Mansoureh Ashrafi
__________
Francis Alys's Fabiola (Installation view) (2007).Image courtesy of the Hispanic Society of America and Dia Art Foundation, New York.
____________
منصوره اشرافی
حوایی بی نام و بی نشان
1
می خواهم از دل سنگ
چون مروارید غلتان شده از صدف بدر آیم.ه
از منافذ غارها و صومعه ها و معابد
از لابلای سطور گردگرفته
و بشکافم حصار زنگار گرفته ام را
پس زنم و عریان شوم
عریان ترازعریانی
خاک را بشکافم
ازدرون هردانه
نقبی زنم به نور و حیات.ه
موج آغازین شوم
خواهش باران
بغض عظیم رگبار
خشم فروخورده
حس گنگ بدوی
و رسوب عشق والتهاب رویش و جوانه
حالا
بگذارببارم تا بهار
ه ه ه ه بشکفم.ه
2
می خواهم با باد
آوازی ازعشق بخوانم
تا واژه هایم
آذین امتداد درختان گرسنه شود
و ذهن ملول ذره ذره ی خاک
ازخاطرات درد و رنج تهی شود.ه
بگذارسرریز کنم
از چهارسوی خاک
عریانم و زخمدار
جامه ی عریانی ام
سرخ و سیاه و زرد و سفید.ه
3
می خواهم قندیل های تاراج رفته ی صدایم را بشکنم
سینه ام می سوزد ازهزارتکه سکوت صیقلین.ه
خاکستری پنهانم
ه ه ه ه ه ه ه ه ه در آتش زمستان
و بتراوم ازخامُشای هردیوار
چون آوای زیستن
و خورشید را ببارانم ازابرهای عاشق
در امتداد سرسخت گل های صحرایی
دربه خاک افتادن و روییدن.ه
هیچ کس با من نگفت
چه پنهانست
ه ه ه ه ه ه انتهای خاک و رازهای سرخ.ه
4
من خاکم
بسیط تنم زخمدار
کجاست سیلی در ژرفا ژرف دره هایم.ه
وهم سبزی نیست با من
درانزوای اندیشه ام
تپیده خورشید.ه
می خواهم جاری شوم با رگ های عشق
هیمه ها را برفروزانم در بسیط جان ها
و شعله ها را
به تمام کوچه های شهر برم.ه
درمن حس جاری شدن
در رگ های نسیم
و وزیدن با ترنم آبی
و پاورچین گذشتن
از خواب گل ها
و فرو رفتن
دربرکه ی ماهتاب
و دوام آوردن تا فردا.ه
در من
عطش ویرانی دیوار
اشتیاق باریدن و رفتن
و شتاب تند سیلاب.ه
5
در نفس های گل ابریشم و ازدحام بودن گم شده ام
بگذار ببارم
با بارشی شگفت تا آستان رهایی.ه
درمن ابری ست مدام که می بارد.ه
6
می خواهم بر آییم ازگورستان خود
برای باورآبشار
برای زیستن خاک
برای نوشیدن جرعه ای از پیاله ی مسین ماه
برای همخوابی آب و نور
برای آن سوی دیوار.ه
تا آینه را رسوا کنم
به جرم گم کردنم.ه
بردستم آفتاب بی ریا
درچشمم غبار رسیدن
درسرم پرواز روشنی.ه
تا فروغلتم از نرده های نور
و به رقص آیم
چون گندمزار در باد.ه
حوای زمین ام
با لبان تشنه
و سرخ سرخ جامه ام
را باد چون گرده های گل می پراکند.ه
خورشید ازمن طلوع می کند.ه
7
می خواهم پاورچین بخزم از دروازه ی تاریکی
رو به آن ذره های روشن ذهن
که فرو می ریزند آرام آرام .ه
تا نبض زندگی را بخوانم
تا دمی در پناه عشق بیاسایم .ه
این منم
یک هیچ یک تردید
حوایی بی نام و بی نشان.ه
می خواهم از دل سنگ
