Monday, March 1, 2010

Mansour Khaksar

_________________


Antique Persian Miniature Painting, Watercolor on paper Mid 19th century
__________

منصور خاکسار
آن سوی برهنه گی




آنچه در خطه ی خیال فرهاد
خود را
به نقش بست
چه بود؟ه

که پیش از آن
که در آینه ی برابر
صد نقش شود
و خواب او را بشکند
قاب قدیمی او را گسست .ه
چه صلای خوشی
می زند این مست
که عطر پیاله اش
پر و بال از عقاب می برد
مِی زده ای
تمام شب
از لذت و اضطراب
و پلکی فرا شده
از شکوه کوه

آه
تا آفتاب بر آید
مگر این دیده
راه به خواب می برد؟ ه




به چشم اندازی پیوسته است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه عشق
که دیگر باز گشتی نمی شناسد
و چهار فصل‌اش
به خنکای صبحی دلپذیر می‌ماند
ه ه
نه پاییزش
بر حافظه‌ی تو
خزه می‌زند
و نه زمستانش
جوانه‌ای را دفن می‌کند.ه
آی ... کوهکن
بشکن... ! ه
ه ه ه ه این آینه را
که روبرویت به زشتی آویخته است
و زندگی را
به سفسطه‌ی تقویم‌ها می سپرد.ه
که این صدای
با عشق‌ بیگانه‌است
افقی ناخوش
که در رویای خفتگان می خزد
و کفن‌ها را
ه ه ه ه ه شب و روز
ه ه ه ه ه ه ه تازه می‌کند

ه

تنها تویی
که آنسوتر از فصول
ه ه ه ه ه ه ه ه می رویی
و چهار سوها را
ه ه وقتی که چشم به این سکون و مدار
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خو کرده است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فراخ‌تر می‌کنی
آفتابی که
از پلک‌های بلند تو می‌تراود
تنها گام‌های عاشق را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر می‌تابد.ه
ه ه
و چه زیبا
ه ه ه به ابدیتی گمشده
ه ه ه ه ه ه ه ه ه راه می‌برد
تا تو را از هر صدای تهی جدا کند
هنوز ... !ه
چه انبوهی
درگیرِ تجربه‌ی شیرین‌اند
آنگاه که جامه را
به روشنی از خود برگرفت
تا جهان
عشق ورزی‌اش را
ه ه ه ه ه ه ه برهنه
ه ه ه ه ه ه ه ه تماشا کند




این بنا را
ه ه ه دست که باید خراب کند؟ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه شیرین!ه

وقتی که تو بی پروا
از خار و خاره می‌گذری
و زنهاری نمی‌پذیری از کس
تا عشق در ویرانی شتاب کند.ه
شاهدی
بر قله
فانوس بر می‌گیرد
و چهره‌اش
ه ه ه ه در موج مه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر افروخته‌ست
ای شبِ زنگی
ه ه ه ه ه با عشق بازی مکن
که ساعتِ بزرگ
اکنون بر آخرین اتفاق تاریخ
ه ه ه ه ه ه ه ه چشم دوخته است
و چشم جهانی یکدله با اوست
تا این عقاب
قله را تصرف کند.ه
و بند بند این بنا را
ه ه ه ه ه ه ه ه بلرزاند.ه
گامی پر صلابت از نزدیک
تا ضربه‌ی موعود
و ثبت نطفه _ خونی
ه ه ه ه ه ه ه خاک. ه

چه هلهله‌ی شادی
ه ه ه از بیستون می‌آید.ه
ببین شیرین!
ه
این دستِ توست
ه ه ه ه ه کز آستین فرهاد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بیرون می‌آید.ه

به دست و
ه ه ه ه ه آستین
سی پاره از نقشی شیرین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه تراشید
و در دهانه‌ی سنگی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نشاند.ه

آینه‌ای که
ه ه ه ه در زیبایی
ه ه ه ه ه ه می‌رست
درست
به گستردگی خورشید
ه ه ه ه ه و تاریکی نمی‌شناخت!
ه
باغ بزرگی از سیب و صبح و برهنگی
و قلب کوچکی
ه ه ه ه آنسوی بردباری
ه ه ه ه ه ه که در برکه‌ی آتش
ه ه ه ه ه ه ه ه تن می‌شست.ه





