Azadeh Davachi
__________
Bad Eyes -Shimizu Toshihiko ___________________
آزاده دواچی
این قوم را که می بینی
با رخت سیاهی بر تن
و با استخوانهایی در بغل
مترسکهایشان را درو می کنند
من جبهه ام
که هر سربازی
روی گلویم سنگر گرفت
کوهی ام بی آتشفشان
که حوریان بهشتی
آویزانند از جهنم کلماتم
این قوم سیاهند و تاریک
که پرندگان در انتظارشان
شانه می زنند زمین را
پرزهای دهانم را بگیر
و بالا بیا
تا به مرز آرواره ام رسی
تا صورتکهایشا ن را بر جمجمه ام بینی
آرام بیا
خودت را از هرچه نفرت است پر کن
و گلوله ای کم حرف به سویم شلیک
باور کن هیچ گاه نمرده ام
و با لباسی سیاه
منتظر همین لحظه بوده ام
پس شلیک کن !ه
__________
4 comments:
سپاسگزارم
برای شعرتان
و حضور همیشه پرمهرتان
سلام. من سنگرم و....این شعر خیلی خوبی ست.تمام.
کوهی ام بی آتشفشان
که حوریان بهشتی آویزانند
از جهنم کلماتم
زیبا بود آزاده جان!ء
سلام شاعر
شعر تآثیر گذاریه...خواندم.. لذت بردم و......و .. بردم
باشی و همیشه سرشار
پوران کاوه
Post a Comment