Robab Moheb
_________
Wintery landscape - photograph by Hector Saint-Denys Garneau
__________
رباب محب
1
چه اهمیتی دارد پشتِ ماسکها لبها بخندند
یا چشمی دریا بگرید؟ه
بیرون برف میبارد
وآن که دوان دوان از کوه به زیر میآید
بالهایِ خودش را قیچی کرده.ه
حالا اگر مثلِ دو کبکِ عاشق
پشت این میز بنشینیم
و فنجانها را دم به دم پُرکنیم
رویِ میز همیشه شاخهیِ گلی هست
که زمستان را از بهار پُر میکند.ه
2
ماندن در عکسها
طعمِ سرب وُ
ه ه لایههایِ سکوت:ه
خاکستریِ تندِ تهران
سبزِ سنگینِ استکهلم
بنفشِ کودکی -ه
ه ه ه بر تلِ خاکهایِ جنوب
میانِ من وُ مردههایِ من
به تماشایِ شعر ایستادهام
گاهی پرندهام
کودکی با بالهایِ از دست رفته : ه
3
جنبشی سفید
لایِ سروهایِ کوهی
پروانهای خوابِ سوزش سبز میبیند
در پیلهیِ پاره.ه
دریا، اما همان دریاست
پنهان در مِه
نرم وُ اهسته در این غروب میجُنبد.ه
4
جایِ پایِ سُمِ اسب
رویِ سنگفرشِ خیابان
بویِ صبح برپوزهیِ تخت وُ
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ساعتِ کوکی
کمی لکههایِ نور. یکدشت تاریکنایِ تن
پلکی باز شد. پلکی بسته.ه
بیصدا از ناگهانیها گذشت سر
مثلِ بادهایِ از رؤیا گذشته
کودکی به جستوُ جویِ یک لولا –ه
ه ه ه ه ه ه ه ه برایِ استخوانهایش
ه ه ه ه ه ه ه ه پشتِ لکههایِ نور گم شد
برگهایش را می بینم
نقشهایِ سرگردانِ خاکهایم.ه
5
نسیمی میانِ عقربه و عدد.ه
قطاری که نمیآید، میرود.ه
در کفِ دست
صورتی پناه گرفته
کوچکتر از کفِ دست.ه
6
در ساعتِ ترس
پرِ دامنم را میگیرد خاک.ه
مرگ اگر با دهانِ خدا چیزی بگوید
جایِ بوسههایش را میلیسم
اما مثلِ سایه میآید –ه
مرگ.ه
7
میگوید: "سوسک هم مالکِ حقیقتِ خود است.
سوسکها را زیرِ پا نکنیم."ه
من رازِ غمهایِ مادرم را میدانم
به آن سویِ لباسهایِ پارهاش سفر کرده.ه
چه اهمیتی دارد پشتِ ماسکها لبها بخندند
یا چشمی دریا بگرید؟ه
بیرون برف میبارد
وآن که دوان دوان از کوه به زیر میآید
بالهایِ خودش را قیچی کرده.ه
حالا اگر مثلِ دو کبکِ عاشق
پشت این میز بنشینیم
و فنجانها را دم به دم پُرکنیم
رویِ میز همیشه شاخهیِ گلی هست
که زمستان را از بهار پُر میکند.ه
2
ماندن در عکسها
طعمِ سرب وُ
ه ه لایههایِ سکوت:ه
خاکستریِ تندِ تهران
سبزِ سنگینِ استکهلم
بنفشِ کودکی -ه
ه ه ه بر تلِ خاکهایِ جنوب
میانِ من وُ مردههایِ من
به تماشایِ شعر ایستادهام
گاهی پرندهام
کودکی با بالهایِ از دست رفته : ه
3
جنبشی سفید
لایِ سروهایِ کوهی
پروانهای خوابِ سوزش سبز میبیند
در پیلهیِ پاره.ه
دریا، اما همان دریاست
پنهان در مِه
نرم وُ اهسته در این غروب میجُنبد.ه
4
جایِ پایِ سُمِ اسب
رویِ سنگفرشِ خیابان
بویِ صبح برپوزهیِ تخت وُ
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ساعتِ کوکی
کمی لکههایِ نور. یکدشت تاریکنایِ تن
پلکی باز شد. پلکی بسته.ه
بیصدا از ناگهانیها گذشت سر
مثلِ بادهایِ از رؤیا گذشته
کودکی به جستوُ جویِ یک لولا –ه
ه ه ه ه ه ه ه ه برایِ استخوانهایش
ه ه ه ه ه ه ه ه پشتِ لکههایِ نور گم شد
برگهایش را می بینم
نقشهایِ سرگردانِ خاکهایم.ه
5
نسیمی میانِ عقربه و عدد.ه
قطاری که نمیآید، میرود.ه
در کفِ دست
صورتی پناه گرفته
کوچکتر از کفِ دست.ه
6
در ساعتِ ترس
پرِ دامنم را میگیرد خاک.ه
مرگ اگر با دهانِ خدا چیزی بگوید
جایِ بوسههایش را میلیسم
اما مثلِ سایه میآید –ه
مرگ.ه
7
میگوید: "سوسک هم مالکِ حقیقتِ خود است.
سوسکها را زیرِ پا نکنیم."ه
من رازِ غمهایِ مادرم را میدانم
به آن سویِ لباسهایِ پارهاش سفر کرده.ه
استکهلم/ ماه می دوهزارونه میلادی
_____________
2 comments:
درود رباب عزیز
توی همه ی این کارها ، چیزی که بیش تر از همه مسحور کننده ست ، پایان بندی ی ژرف و قوی ی شعر هاست.چه قدر زیباست این پایان بندی که
...
گاهی پرنده ام
کودکی با بال های از دست رفته
...
این ایهام قشنگ در بال های از دست رفته ، دقیقن حرف مجرد و احساس در شعرست. هم با هم ، هم بی هم
و جسارتن در خیال خودم این پایان بندی را چنین تصور کردم
...
انگار کودک ام
پرنده ای با دست های از بال افتاده
...
با مهر
محمد
سلام . شعرها خیلی متناسب اند. یعنی در عین حال که از توان نماد سازی زبان حداکثر استفاده رو کردی همچنین دچار پر گویی و تطویل هم نشدی .شعر درقدو اندازه ی فرم و معنایی هماهنگ با آنچه گفتنی ست آمده .زیبا بودند. ممنون عزیز
Post a Comment