افقی روشن
ه ه ه ه ه ه ازپرنده و سوسن
و نردبانی بر آویخته از ماه
خرده ریزی از الماس
و صدفی ترکیده از چشم
بر پنجره ای بلند
و دستی تکیده و کوتاه
رازِ هزار ساله ای که
بیستونش پنهان کرده بود.ه
باهمان سادگی
که از زبانِ هر عاشق می گذرد.ه

سه برگ زخمی از صدای تاریخ
که تا ناکجا
مفاهیم آزادش را می گسترد
سه دانه گوهر جادو
سه پیچک همواره سبز
بر لوحه ای که نامِ پرندگان را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رقم می زند
و از سه رکنِ جهان
ه ه ه ه ه ه ه ه می وزد
تا
ه ه ه ه "ع"ه
ه ه ه ه ه ه ه "ش"ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه "ق"ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه را
در انسان که سوی آخر این رکن است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه مکرر کند.ه

ه
رم کرده بود
و یا مهار از دست شیرین
به هوای عشق
ه ه ه ه بر گرفته بود
به رقص گویی
ه ه ه ه که پر گرفته بود
سُرین و سینه
ه ه به قوسِ کوه
ه ه ه ه ه ه تارانده
و دُم مارگونه
از گره باد برگذرانده
طرفه شبدیزی
بر گردونه ی زر
که وهم از خاطر
ه ه ه ه ه وا گذاشته بود

و پا سبک از دایره ی بازی
ه ه ه ه ه ه ه فراتر می برد
انگار
انبوهی پلک و پر
از هزار کبوتر
پرنده ای که دیگر
ه ه به فرمان شیرین نبود
تا سر بر کجاوه ی خسرو
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نهد
و در رکابش
ه ه ه پهلو چرب کند
چلیپایی سر افراخته ی هفت پرده ی عشق
که از صدای قدیمی خود
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رمیده
و شیرین را به نظرگاهی تازه
ه ه ه ه ه فراخوانده است
هی ... ! ه
ای سمندِ وحشی
کدام تلنگرِ عاشق
تو را به این در
ه ه ه ه برگردانده است؟ه



سوسوی بادپایی
ه ه ه ه ه ه ه از دور
چونان خرامی ناممکن
در گردش نگاهی می چرخد

و کوه
در مداری
ه ه از رنگ و نور
ه ه ه ه ه به گُل
ه ه ه ه ه بدل می شود
چه طول و عرضِ حجیمی دارد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه این عبور
و چه تنگ حوصله می شود
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه عاشق
تا این توسن از شتابش بکاهد
و سایه
همان شود
که دیر زمانی ، حواس او را
ه ه ه ه ه معطر کرده است.

ه

دو سه شاخه گل
شتابزده
بر دامنِ شیرین می نهد
تا به خوشامد
ه ه نیمروز قله را
هه ه ه ه زیبا کند.ه
پلک ها را
ه به خرسندی
ه ه فرهاد چند بار بهم زده باشد؟ه
چند بار؟ه
تا جوباره ای که لحظه ای باز نمی ماند
مباد...!ه
پریشانی اش را افشا کند
باد را می شود آیا گفت
لحظه ای به عنبر
ه ه ه ه ه ه این حوالی را بیاراید؟ه
می شد ایکاش
پاییز
دست از ستیز بر می داشت
و این صفحه سنگ را
به تخته پوشی سبز مزین می کرد
تا این سوار
ه ه ه ه ه ه بر آن فرود آید


چه نعل ناشکیبایی می ساید زمان!ه
ابر و باد
از عماریِ کوه
ه ه ه ه سر بر آورده اند
که شیرین
چه هنگام فرهاد را نوازش کند
مگر جهان!ه
به خیزِ بلندش رسیده است
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه آیا؟ه
که از تمامی موانع بگذرد
و بی اعتنا به حادثه
ه ه ه ه ه ه ه با عاشق
ه ه ه ه ه ه ه سازش کند! ه



