Sylvia Plath
_____________
سیلویا پلات
___________________
فارسی : یاشار احد صارمی
«Lady Lazarus», de Sylvia Plath from blocsdelletres on Vimeo.
بانو لازاروس
باز، باز مرتکب شدم من
از هر ده سال یک بار این کار را می کنم
مثل معجزه ای زنده
پوستم به روشنی و براقی آباژورهای نازی
پای راستم
سبک عین برگ کاه
صورت بی صورتم کتانِ مرغوب یهودی
نقاب از چهره ام بردار ای دشمنِ عزیز
ترساندمت نه ؟ه
دماغ و گودی چشم ها و دندان های مرتبم
ترشی نفسم
در عرض یکروز گم و گور می شوند
زودا زودا تن و گوشتم را که گورم به رگ زده بود
دوباره با من خواهد بود هنگام رفتن به خانه ام
و من زنی متبسم و فقط سی ساله
و مثل گربه ای که 9 جان دیگر برای مردن دارد
این سومنیش بود
چه پلشتی و پلیدی که
هر دهه را این طوری باید نفله اش کرد
میلون ها تار و میلیون ها رشته
و مردم با دهان پر از بادام زمینی و قرچ قروچ کنان ه ه به تماشای برهنگیِ دست و پایم آمده اند
و حالا خانوم ها آقایان
استریپ تیزِ باشکوه
دستان من و زانوانم
شاید نزار و همین پوست و استخوانم
اما
باز همان زنم ، خودِ خودش
بار اول که اتفاق افتاد ده سال داشتم
یک تصادفِ صرف
اما دفعه ی دوم چنان مصم بودم کار را به نحو احسن تمام کنم و هرگز دیگر بر نگردم
که عینِ صدف دریایی خودم را کیپ کیپ بستم
هی صدایم کردند هووووو و صدایم کردند هووووو...ه
کرم ها را مثل مروارید های چسبناک از سر و رویم برداشتند
مردن یک هنر است مثل همه ی دیگر چیزها
و من در این یکی کار یک استاد بی مثالم
طوری این کار را می کنم که مزه ی دوزخ می دهد
طوری که واقعیت پیدا می کند
به گمانم می توانید بگویید خاطرخواهی آن سو دارم
آن قدر آسان است که حتی می توان در یک حجره هم این کار را کرد
آن قدر راحت که می کنی و ککت هم نمی گزد
برگشتنِ نمایشی به روزی روشن
به همان مکان و همان صورت
به همان غریزه ی وحشی
و فریادی بازیگوش:این یک معجزه است
ضربه ای که غافل گیرم می کند
برای دیدن زخم هایم باید دست به جیب برد
شنیدن صدای قلبم هزینه دارد
و طپش منظم و مدام
هزینه دارد و مبلغی گزاف
برای کلمه و دست زدن
و یا برای قطره ای از خونم
حتی رشته ای از موهایم و حتی ه ه حتی تکه ای از لباسم
و بعله چنین است حضرتِ دکتر
چنین است حضرتِ دشمن
من شاهکار دست شما هستم
بچه ای از طلای ناب که در گریه اش آب و مذاب می شود
می گردم و می سوزم
حالا یکدفعه فکر نکیند نگرانی شما را دست کم گرفته ام
به هم می زنید و می گردید
خاک و خاکستر
گوشت ، استخوان ، آنجا چیزی وجود ندارد
قالب صابونی و حلقه ی ازدواج و دندانی از طلا پر شده
ای حضرتِ خدا
ای حضرت ابلیس
بدانید و آگاه باشید
که از دل خاکستر
من
با گیسوان سرخ پا می شوم
و آدمی را مثل هوا می بلعم
___
پوستم به روشنی و براقی آباژورهای نازی
پای راستم
سبک عین برگ کاه
صورت بی صورتم کتانِ مرغوب یهودی
نقاب از چهره ام بردار ای دشمنِ عزیز
ترساندمت نه ؟ه
دماغ و گودی چشم ها و دندان های مرتبم
ترشی نفسم
در عرض یکروز گم و گور می شوند
زودا زودا تن و گوشتم را که گورم به رگ زده بود
دوباره با من خواهد بود هنگام رفتن به خانه ام
و من زنی متبسم و فقط سی ساله
و مثل گربه ای که 9 جان دیگر برای مردن دارد
این سومنیش بود
چه پلشتی و پلیدی که
هر دهه را این طوری باید نفله اش کرد
میلون ها تار و میلیون ها رشته
و مردم با دهان پر از بادام زمینی و قرچ قروچ کنان ه ه به تماشای برهنگیِ دست و پایم آمده اند
و حالا خانوم ها آقایان
استریپ تیزِ باشکوه
دستان من و زانوانم
شاید نزار و همین پوست و استخوانم
اما
باز همان زنم ، خودِ خودش
بار اول که اتفاق افتاد ده سال داشتم
یک تصادفِ صرف
اما دفعه ی دوم چنان مصم بودم کار را به نحو احسن تمام کنم و هرگز دیگر بر نگردم
که عینِ صدف دریایی خودم را کیپ کیپ بستم
هی صدایم کردند هووووو و صدایم کردند هووووو...ه
کرم ها را مثل مروارید های چسبناک از سر و رویم برداشتند
مردن یک هنر است مثل همه ی دیگر چیزها
و من در این یکی کار یک استاد بی مثالم
طوری این کار را می کنم که مزه ی دوزخ می دهد
طوری که واقعیت پیدا می کند
به گمانم می توانید بگویید خاطرخواهی آن سو دارم
آن قدر آسان است که حتی می توان در یک حجره هم این کار را کرد
