Faramarz Soleimani
_____________
Franz von Stuck, ‘The Sin’, 1893
__________
فرامرز سلیمانی
حوا دم به خاتم سبز
خورشید گاه
خاتم بر نقطه ی گداز گذارد
به بار گاه زمینی تن
در باغ باکره گی
حوا دم تن زد
به بی پروایی
و هوش او به انکار ابری
هماورد ابری بر سوی دیوار
و چهار راه گشوده
بر پاره ی در به در راه
آسیمه ی حوا یی بود
هوایی ی آدم
و آبهای همه عالم
در تلاطمی جاری
بار بی باوری شگفت را
به شکفتنی باز آورد
بر نقطه
آبها ی عالم همه
جور و جوان و
سبز
خاتم بر نقطه ی گداز گذارد
به بار گاه زمینی تن
در باغ باکره گی
حوا دم تن زد
به بی پروایی
و هوش او به انکار ابری
هماورد ابری بر سوی دیوار
و چهار راه گشوده
بر پاره ی در به در راه
آسیمه ی حوا یی بود
هوایی ی آدم
و آبهای همه عالم
در تلاطمی جاری
بار بی باوری شگفت را
به شکفتنی باز آورد
بر نقطه
آبها ی عالم همه
جور و جوان و
سبز
از دفتر چاپ نشده ی : تنترا
______
______
2 comments:
سلام. خیلی شاعرانه است و معمایی... در بند یک کلیتی است که اگر زبان مثلا از نوع محاوره به آن وارد شود از قید این کلیت رها میشود.ممنون
DEAR AZAR KIANI
ARE YOU TRYING TO RATIONALIZE MY DREAMS AND REVERIES?SOMETIMES WHEN I DO THIS ,THEN I HESITATE TO PUBLISH MY WORKS AND THE TIME MAY NEVER COME.WITH ALL RESPECTS FOR YOUR NOTES AND LOVE AND CONCERN FOR POETRY.
F.S.
fara.soleimani@google.com
faramarzsoleimani.com
Post a Comment