Abdulla Pashew
____________
عبدالله په شيو
شاعر کُرد _ اربیل ،عراق
_______________
فارسی : بابک صحرانورد
نیمه شدن
در چشم تو – آغاز بهار است
در چشم من – چلّه ي زمستان
در زاري تو – خوشي لبريز است
در زاري من – غم زانو زده
نيمي از من با تو
چون خاكستري سرد و مرده است
نيمي ديگر
به پاس عشقي ديگر شعله گرفته .
برلين 1982
___
• عقاب و درخت
بسيار وقت ها، تو مي خواهي
گياه و بوته و درخت باشي
كجا جوانه زدي،ه
كه آنجا ريشه بگيري،ه
بسيار وقت ها،ه
تو مي خواهي عقاب باشي،ه
تا آنجا كه نگاه مي بيند اوج مي گيري
تا بلنداي آسمان
در جستجوي درخت و دريا
كدام كوه دور است ...ه
كدام گون بلند است ...ه
با بال شهپر بر آن مي گذري
دوست دارم مثل تو باشم:ه
رگم ريشه ي درختان باشد،ه
بلند پرواز چون عقاب.ه
__
• اميد
هنگامي كه
آن بالاها، در قلّه ها
كولاك و سرما در درخت ها و بوته ها بیداد می کند،ه
غم نخور –ه
از ريشه، در درّه ها،ه
گياه تازه و غنچه دار می روید.ه
ترابلس – 1988
_
• به یاد یک شبِ زمستانی
۱۹۷4- ۱۹۷3
شنیده ای برف
آتش بزند شبی خاموش را،ه
پیرهنی از گل بدوزد برای شب،ه
عطر خوش خون را به جوش آرد؟!ه
خاطره ای این چنین را به یاد دارم:ه
شب سردی از چلّه ی زمستان بود،ه
در گوشه ای، که بستر زمین و سقف آسمان بود –ه
با شعله ور شدن آزار دو جسم درهم تنیده
برف نیمه شب به چمنزار و میهن آفتاب مانند شده بود!ه
هلسینکی – 2006
1982
_____________
No comments:
Post a Comment