Sunday, March 1, 2009

Hassan Safdari



Museum Hotel - Üçhisar
______________


حسن صفدری

کاپادوکیا*ه
1384


ه1.ه

هم آغوش می مانیم شبی در کِیو **ه
با دیوارهای خاکستری اثیر گویش
گوش به آوای مسیحایی سِهره ای
که صدایش را
در دالان های مقدس
صلیب وار پرواز می دهد

* Cappadocia
** Cave



_________



ه2.ه

پس از تاریکی
هنگام چاشت
به دودمان خود باز می گردیم
چِگالیِ قلب هائی را اندازه می گیریم
که بیرون از حریم سکوت
هرگز نتپید

تو از ژرفا شیب ناگفتنی ها می آیی
بی که خیالت در من بزید


_______

ه3.ه


پذیرا باش ! ه
شهر وارونه آرمیده بر خاک
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خوش را

نیای تو چکاوک است
بیا وُ بر این خاک تهی
که اکنون بر آن گذر داری
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه جنگلی رویان


_________

ه4.ه


تندیس هایی که سر از خاک بر کشیده اند
نماز وحشت می خوانند
رو به قبله ی حیات


بیست و سه ساعت دیگر
به زلزله در زَلوَه * باقی ست
دختر کُرد اهل گُؤرَِه مه **ه
بساط دست فروشی اش را بر می چیند



وحشت خوابیدن در شب های زلزله
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه چه زیباست!ه


* Zelve
** Goreme



_________


ه5.ه

این جا نام ها بر باد می وزد
از تاک شراب می چکد
خورشید پای کوبان و رقصان
میان دره ی ائحلارا * ناگهان
می ایستذ
نگران تو
دستان شنگ زده ات را بیدار می کند
در این دم است که قدیس ها
از دور دست
در دهان تو می نوازند
هم چون " آب که پیوسته سخن می گوید


بی که کلامی را تکرار کند "* * ه

* Ihlara
ه** سطری از اُوکتاویا پاز


_________

ه
6.ه


آه ... کاپادوکیا!ه
سرزمین سلسله های شقه شقه
آواز مسیح
در دل صخره ها یک سنگ شده است
در کلیسای سِرپِنتس* ه
جای انگشتان چه کسی هنوز
بر جام شراب پیداست ؟ه
نعناع و ریحان
چگونه خود را نوشیدند و ُ
در خود غرق شدند؟ه

هیچ کس در این جهان پهناور
تنها به آبشار نرسید


* Serpents

____



ه7.ه

نارنج بُنان در انبوهی سِئاتا*ه
گم شده اند
کتابی از ابریشم
بر آستانه ی کِیو
به فال می نشیند
زن فالگیر
با سیمایی از تمساح
چنان در گذشته ی خود غرق می شود
که درخشش انسانی اش را باور می کنیم

گرته بادهایی از طلا
بر بُته های کاپادوکیا باقی ست
این جا
شبانه کولیان باکره
بر جمجمه ی قدیس ها می رقصند
کیست که ببیند وُ
ه ه ه ه ه ه ه ه ه فراموش کند!؟ه


*Seata




ه8.ه


در کلیسای تاریک کارانلیک*ه
در زُهدان مادرم
نام خود را به یاد آوردم
مثل کودکی که در دستش
صدفی دارد و ُ
نام مرواریدش را نمی داند
ناگهان یادم می آید
نام من مرگ است ! ه


*Karanlik


????

ه
9.ه



حالا
گل هایِ آلبالو
درشب
آرام
گیج می خورند
و از خشکنای شاخه ها
صدای وهم های ناشناس
به گوش می رسد
صدای عاج های مواج
در برکه های روشن
مرگ است که مرا صدا می کند


????


ه
10.ه


اکنون برای آسمان
نام های بسیار دارم
از فراز دره ی ائحلارا
که رود خروشان
چون زنی عریان می پیچد
و جغدی که بر کنگره ی کِیو
چون کوکبی کهربایی
به
دار
آ و ی خ ت ه است



____




ه11.ه


شب را به خاطر نخواهم آورد
همین شبی که خورشیدش را کشت
و طعم روشنی را
در صدفی تاریک چشید

آه ... کاپادوکیا!ه
سایه ی این شب ها
مدام
در
سکوتِ من
می رقصد


_____



ه12.ه


صدای نیلی دختری که در میان روز رها شده بود
از باغ های کیوی نِوشهیر* می جوشید
کایماک لی* *ه
شهری که از صخره ها سخن می گوید
سنگ های وزین دایره در هم قفل می شود
تا افسانه از دهان صدف
مروارید بیفشاند

*Nevshehir
*Kaymakli


____



ه13.ه


در شرابخانه ی " هلن و پسر" ه
همسایه ی کلیسای یئلان لی* ه
آخرین جام را
با شعری از " فضولیِ * " شاعر
بر زمین می نهم


* Yilanli

____


ه
14.ه



در شرابخانه ی کارانلیک
قرص نانی شکسته می روید

کاپادوکیا
در مِهی سنگین
چهره نهان می کند.ه




_________________



No comments: