Wednesday, April 1, 2009

Hajar Farhadi




CAUCASUS Kaftan

____________

هاجر فرهادی


بگرد

اتاقم را

شعر ها و لباس هایم را

میان این همه

چیزی جز جای خالی خودت نیست



از پاهایت نترس

روزی ترا از این حیاط می برند

و پله های ایوان را فراموش می کنی



نرنج از دست هایت

که دست تکان می دهی

و چمدان چرخداری را

تا ایستگاه می کشی


تو گرم آفتاب روی مبلی

و غروب با سایه ای کش دار

از اتاق می روی


__________

3 comments:

آذركياني said...

سلام. شعر قشنگي ست بخصوص جايگيري اشياء ...ممنون عزيز

Yashar Ahad Saremi said...

بعضی از زبان ها حظ دارند در خوانش . این یکی از زبان های شعر است برای لذت و حظ. قشنگ اینجا یواش "تر" می شود

سرور جوان said...

چه لذتی بردم از این شعر. بازی سرخوشانه ای در این شعر هست... درخشان مثل آفتاب غروبهای بهار... این شعر را دوست داشتم...ممنون