انبوهی زر
ه ه ه ه پیرایه ی او
ه ه ه ه ه ه ه از آفتاب.ه

تا بیارایدش بر مو
و رایحه اش کوه را خوشبو کند
فرسنگی راه
شانه به شانه ی فرهاد سپرد
شیرین!ه
کدام پرده را کنار می زد
که حفاظ دیده بانان را به هیچ می شمرد؟ه
دل دیوانه ی باد!
ه
و گریز بازی او در دامنش
زبانِ لال عشق و
ه ه ه ه ه ه ه هیجان فرهاد
جهان گویی

ه ه ه ه ه پروانه ای از گل و ابریشم
و اقیانوسی از حریر
که در پلک های عاشق بازی می کند


و بر عقربه های ساعت لگام می زند
تا گذر

ه ه ه از گامِ عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه آبستن شود.ه
درنگ طولانی تر باد
این نخل ایستاده بار می خواهد
و سر از ابر می گذراند
تا پیاله ی تاریکش روشن شود.ه




این پلاس پوش کیست؟ه
روزان
سایه بر ستونِ کسرا
ه ه ه ه ه ه ه ه ه می زند
و شب
آوازش
ه ه ه به خیره
تاجداران را می آزارد
فراشده ای از کوه
که بر هیچ دامنه ای اش
ه ه ه ه ه ه آرام نیست
و از تیغ سحر
کتف به آفتاب می دارد
تا شیرین را
ه ه ه ه ه ه به هم صحبتی اش
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه فرا خواند.ه
کیست این ؟ه
که به هر راه
ه ه ه ه ه رخ بر رخ ماه
ه ه ه ه ه ه ه می نهد
بی آن که چشم زخمی بیند
و بی هراس
از عقوبتِ خسرو
خود تقدیر خویش را
ه ه ه ه بر می گزیند
ه- نه ... ! ه
فرو گفتِ این گستاخی را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هم
ه ه ه ه نمی توان بخشید
که بود این بنا را
ه ه ه ه ه ه ه تنها، ترسخوردگی ها
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه تضمین می کند
حریمی که هیچ دراز دستی را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر نمی تابد
و عشق
ه ه ه کالایی منحصر به اوست!ه
این زبان
می باید بریده باد
اگر یادی چنین
ه ه ه ه ه ه از شیرین می کند.ه







ضرب شست
ه ه ه ه ه ه ه یا تدبیر؟ه
کدام...؟ه
این سودایی جان عاشق را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
رام می کند


آتشزنه ای
که
در هر نگاه عابر می ترکد
و هیچ دامنی

ه ه ه ه ه از دراز دستی اش ایمن نیست
طرفه مستی
که تن زدنش از تمکین
ه ه ه ه تنها فرمان از شیرین می جوید
نه در کلام
ه ه ه ه ه ه ه آب چشمی خانگی دارد
و نه خفت و خیزش
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه به شیوه ی آدمی ست . ه

می پرسدش خسرو
که از کدام تیره است؟ه
سر انگشتش
ه ه ه ه ه ه به آشنایی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه نشان می دهد.ه
و چون از پیشه اش
ه ه ه ه ه ه ه می پرسد
گویی
ه ه ه سر از فراز چرخ فراتر می برد
آنگاه که لب به عشق می گشاید
ه ه ه ه و حواله به جان می دهد .ه
این کیست ... ؟ه
با منظومه ای که هر روز
ه ه ه ه ه ه ه ه ه می گسترد
تیسفون را
ه ه ه ه به جنون می کشد
و صدای بومی اش
پنج حنجره ی انسانِ خاک را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می نوازد
کدام تدبیر
زخمی بر این شوریده می زند؟ه
که راهزنش

جز انکار عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه قلم بر نمی دارد
اوراقی که بی چرا
ه ه ه ه ه ه ه ه ه گسیخته است.ه
تا آن بخت موروثی
از پستوی تخت
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خود را بیازماید
این گام که سایه به نخل ها می ساید
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خاراترین قله را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
فرو ریخته است .ه



زخم چشم بدی می خورد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه این دل
اگر آن تیغ آخته
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه خطا کند

بالا بلند
بر چرمه ی زین
خرامیده است به تماشا
و خوش نفسی می زند
با حواسی که هفت پرده ی خرد عاشق را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر می افکند

