Wednesday, April 1, 2009

Manuchehr Mahjoubi




منوچهر محجوبی
_________


غزل


تو دری مچد، دلی من دسد
نه میشد کندد، نه میشد بسد
روزی عاشورا، عرقی جلفای
نه میشد خوردد، نه میشد نسد
تو گلی غمزه ی جلو چشمی دل
نه میشد بود کرد، نه میشد دس زد
دلی من گربه س، سنبل و تیبم
شنیده س بودا، آ شده س مسد
نیمیگم اصی نبودم عاشق
ولی عشقی تو همه را پس زد
برا من بسس که تو آلو شی
تا به ما بلکی برسد هسد
برا من بسس که گزی آرتی
بخوری من شم آردی لا لثد
کی می ای؟ نوروز؟ دو هزار و پنج؟ه
یا نیمه ی شعبون؟ چی چی س قصد؟ه
آ دلی سرتق مگه باور کرد؟ه
نه میشد کندد، نه میشد بسد





___________

No comments: