Tuesday, September 1, 2009

Leila Kordbacheh

______________


fear,henry bursill 1859
___________________

لیلا کردبچه





مشت هايت را كه به سينه ي آسمان كوبيدي
اعتمادم از تمام ديوارها سلب شد
آنقدر كه فكر كردم بعد ازين
ديگر هيچ كس پشت هيچ ديواري پنهان نخواهد شد
ه- اما هوا كه گرم باشد
احتمالا ديوارها سايه ي خنكي دارند ! -
ه


مشت ها
بهتر از همه مي دانستند ؛
ه
هر دستي مي تواند تفنگي را پر كند
ماشه اي را بكشد
و هر انگشتي مي تواند اشاره ي محسوسي باشد
به هركه كنار ديوار ايستاده است
ه- هرچه باشد مشت ها
همجنس هاي خودشان را كه بهتر از ما مي شناسند ! -ه


همين است
كه ديگر تعجب نمي كنم
اگر انگشت هايت بند كفش هاي تو را
در پاگرد خانه ات كه مي بندند
در زندان باز كنند
يا مشت هايت آن را كه ديروز كشته اند
امروز با « زنده باد» يش جان دوباره ببخشند
راستش را بخواهي
ديگر به دست هاي تو هم اعتمادي ندارم
به هيچ كس و هيچ چيز اعتمادي ندارم
آنقدر كه فكر مي كنم هركه ايستاده است
لابد پايي براي دويدن ندارد
يا آنكه مي دود
پاهايش را
حتما از پاي جوخه ي اعدام دزديده است


___________

2 comments:

azadeh davachi said...

چه روایت غریبی در این شعر جریان داشت شعر زیبایی بود و راوی حکایتی آشنا
موفق باشید

mahtab keransheh said...

باید مرزی باشد...حتما باید باشد
زیرا که کلمات شعر فریبنده ترند