Hajar Farhadi
![](https://blogger.googleusercontent.com/img/b/R29vZ2xl/AVvXsEidfB43euQbg5rgrt_ie9y3k3aBfc_378dSge-ry28J3AyoO8DLQq_xWqt2HL9W8PoCGvUBC6h-fDsUuuu7DbMy_IGCeBqYed3UVFNZEAC6EcXhy2oi-vtgEqJu0OhYeRs8rwUi5J9GpTw/s400/hajar+farhadi.jpg)
CAUCASUS Kaftan
____________
هاجر فرهادی
____________
هاجر فرهادی
بگرد
اتاقم را
شعر ها و لباس هایم را
میان این همه
چیزی جز جای خالی خودت نیست
از پاهایت نترس
روزی ترا از این حیاط می برند
و پله های ایوان را فراموش می کنی
نرنج از دست هایت
که دست تکان می دهی
و چمدان چرخداری را
تا ایستگاه می کشی
تو گرم آفتاب روی مبلی
و غروب با سایه ای کش دار
از اتاق می روی
اتاقم را
شعر ها و لباس هایم را
میان این همه
چیزی جز جای خالی خودت نیست
از پاهایت نترس
روزی ترا از این حیاط می برند
و پله های ایوان را فراموش می کنی
نرنج از دست هایت
که دست تکان می دهی
و چمدان چرخداری را
تا ایستگاه می کشی
تو گرم آفتاب روی مبلی
و غروب با سایه ای کش دار
از اتاق می روی
__________
3 comments:
سلام. شعر قشنگي ست بخصوص جايگيري اشياء ...ممنون عزيز
بعضی از زبان ها حظ دارند در خوانش . این یکی از زبان های شعر است برای لذت و حظ. قشنگ اینجا یواش "تر" می شود
چه لذتی بردم از این شعر. بازی سرخوشانه ای در این شعر هست... درخشان مثل آفتاب غروبهای بهار... این شعر را دوست داشتم...ممنون
Post a Comment