آن قدر راحت که می کنی و ککت هم نمی گزد
برگشتنِ نمایشی به روزی روشن
به همان مکان و همان صورت
به همان غریزه ی وحشی
و فریادی بازیگوش:این یک معجزه است
ضربه ای که غافل گیرم می کند
برای دیدن زخم هایم باید دست به جیب برد
شنیدن صدای قلبم هزینه دارد
و طپش منظم و مدام
هزینه دارد و مبلغی گزاف
برای کلمه و دست زدن
و یا برای قطره ای از خونم
حتی رشته ای از موهایم و حتی ه ه حتی تکه ای از لباسم
و بعله چنین است حضرتِ دکتر
چنین است حضرتِ دشمن
من شاهکار دست شما هستم
بچه ای از طلای ناب که در گریه اش آب و مذاب می شود
می گردم و می سوزم
حالا یکدفعه فکر نکیند نگرانی شما را دست کم گرفته ام
به هم می زنید و می گردید
خاک و خاکستر
گوشت ، استخوان ، آنجا چیزی وجود ندارد
قالب صابونی و حلقه ی ازدواج و دندانی از طلا پر شده
ای حضرتِ خدا
ای حضرت ابلیس
بدانید و آگاه باشید
که از دل خاکستر
من
با گیسوان سرخ پا می شوم
و آدمی را مثل هوا می بلعم
___
لازاروس یا ایلعازر در انجیلِ عیسی ( بنا به روایت یوحنا ) مرده ای دراز کشیده در گور. عیسی به مرده می گوید :ای ایلعازر بیرون آی و در حال مرد دست و پا در کفن بسته و با صورتی در دستمال پیچیده بیرون آمد و ایستاد...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سیلویا وقتی که دکتر یا دشمن یا خدا را خطاب می کند می گوید" هِرررر" قاد یا هِرررر ( خدا ). این لقب را ،هرررر را نازی ها برای افسرهای مافوق و پیشوایشان در آلمان هیتلری به کار می بردند. به فارسی من حضرت آورده ام. شاید احتمال دیگری هم در زبان باشد و من نمی دانم یا به ذهنِ زبانم خطور نمی کنده ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
LADY LAZARUS
I have done it again.
One year in every ten
I manage it--
A sort of walking miracle, my skin
Bright as a Nazi lampshade,
My right foot
A paperweight,
My face featureless, fine
Jew linen.
Peel off the napkin
O my enemy.
Do I terrify?--
The nose, the eye pits, the full set of teeth?
The sour breath
Will vanish in a day.
Soon, soon the flesh
The grave cave ate will be
At home on me
And I a smiling woman.
I am only thirty.
And like the cat I have nine times to die.
This is Number Three.
What a trash
To annihilate each decade.
What a million filaments.
The peanut-crunching crowd
Shoves in to see
Them unwrap me hand and foot--
The big strip tease.
Gentlemen, ladies
These are my hands
My knees.
I may be skin and bone,
Nevertheless, I am the same, identical woman.
The first time it happened I was ten.
It was an accident.
The second time I meant
To last it out and not come back at all.
I rocked shut
As a seashell.
They had to call and call
And pick the worms off me like sticky pearls.
Dying
Is an art, like everything else.
I do it exceptionally well.
I do it so it feels like hell.
I do it so it feels real.
I guess you could say I've a call.
It's easy enough to do it in a cell.
It's easy enough to do it and stay put.
It's the theatrical
Comeback in broad day
To the same place, the same face, the same brute
Amused shout:
'A miracle!'
That knocks me out.
There is a charge
For the eyeing of my scars, there is a charge
For the hearing of my heart--
It really goes.
And there is a charge, a very large charge
For a word or a touch
Or a bit of blood
Or a piece of my hair or my clothes.
So, so, Herr Doktor.
So, Herr Enemy.
I am your opus,
I am your valuable,
The pure gold baby
That melts to a shriek.
I turn and burn.
Do not think I underestimate your great concern.
Ash, ash--
You poke and stir.
Flesh, bone, there is nothing there--
A cake of soap,
A wedding ring,
A gold filling.
Herr god, Herr Lucifer
Beware
Beware.
Out of the ash
I rise with my red hair
And I eat men like air.
_____________
1 comment:
مرسی....مرسی وخیلی زیاد..
یه خیابون، مرسی
Post a Comment