آه ... ! ه
تا آن جان سودایی
که بر دهانه ی سنگی خستگی در می کند
پای افزار بر گیرد
و بر ستیغ کوه بروید
از این تاق دو ابرو
ه ه ه ه ه ه ه ه کدام خدنگ اثر می کند؟ه

پای آنچنان
ه ه ه ه ه به بخت یاری
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه قرص کرده
و سبک بر کوه
ه ه ه ه ه ه بر افراشته است
که خسرو
و خوش نشینان تیسفون را
ه ه ه ه ه ه ه ه گزیری نیست

جز این که
دندان به سنگ غرامت فرهاد بشکنند
شیرین را بگویید!ه
از پس پرده خوش به در آید !ه
و گمان از هر چه ناکامی ست
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه پاکیزه کند
که بیستون
ه ه ه ه ه از همان ضربه ی نخست
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه شکاف برداشته است.ه





باز آن صدای ناخوش
از گره کژخویی گذشت
و ریشه به جنون
ه ه ه ه ه ه ه ه ه وا گذاشت

بی آنکه بارِ فتنه
ه ه ه ه ه از خود
ه ه ه ه ه ه سبک کند
ه ه ه ه ه ه ه ه یا چرب آخوری دیگر
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بگزیند
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه سایه بر کوه زد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه و بر جان کوهکن پا گذاشت

چه خونی
در کاسه ی چشم شیرین می جوشد
که از آوردگاه فاتح فراتر می رود
مگر ارغنون زن رومی
ه ه ه ه ه ه ه ه به حاشا
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه پرده برگرداند
ه ه ه ه که خاک نشینان را
ه ه ه ه همه
ه ه ه ه دغدغه ای تب خیز بر می انگیزد
و رونق تیسفون را
غم خاتونِ عشق
ه ه ه ه ه ه ه بهم می ریزد

شب و شیرین
و تالاری که
ه ه ه ه ه ه کام جویانه
در عود و مجمر می سوزد
سر انگشت کیست این ؟ه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه که دیدنی تر
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه کمانه می شود
و نخوتش پلک زخمی ماه را در نمی یابد!ه
آب و هوا
ه ه ه ه ه ه گویی بهم برآمده اند
و کوه به دانه ی پوکی پیوسته است
که بر تهیگاه زخمی اش
ه ه ه ه ه ه ه ه ه شباشب می روید
و رخنه ی تیشه ی فرهاد را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر نمی تابد!ه






شب
از شبانه ی شیرین گذشت
بی آنکه بر شکاف کوه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه درنگی کند
و راز تیشه ی عاشق را دریابد
تماشایش کنید!ه
چگونه در خرامِ خسرو
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می افروزد
و پاره های نفس را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می دوزد
کدام تاک
ه ه ه ه ه شاد
ه ه ه ه ه ه ه پیش پای گل
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می خمد
که سینه ی افق
آبگیر ستاره هاست
از شب گریستنِ فرهاد
پیمان شکن
در هیچ دایره ای سر نمی گرداند
ه ه ه ه ه ه تا گره از دامن شیرین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بگشاید

باربُد!ه
رهایش کن!ه
که کوهکن
ه ه ه ه ه ه ه از پشت شب
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه تماشا می کند
و گام به گام
ه ه ه ه ه ه ه ه فرود
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می آید!ه
تا پرده ای
ه ه ه ه ه دیگر
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بپذیرد
مرگ
چه زیباتر شده است!ه
وقتی که عشق
ه ه ه ه ه ه باور از شیرین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر نمی گیرد.ه

پیشتر از آنکه
ه ه ه ه ه ه شب
ه ه ه ه ه ه سقوط کند
تیغه اش
ه ه ه ه ه فرای قله
ه ه ه ه ه ه بر آمد
ه ه ه ه ه ه و طاق نما را درید
مرگ از کدام سو می وزید؟ه
وقتی که کوه سینه ی فرهاد را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه شکافت
با همان هلال قدیمی
و عشق
خواب همیشه ی شیرین را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه برید.ه




بر کدام پله ی کوه خون!ه
از مه و تاریکی
ه ه ه ه ه ریخته است؟ه

که دل در خار عشقی نامیمون
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می شکند
و هر خوابی!ه
ه ه ه ه ه سراسیمه ست

