Tuesday, September 1, 2009

Faramarz Soleimani

_____________



Mel Bochner: Language is Not Transparent, 1970
__________________

فرامرز سلیمانی

ربایش اروپا

یک شعر‌نوشتا

به آرامی ترسش فرو ریخت
پستانش را به نوازش باکره ش سپرد
و شاخ‌هایش را تا با سلسله ی گلها در هم پیچد

اوید

آتشفشان سرشار گدازه شد در درای آجاجین ماهی‌ را پیش تر دیده بود اما این یکی ورزا بودماهی ورزای شاخوی در آب
به شوق سواری عریان بود جان میترایی ش وقت گلاندن شوق سواری عریان ش در ربود وقت گلاندن باز
آمیزه ی گیاه و عسل معجون دیرباز جنون دیسه ی جان و دیسه ی هوم در او می‌‌تراوید
کمی سکوت کمی به زبان زبان بازی کمی به خواهش وقت ربایش دیر پای طپش‌ها ش
داغی زخمی به چشمک پولک هاش بر بال پروانه
اروپا بود یا میترا یا ورزای زووس که گفت به حاشیه‌ام انگار مرا که به حاشیه می‌‌انگاری آه ا ی نگار به ربایش مدام

_______________

1 comment:

آذر کیانی said...

سلام. نمیدانم چرا در حین خواندن ،بیاد شعرهای رمبو افتادم.تصویرها به واژه ها گوشت و پوست میدادند و جان که در اخر کلام بود..ممنون