Thursday, October 1, 2009

Fariba Sedighim

______________



Georgia O’Keeffe - Hands and Horse Skull — Alfred Stieglitz, 1931
________________________

فریبا صدیقیم



زنبوری بینایی ام را نیش می زند





ته دره ی کودکیم کز کرده ام
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بوی شیر سوخته می آید
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بوی بادام تلخ
نه ، این بند ناف پاره نمی شود
دختری روی حروف شکسته راه می رود
والله کلنگ پرتش می کند تا آسمانی ترک برداشته

خوابم می آید
و دلم می خواهد که دیوارها سخت بغلم کنند
پنهانم کنند
تا تف کنم هر آنچه را که از پستان مادرم مک زده ام

روزهای ورق خورده بوی نا گرفته اند
و عکس های پشت و رو
هیچ اعتراف تازه ای ندارند

خوابم می آید
بگو که دیوارها سخت بغلم کنند
نوازشم کنند
خوابم می آید


___

1 comment:

آذر کیانی said...

خاطرات برای همین خوبند که اسم خاطره روشون باشه.بند ناف هم همونموقع که به خودت گفتی سلام فریبا .برید..شعر خوبیه صمیمی و آشنا.