Tuesday, December 1, 2009

Zahed Barkhoda

_______________


Albert Watson Monkey with Gun, New York 1992
___________________

زاهد بارخدا



1
...
البته
به شرط چاقو
امسال قرمز است
با دانه هاي درشت سياه
پيچيده در يك رداي سبز
همچون امام زاده اي غمگين
متروك و آرام
ه ه ه ه ه ه ه ه ه كيلويي 200 تومان




2

...
بگذار
كودكي باشم
با بادبادكي در دست
با همبازي هايم ,تالس, آناكسيماندر ,هراكليت
نه شاعري خميده
روي صفحه اي سفيد
با مدادي در دست
به دنبال حكايتي گمشده



________________

3 comments:

آذر کیانی said...

سلام عزیز. اون شعر اولی خیلی بیشتر اینها می ارزد:) اما شعر دوم که خیلی باصفا و کودک بود. ممنون

خواب های یک آدم بیدار said...

حکایت غریب اینحا است که هر گاه زندگی فراموش میشود نوشتن آغاز میشود . به قول بکت اجبار به بیان کردن . .
جایی که مرگ در میان کلمات آن زندگی میکند و با این حال طی لذتی ژویسانسی از این نوشتن که ویرانی ما را در بر دارد لذت میبریم .آن نوشتن در نقطه درست مقابل زندگی کردن قرار میکیردو این تناقض حکایت قریب زندگی ماست ..

خواب های یک آدم بیدار said...

زیبا بود. هر دوی اونها . دومی حکایت بیشتر ماست . کسانی که نمیدونیم باید چی یگیم .لی در عین حال مجبوریم که بگیم حکایت غریب اینحا است که هر گاه زندگی فراموش میشود نوشتن آغاز میشود . به قول بکت اجبار به بیان کردن . .
جایی که مرگ در میان کلمات آن زندگی میکند و با این حال طی لذتی ژویسانسی از این نوشتن که ویرانی ما را در بر دارد لذت میبریم .آن نوشتن در نقطه درست مقابل زندگی کردن قرار میکیردو این تناقض حکایت قریب زندگی ماست .