Hamed Rahmati
Eynalı Gülü-Tebriz Foto: Mohamad Ramazani
____________
____________
حامد رحمتی
از دهان دود كش ها
بوي درخت مي آيد!ه
گونه ي برف روب ها
از شرمساري سرخ مي شود
در تقويم هاي روي ميز
تا آمدن بهار چند ورق نمانده است
چقدر دست هايم
به زندگي گرم است!ه
از دانه هاي برف
آدم هاي خوبي ساخته ام.ه
87 زمستان
_______________
3 comments:
سلام. سطر اول شعر خيلي قشنگ است اما كلا نوستالژي در اين شعر حرف اول را ميزند. بهار رسيده حامد جان..ممنون
روی هر خط خاکستری دودکش ها جمله ای خوانده می شود : کسی کنار آتش نشسته و زرتشت را مرور می کند ، کسی هم برای جای خالی درختی می گرید
روی تقویم بهار آمده است چند روزی. ولی هنوز نه جوانه ای... این شعر زیبا بود هر سطرش. ممنون
Post a Comment