Tuesday, September 1, 2009

Majid Naficy

_____________


Sarah Goodridge (1788–1835), Beauty Revealed, 1828
_____________________

مجید نفیسی




زمزمه ی یک اندوه



هیچ کس اندوه مرا زمزمه نمی کند
و من به تنهایی در تاریکی پلک می زنم.
ه
اینجا خوابیده ام
در کنار زنی که مرا دوست ندارد
و به دختری فکر می کنم
که امروز با او علف می کشیدم.
ه
در علفزار یکدیگر را دنبال می کردیم
با یک دست کپل او را در بر گرفتم
و با دست دیگر پیراهنش را بالا زدم
تا شکم هایمان گرمای یکدیگر را بنوشند.
ه
موی مجعدش بینی ام را می آزارد
و دستی که زیر سر نهاده ام
مور مور می شود.
ه
چشم هایش بسته است
دست من از کمرگاهش بالا می رود
و پستان های سخت پیچیده اش را جستجو می کند.
ه
دستم را پس می زند، می گوید:ه
ه"خسته ام. خوابم می آید."ه
نه! شادی آن رنگها یک دم رهایم نمی کند
همه چیز خود را در رنگ شستشو می داد
آبی جین و سرخی ژاکت
و سفیدی گلو و پستان های کوچکش.
ه
آفتاب پر پر می زد
و شب آماده ی فرود بود
گفت:" نگاه کن
اینک هزاران سبز می بینی."
ه
گفتم: " بگو! بگو! برایم از رنگها بگو!"ه
گفت: " رنگ را نمی توان گفت، با چشم باید دید."ه
دستش را گرفتم: " چشم هایت را به من ببخش."
ه
بر لبه ی دره ایستادیم:ه
ه" رد پای آفتاب را بر قله ی کوه ببین
سبز آکنده به نارنجی زرد است
آن پایین توی دره، آبی سیر
و پایین تر آبی سیر آکنده به سفید."
ه
دستی را که به خواب رفته
از زیر سر برمی دارم
گونه ی او را می بوسم
به پهلو می چرخم
و از کنار زنی که مرا دوست ندارد
دور می شوم.ه

نهم اکتبر 1993

______________

No comments: