Sunday, March 1, 2009

Minoo Nosrat




Robert Rauschenberg
Minutiae, 1954
Freestanding combine
________________________


مینو نصرت


بچه که بودم

لابلای شکوفه ها و گل های وحشی

زنبور عسل روی شانه ام می نشست

پروانه روی موهایم

و

گل می دوخت

روی سینه ی خاک

کفشدوزک پا به پای پاهای برهنه ام

بزرگ تر شدم

پژمردند

شکوفه ها در گلدان

پروانه ها در سپیدی کاغذ

زنبور ها در کندو

کفش دوزک ها هم منقرض شدند

امروز با هر گلی که دستانت می چیند

یک نفر در من تیرباران می شود



_________________

3 comments:

Anonymous said...

سلام عزيز.حس اين واژه ها بقدري به من نزديكند كه انگار اين شعر را بارها برايم زمزمه كردي . پايان بندي شعر خيلي سنگين و انگار روح آدمي را به سمتي مي كشد كه مجبور است بگويد حيف است زندگي بايد زنگار بگيرم..ممنون

Anonymous said...

درود مینوی عزیز
با حرف آذر نازنین کاملن موافق ام که پایان بندی ی قوی ی این شعر مو به بدن آدم راست می کند و حسرتی قشنگ به اش دست می دهد که باز برمی گردد و می خواند: بچه که بودم
...
وقتی دو سال اش بود از او پرسیدم چند تا دوست ام داری ؟
دو تا انگشت نشان داد و گفت ده تا
حالا که شش ساله ست باز هم می پرسم چند تا دوست ام داری ؟
شش تا انگشت نشان می دهد و می گوید ده تا
آه ... بی نهایت ها ... بی نهایت ها همیشه با هم برابرند
...
با مهر بسیار

Anonymous said...

مينو نصرت در ميان انبوه شاعراني كه مي شناسم از قريحه اي ويژه اي برخودار است او آن گونه كه مي بيند مي نويسد يا به تعبيري آن گونه كه هست مي نويسد او مخاطب را فريب نمي دهد راه را نشان مي دهد و در ميان اين دو شايد بهترين راه خوانده شدن او توسط خواننده اي ست كه شعر را" پايان راه" نمي داند

قرار است با صرافت بيشتري بنويسم زيرا كتاب ايشان را تازه خريده ام اگر بخواهم مقايسه اي اجمالي با روند شكل گيري شعر مينو نصرت داشته باشم بدون اغماض مي توانم اذعان كنم او كاملن به بلوغ شعري رسيده است ... تمام اين شعرهايي كه در چند ماه اخير از خانم نصرت ديده ام مرا دلگرم مي كند

شاعر روند رو به رشدي را طي مي كند با مطالعه كتاب جديد نصرت قطعن پشيمان نيستم و من گواه مي دهم از مينو نصرت بسيار خواهيم شنيد.


اما در مورد اين شعر بايد بگويم شاعر با قاعده افزايي و ترميم لايه هاي پنهان شعر به تناسب ها مي انديشد كه در غايت امر اين تناسب ها در تقابل يكديگر قرار مي گيرند و كشف هاي شهودي در ذهن تبيين مي شوند و گستره ي عميقي پيدا مي كنند اين تقابل هاي ديالكتيكي آن قدر نوسان دارند كه احساسي مي كني روي طناب باريكي گام بر مي داري و اين بر انگيختگي به موازنه اي زيبا منجر مي شود.

ارتباط كفشدوزك ها و پاهاي برهنه اي كه پا به پا مي شوند " اين كاركرد كنايي و طنز آلود از پيشينه اي دور خبر مي دهد از چگونگي و عوالم فكري شاعري كه نگران است... يا زنبورهايي كه از گل هاي وحشي عسل مي سازند . اين بدبيني در شعر در عين حال كه بسيار وقيح است اما نشان از ذكاوت شاعري دارد كه ظرفيت شعرش را مي شناسد .


و پايان بندي شعر لحظه اي مرا تسخير كرد و بعد هيچ ... چرا كه اين شعر بعد از آن سطر درخشان " يك نفر در من تير باران مي شود" آغاز مي شود و كاش شاعر مي توانست اين شعر را ادامه دهد.