Thursday, October 1, 2009

Azita Ghahreman

_____________


Цвет граната
_______________

آزیتا قهرمان


خانه ای نداشتم


زمین ه ه ه صفحه ی بازی شد

با خط های تو به تو
مثلثی با قله های کج ه ه ه تا بریزد
با این اسب مرده
از هر سو می رفتی ه ه گم بودم

خانه ای نداشتم
چمدانی با ایوان های بلند
چهار پیراهن و یک درخت
ریشه ای ه ه ه تا بپیچد به روز قطبی
آسمانی ه ه ه با زیپ های تنگ

شهرهای تاشو
طلسم ابری
یادگار ابروی سیاه دخترانه
در باران تند

بعد به تماشا زانو زدی
ماه سوراخی در آسمان
تا هرجای گم شدن
مسیر شعرها را عوض کند
و خواب را پشت و رو

تنها چشم تو مرگ را معطل نوشت
و گرنه
جانوره ه ه دست های مرا خورده بود
و خال های اردیبهشت
زخم را جدی نمی گرفت
هشت سالگی
به اندازه ی ترکه ی آلو
لاغر شده است
و تنهایی ه ه ه منقار کوچکی دارد
از هرسو می آمدی
بازگشته بودم
گاهی عشق مرا می کشید
گاهی من عشق را به چنگ و دندان

و این اتاق می رود
با دیوانه ای در پشت شیشه ها
تا خندیدن را پهن تر کند

تابستان ه ه ه با جلدی سفید ه ه پوسیده
کتاب نیچه را فروخته ام
کاسه ی قدیمی و قندان
وپیراهن بنفش در کمد از سکه افتاده بود

خانه ای نداشتم
و از درز این دویدن
سوزن با لا می جهید
تو دنباله ی ابر نبودی
و باد ادامه ی لوزی ها نمی شود
پایین تر از گودی خدا پیدا نمی شوم
روشن تر از کبوتری که زاییدم
و از من پرید
دهان و حشی ی زن را
حروف سیاه بالا می کشد

کوهی از کناره های ریخته
دندانه ای سپید در صدای علف
از لابلای این خطوط آیا
مسیر باد ه ه ه تا خانه ی تو می رسید...؟ه




______________

No comments: