Mohammad Hoghughi
_________
محمد حقوقی
_____________
درکنار بوالفضل
پس اشتباه ندیده بودم او را
در ساحل دریای ایستاده
پیاده
با حرکت آهسته
همگام بهرام
که در هوای هباء منثورا
از کنار شنخانه های ویران می گذشت
دیشب که می گذشتم در خواب
در به دره ی دارآباد
با رود ، رود سکت خرداد
که داشت
از جریان می افتاد
چه شبی
چه کابوسی
چه دیدنی
چه پریدنی
نگاه
چگونه تن نیز شور می رود
خلاصه می شود
آه
چه تکیده
چه نزار
چه نابه اندازه
می بینی ؟ه
این جنازه ی روان بی قرار است
خبر را ضیا داد
داد و نداد
گفت : ظاهرا فشارش
پایین تر آمده است و
جمله هایی از این دست
پایین تر
بالاتر
و من که دیگر تاریک و بی زبان شده بودم
لختی
مات ماندم که مرگیادم ناگاه
بر تختی
پرتاب کرد
که سال ها پیش در تبلرزه های شب ها
از پنجره ی بیمارستان در فضا
پرتابم کرده بود
بیتاب و بی قرار
که نعره کشیده بودم
کاتب
کاتب
اما کاتب غایب بوده بود
و دریغا حال که از پشت اینه ی دار
کاتب را
توان نعره کشیدن نیست تا بشنوم
شاعر
شاعر
آنچنان که سال ها پیش می شنیدم
و می شنید ، هم او
آن روز روزها
فردای شام های عرق ریزان
در پای زنده رود
که همزمان از آخرین ازدحام کلمات
آمده بودیم
و همزبان در انسجام کلام
رفته بودیم
تا میعادگاه شاهد
بوالفضل
که بین تهنیت و تسلیت
میان کاتب شادمان تمام کردن احتجاب
و شاعر غمگین تمام شدن رباب
مانده بود
و آنگاه درودی وگشتی
در زمان بی زبان
و بدرودی و بازگشتی
در زمان با زبان
که دیگر هر کدام از راهی
به تسلیم در اقلیم قلم
و تقویم در فلمرو زبان
تن در داده بودیم
چهل سال تار با سلسله ی گیسوان سیاه به هم بافته ی شب با شب
که همچنان
از شانه ی جهان
آویخته است
و من که بوالفضلم
گواهم
که آن دو اگر نه با هم
همیشه تا هم بودند
جز این که کاتب در مسیل بود و شاعر در مسیر
و حال ، باز هم تو بگو خداوندگار
که این خیال پریشان
دیگر بکدام حال
سر سیر تواند داشت
و با کدام توان
تا همچنان
از خرده شیشه های بشکسته ، اینه سازد
در آتشبازی واژه ها
واژه ها
واژه ها
در ساحل دریای ایستاده
پیاده
با حرکت آهسته
همگام بهرام
که در هوای هباء منثورا
از کنار شنخانه های ویران می گذشت
دیشب که می گذشتم در خواب
در به دره ی دارآباد
با رود ، رود سکت خرداد
که داشت
از جریان می افتاد
چه شبی
چه کابوسی
چه دیدنی
چه پریدنی
نگاه
چگونه تن نیز شور می رود
خلاصه می شود
آه
چه تکیده
چه نزار
چه نابه اندازه
می بینی ؟ه
این جنازه ی روان بی قرار است
خبر را ضیا داد
داد و نداد
گفت : ظاهرا فشارش
پایین تر آمده است و
جمله هایی از این دست
پایین تر
بالاتر
و من که دیگر تاریک و بی زبان شده بودم
لختی
مات ماندم که مرگیادم ناگاه
بر تختی
پرتاب کرد
که سال ها پیش در تبلرزه های شب ها
از پنجره ی بیمارستان در فضا
پرتابم کرده بود
بیتاب و بی قرار
که نعره کشیده بودم
کاتب
کاتب
اما کاتب غایب بوده بود
و دریغا حال که از پشت اینه ی دار
کاتب را
توان نعره کشیدن نیست تا بشنوم
شاعر
شاعر
آنچنان که سال ها پیش می شنیدم
و می شنید ، هم او
آن روز روزها
فردای شام های عرق ریزان
در پای زنده رود
که همزمان از آخرین ازدحام کلمات
آمده بودیم
و همزبان در انسجام کلام
رفته بودیم
تا میعادگاه شاهد
بوالفضل
که بین تهنیت و تسلیت
میان کاتب شادمان تمام کردن احتجاب
و شاعر غمگین تمام شدن رباب
مانده بود
و آنگاه درودی وگشتی
در زمان بی زبان
و بدرودی و بازگشتی
در زمان با زبان
که دیگر هر کدام از راهی
به تسلیم در اقلیم قلم
و تقویم در فلمرو زبان
تن در داده بودیم
چهل سال تار با سلسله ی گیسوان سیاه به هم بافته ی شب با شب
که همچنان
از شانه ی جهان
آویخته است
و من که بوالفضلم
گواهم
که آن دو اگر نه با هم
همیشه تا هم بودند
جز این که کاتب در مسیل بود و شاعر در مسیر
و حال ، باز هم تو بگو خداوندگار
که این خیال پریشان
دیگر بکدام حال
سر سیر تواند داشت
و با کدام توان
تا همچنان
از خرده شیشه های بشکسته ، اینه سازد
در آتشبازی واژه ها
واژه ها
واژه ها
____________
No comments:
Post a Comment