Karob Rezai
________
Francois Schuiten “The Mirror”
___________
کروب رضایی
نصیحت
شهر پر از هیاهوی
سیگارهای روشن
تو بی آنکه به دستت
فکر کنی
مواظب باش خاموش
نشوی!ه
_________
پتروشیمی
اینجا همه چیز بو می دهد
دریا بوی نفت
ماهی بوی لاستیک
من به هیچ چیز
فکر نمی کنم
سرم را زیر آب می برم
واز اولین کوسه
آدرس شکم های گرسنه را می پرسم
______
معادله
معادله
وقتی پدر بازنشست شد
تنها
نیمکت های پارک
فهمیدند
هر روز چقدر
موی سپید
زیر پا لگد مال می شود
____________
1 comment:
سلام. این شعرها بقدری به آهنگ زندگی نزدیکند که گویی بارهاآنها دیده ایم و.... اما فقط کروب رو میخواست که بگویدشان..ممنون عزیز
Post a Comment