وآن کليدهاي آويخته و اين درهاي سرگردان بدون هيچ ديواري در اطرافشان، که وقتي کوبهاشان را در دست ميگيري بدنت عطر زعفران ميگيرد، بيشتر سرکارياند!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اين دونفر قباپوش را ببين! که دارند سمتت ميآيند و بعد از اين هم تا برسيم،هزار بار ديگر تکرار ميشوند،به چشم آن سفيدپوش سمت راستي که کتابي در دستش است و گاهي در مه اينجا به سختي ديده ميشود، زل بزن و طاقت بياور که نگاهت را پاره نکند،اينطوري آن سياهپوش سمت چپي که با دستش گويي چيزي را زير قبايش،در سينه اش پنهان کرده است، هم بيآنکه گزندي به تو برسانداز کنارت رد ميشود!آهان... ديدي، به همين راحتي!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
پشت آن گلبرگهاي ارغواني و مخملي که انگار نقش هوسآلود برجستگيهاي زنانه،رويش متورم است،توي آن آب جوشان گل آلود که بوي تند قليائي را ميدهد،قايقي قديمي افتاده است،سراغش نرو،همين که سمتش بروي يوزپلنگي افسانهاي ميپرد و تو را از گردنت به دندان ميگيرد و گم ميشوي و فراموش، در آن کوهستان هايي که من هم نمي دانم!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
نميخواهم بترسانمت،يعني همين که بترسي کارت تمام است و منهم محو مي شوم در صداي زنجيرها وچه ميدانمها !و حداکثرش آنست که تو را دريک مهمانخانه قديمي در شهري که هرگز نام واقعياش را هم نخواهي دانست،پيدايت ميکنند،با چمداني از خرت و پرت و لباسهايي که يعقهاشان چرکي است و خيال مي کنند مال تو است وتوراهم چارهاي نيست که دست کم همان چرک يعقه را نشان هويتت بپنداري و تا آخر، اداي صاحب چمدان را دربياوري!پس نترس و ادامه بده!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
صداي بال بال زدنشان را ميشنوي و تقلايشان را؟و اين پرها را هم ميبيني که از بالها جدا ميشوند و ميافتند پايين!؟پس ممکن است آن بالاها هم خبري باشد،اما گفتم که تو سرت را پايين بگيرو اصلا آن بالا را نگاه نکن!،بعد برو و پشت آن صخره نمناک رو به آن ميدان فراخ،قائم شو،نه برايآنکه او نبيندت،وگرنه آن بپاها که از آنطرف تا به حال دنبالت کردهاند،همه چيز را ديده اند،تو قايم ميشوي تا باقي سمت و سوي ميدان را نبينند،چون ميدان در آن واحد تنها در يک چشم ظاهر ميشود!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
وقتي ديدياش به تته پته نيفت،بگذار خيالت را راحت کنم،کالسکهاي آنجاست بيرون از محيط دايره ميدان،همانجا که برفي است و اندوهناک!پس از ديدن، در کالسکه به خواب ميروي باقياش را نه من و نه هيچ خيال ديگري نميدانند،شايد سم آن اسبهاي مست و وحشي سرنوشتت را رقم بزند.اين بهترين حالت است،اما اگر شلوغش کني وکولي بازي در بياوري که مثلا همه را بفهماني آنهم با اين لکنت ذاتيات،بيخانمان ميشوي و تا ابد تجزيهات ميکنند به حرفهاي سرگردان،رمزهاي پريشان و تکه تکه اي که ميبيني عين گردو غبار در هواي اينجا پخشند يا دارند گوشت سمي آن گوشه را تخمير مي کنند!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حالا فقط سرت رابدوز و درست نگاه کن!آن پيرمرد پرندهباز هزار ساله را ميبيني آن وسط با آن موهاي سپيد بلند،که شلاقي به ظرافت رگهاي بدنت، دستش است و آن را در هوا ميچرخاندو با آن همه ليلي هاي عالم را ميرقصاند...بله همان،را ميگويم نبض آن تشکيلات زيرزميني است و حتي نبض آن تاريکي پخش که دارد دنياي آهني آن پايين را جوشکاري ميکند،آن بپاها را هم همينها اجير کردهاند.اگر دلت تنگ شده براي بانوي آنطرفها درون آن بلور آويخته را نگاه کن و سايه نتهايي را ببين...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه-هي! هي! مواظب باش !اين کاغذ پاره چيست که داري درآن اعماق خواب ،سياه ميکني؟ ....ه
الف...لام ...ميم....ه
ا...ب...A......ظ...z.... 这种........字母........是辅...音.... Ğ,..... Ç.... β..... ü..... é.......د......ج......ظ...z.... 这种........字母........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..
字母........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..........ا...g….k…......ذ.............ن
ا...ب...A......ظ...z.... 这种........字母........是辅...音.... Ğ,..... Ç.... β..... ü..... é.......
字母........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..........ا...g….k…......ذ.............ن
د......ج......ظ...z.... 这种........字母........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..
........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..........ا...g….k…......ذ.............ن
ا...ب...A......ظ...z.... 这种........字母........是辅...音.... Ğ,..... Ç.... β..... ü..... é.......
字母........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..........ا...g….k…......ذ.............ن
د......ج......ظ...z.... 这种........字母........是.........辅...音.... Ğ,..... Ç.... β.... ü..... é..
ا...ب...A......ظ...z.... 这种........字母........是辅...音.... Ğ,..... Ç.... β..... ü..... é.......
________
1 comment:
نوشته های آرش توکلی را دوست دارم چون خواندنی و جذاب و بکر و غیر تصنعی اند و لاجرم بر دل می نشینند بسی.
Post a Comment