Tuesday, September 1, 2009

Azadeh Davachi

______________



Falling Snow, Boy in Window — Paul Himmel, c.1949
______________________

آزاده دواچی



64


1

در دلم هزار رنگ غنج می رود،
ه
هزار فریاد از هوش بناگوشم
شیهه می کشد
سرزمینی دلتنگم،
ه
که در انتظاری سربازی گمنام
دخترانش را به حراج می گذارد
و یا سفالینه ای مهربان ،
ه
در هوس دستان کوزه گری
که خاکش را برنجاند
قبرم را مخدوش کرده اند،
ه
شعرم را پریشان ،ه
ذهنم را به طرف باد سپرده اند
اعدامی همین کوچه هایم
معترف به شک خیابان ها
که عابرانش را
در ده قدمی پل ها می شکنند

2


شده ام مترسکی دلخوش
روی کلاغ هایی که ساکتند
که دشتم را موجی می گیرد
از تراخم شبنم ها
شده ام یکسر خاک
که از دل دریایی ام
بوتیمار شرق بیرون نمی رود
شده ام آبی روان
که وردی تلخ ،ه
می فروشدم به ماهیگیری کم حرف
شده ام ساکت،
که حرفهایم پیله همین روزهاست
و گوشم پر از طنین
شده ام خودم
قلمی ساکت کنار کلمه
که فریاد نمی زند از نفس
که دلتگ روزهای اهوراست


3


قلمم را سرد می شکافم
خون بیرون می زند
خون از تکیه گاه حنجره ام بیرون می زند
باید شبی باشد
تا به سلامتی صبح
غروب را به در کنیم
تنها پرنده ها نیستند
که در اصالت خورشید رنگ می بازند







_________


3 comments:

mahtab keransheh said...

آزاده جان!
کلماتت به تلخی این روزها اما نرم و لطیف بر تن صفحه نشسته اند.بیا به سوگ دقیقه با هم بنشینیم.
شعرهات جان تازه گرفتند.یکی از دیگری زیباترند
مرسی شاعر خوب

آذر کیانی said...

سلام. در شعر خوب اول با کلمه ی شیهه مشکل دارم و (ی)در انتظار که بنظرم زیادی ست اما شعر سوم ات محشر است آزاده خانم..ممنون

فرشته پناهی said...

مرسی آزاده ای با چشم های روشن