چون مروارید غلتان شده از صدف بدر آیم.ه
از منافذ غارها و صومعه ها و معابد
از لابلای سطور گردگرفته
و بشکافم حصار زنگار گرفته ام را
پس زنم و عریان شوم
عریان ترازعریانی
خاک را بشکافم
ازدرون هردانه
نقبی زنم به نور و حیات.ه
موج آغازین شوم
خواهش باران
بغض عظیم رگبار
خشم فروخورده
حس گنگ بدوی
و رسوب عشق والتهاب رویش و جوانه
حالا
بگذارببارم تا بهار
ه ه ه ه بشکفم.ه
2
می خواهم با باد
آوازی ازعشق بخوانم
تا واژه هایم
آذین امتداد درختان گرسنه شود
و ذهن ملول ذره ذره ی خاک
ازخاطرات درد و رنج تهی شود.ه
بگذارسرریز کنم
از چهارسوی خاک
عریانم و زخمدار
جامه ی عریانی ام
سرخ و سیاه و زرد و سفید.ه
3
می خواهم قندیل های تاراج رفته ی صدایم را بشکنم
سینه ام می سوزد ازهزارتکه سکوت صیقلین.ه
خاکستری پنهانم
ه ه ه ه ه ه ه ه ه در آتش زمستان
و بتراوم ازخامُشای هردیوار
چون آوای زیستن
و خورشید را ببارانم ازابرهای عاشق
در امتداد سرسخت گل های صحرایی
دربه خاک افتادن و روییدن.ه
هیچ کس با من نگفت
چه پنهانست
ه ه ه ه ه ه انتهای خاک و رازهای سرخ.ه
4
من خاکم
بسیط تنم زخمدار
کجاست سیلی در ژرفا ژرف دره هایم.ه
وهم سبزی نیست با من
درانزوای اندیشه ام
تپیده خورشید.ه
می خواهم جاری شوم با رگ های عشق
هیمه ها را برفروزانم در بسیط جان ها
و شعله ها را
به تمام کوچه های شهر برم.ه
درمن حس جاری شدن
در رگ های نسیم
و وزیدن با ترنم آبی
و پاورچین گذشتن
از خواب گل ها
و فرو رفتن
دربرکه ی ماهتاب
و دوام آوردن تا فردا.ه
در من
عطش ویرانی دیوار
اشتیاق باریدن و رفتن
و شتاب تند سیلاب.ه
5
در نفس های گل ابریشم و ازدحام بودن گم شده ام
بگذار ببارم
با بارشی شگفت تا آستان رهایی.ه
درمن ابری ست مدام که می بارد.ه
6
می خواهم بر آییم ازگورستان خود
برای باورآبشار
برای زیستن خاک
برای نوشیدن جرعه ای از پیاله ی مسین ماه
برای همخوابی آب و نور
برای آن سوی دیوار.ه
تا آینه را رسوا کنم
به جرم گم کردنم.ه
بردستم آفتاب بی ریا
درچشمم غبار رسیدن
درسرم پرواز روشنی.ه
تا فروغلتم از نرده های نور
و به رقص آیم
چون گندمزار در باد.ه
حوای زمین ام
با لبان تشنه
و سرخ سرخ جامه ام
را باد چون گرده های گل می پراکند.ه
خورشید ازمن طلوع می کند.ه
7
می خواهم پاورچین بخزم از دروازه ی تاریکی
رو به آن ذره های روشن ذهن
که فرو می ریزند آرام آرام .ه
تا نبض زندگی را بخوانم
تا دمی در پناه عشق بیاسایم .ه
این منم
یک هیچ یک تردید
حوایی بی نام و بی نشان.ه
___________
2 comments:
سلام. منصوره یک زن است! یک زن واقعی .زنانه سرودن و از خزانه واژگان زنانه سود بردن کار هرکسی نیست و دراین شعرها ازاین واژه ها بسیار می بینیم.ممنون
از خانم آذر کیانی عزیز به خاطر کامنتهای محبت آمیزشان ممنونم.
Post a Comment