Friday, January 1, 2010

Nosrato lah Masoudi

_____________


نصرت الله مسعودی

______________________

هورابکش یا هوارکن!




مگر می شود بدون ِ کف
ازکناراین همه دروغ ِ بی لکنت
که سرراست ترازعجیب
به بند ِناف ِآسمان بسته می شوند گذشت
مگرنمی بینی که درخت هم حیرت زده
دُرست وسطِ مرداد
سایه اش را سقط می کند
و می دود تا ازدست این همه باد وُ آهک
که به سمت ِ صورت کمانه می کنند
به زیرِ ریشه برگردد.
هی !
ه
بی صدا به سمت ِ چهره ات برگرد
تا ببینی چه قشنگ
دوغاب،آن هم ناب
درشبی که بوی تند ِغریزه دارد
رندانه ترازماه ِشب چهارده وُ نیم
رنگ ِ رسمی ِ صورت می شود.
ه
لبخند نیم بندت را چرا قورت می دهی
نیم ِچهارده را به حساب سوبسید شاعرانه بگذار
که من جزکلمه چیزی ندارم.
ه
آن استرس راهم
زیرِسیاهی دوضرب ِباطوم ِعصرِامروزپنهان کن
که ما
ماه را آنگونه که می خواهیم می بینیم
وآفتاب را نمی خواهیم که پشت هیچ ابری
سایه ی سرمان باشد.
ه
وبه ارواح ِعمه ی این فلانی
که بی بشکن وُ بالا بندازهم عزیزبود
همه چیز بی تابانه دارد ناب می شود
نه مثل ناب هایی که با بوق اتفاق می افتند
نه مثل ِازدور وُ مهتاب وُ بوسه وُ شوخی ِحافظ
که گاه وُ بیگاه
پا پی ِخوشگلای شیراز بود ازشش جهت
ویا مثل توکه شاید
ناب ترین تمنای دنیایی
حالا که معده ات هم گزینش نمی شود.
ه
ناب ، مثل ِشلنگ تخته ی قد وُ قواره ی قول هایی
که از لقی
نه به زمین بندند نه به آسمان. خب؟!
ه
پس شادیانه ی این همه قشنگی ِرنگ
شادیانه ی این همه شیطنتِ آلاکلنگی درشهرفرنگ
هورا بکش !
ه
اصلاً چشم بسته وُ کف کرده هورا را بالا بیار!ه
وحواست هم اینقدربا لرز ِ پاهایت نلرزد
تا خدای ناکرده به فکر نیفتند
که به ردّ صلاحیت معده ی پرازهیچت معترضی
و ویرشان بگیرد که رنگ ِ رسمی ات را
بازضد زنگ بزنند!!
ه
هی ازمن خراب تر
چرا خنده ات را قورت می دهی
نکند باید آن نیم را از چهارده بردارم
تا هیچ نابی را روزگاربه نام ِمن ِ بی نام ننویسد؟!
ه
ودراوراق ِزرنگار ِفرداها
فتح ِاین همه ازسیرتا پیاز
تنها به نام فلانی وُ عمه اش باشد
که بی بشکن وُ بالا بندازهم عزیزبود!
ه
چی ؟!!ه
تو حواست جمع هرکجا که می خواهد باشد، باشد
اما من تا ترسیم ِبی انحنای یک جفت دمپایی
که یک شب
جادوی جعبه ی جادو را
با لخ لخ ِ ورد ِخود به زمین کوبید
دست ازواژه ها برنمی دارم
ومی خواهم به تمام دریاها بنویسم
با باد وُ بادبان رنگی
برساحل ِچشم هایی به تماشا بایستند
که آن شب
ظلمات وُ آب ِ حیات هم
خود دربه درگمگشته شان بودند .ه




20 / آذر /88

__________________

1 comment:

آذر کیانی said...

سلام. شعر خیلی خوبیه و انتخاب واژه ها هم صدق حرفهایت را تائید میکند که شاعری و هستی ...ممنون