ه ه ه ه ه ه ه ه از تصرفی شوم.ه

شیرن جان!ه
ه ه ماه را از بوم خود
ه ه ه ه ه حذف نکن
ه ه ه ه ه ه و شب را
ه ه ه ه ه ه ه ه روشنتر بنشان
که این محاق
بر دست و دهان ما
ه ه ه ه ه ه ه ماندنی شده است.ه
می بینی هنوز ... !ه
ه ه ه ه ه ه ه چشم روز
خیس از این پیراهن بخون درآمیخته است

این سهمگین گرهی که بر ابروی شیرین
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه رُسته است
و استخوان می ترکاند
دریغ ...! ه
از چشم این بداندیشه
ه ه ه ه ه که دست از تیغه ی شمشیر بر نمی نهد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه پنهان می ماند.ه
خُرد مردی
که دل آسوده
ه ه ه ه ه ه بر پاشنه ی شادی
ه ه ه ه ه ه ه ه ه به قیاس فتح
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می چرخد.ه
و غبغب اش
از طوق و کلاهش
ه ه ه ه ه ه ه بر آمده تر است
سرانگشتی که به خون عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه ه آغشته است
پاکیزه گی اش را
ه ه ه ه ه ه با کدام گمان خام
ه ه ه ه ه ه تضمین می کند؟ه
مگر در و درگاهی که از بُنِ نفرت
ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه رگ دریده اند
ه ه ه ه ه ه در سکوت فرو می خزند؟ه
و یا این نخوت
جان به سلامت خواهد برد؟ه

اگر این باد سر
می توانست دریابد
که پاچنگِ کدامین خطر کرده است
و هرگز از گزندِ عشق ایمن نیست
خود

ه ه سر به تیشه
ه ه ه ه ه ه می سپرد.ه




این
نکیساست
ه ه ه ه ه یا
ه ه ه ه ه ه شیرین
که دیدگان درشتش را
به گستره ی دریا گشوده است
و جهان را به مقیاس عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه اندازه می کند
عیاری، فراسوی این شبح و سنگ
و موسیقی مرده ای که
ه ه ه ه ه ه ه در خم هر مویه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می تند!ه
کدام لحظه آیا
نکیسا
به این ترنم شیرین خواهد پیوست
پشت به آن آینه ی موهوم
ه ه ه ه ه ه و شوری دیگر تازه می کند
سایه روشنی که
از زاویه ی پنهانِ جان
ه ه ه ه ه ه ه در گذرد
و آفتاب و هوا را
به کفِ رقصی
ه ه ه ه ه بی قرار
ه ه ه ه ه ه ه بسپرد!ه




سبک و برهنه
بر انگشتی نو
ه ه ه ه ه می لغزد
و سیم
به حسی نامانوس
ه ه ه ه ه ه ه سر می زند

حجمی از قوس روشن ماه
که پلک های شب را
ه ه ه ه ه ه ه ه می پوشاند
و نت های ممنوعه را
ه ه ه ه ه ه ه ه انکار می کند
سقفِ بزرگی از آینه
ه ه ه به رنگ چشم شیرین
چنگی هزار چنگ
و غزلی پایان ناپذیر
که بر لب های پنهان جهان می شکفد
و منظره ای مهربان تر از
ه ه ه ه ه ه ه ه حافظه ی امروز
ه ه ه ه ه ه ه ه ه اختیار می کند
چه نام شیرینی دارد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه این کرشمه
چه شیاری از عرق
ه ه ه بر پیشانی دارد
ه ه ه ه ه ه ه ه این طنین
خنیاگری
که از رگِ هر سنگ
ه ه ه ه ه ه ه ه ه می گذرد
و کمان رنگین اش
گام های خونین ما را
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می شمرد.ه



چنگی که
ه ه ه در پنجه اش
ه ه ه ه ه ه ه ه می فشارد
بافه ی هر ابری را
ه ه ه ه ه ه ه ه پس می زند

منظومه ای
ه ه ه بر آمده
ه ه ه ه از ماه نمک
ه ه ه ه و عاطفه ای تشنه
که پی به پی آفتاب
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می نهد
و در گذری تازه
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می چرخد
تا زمین
ه ه به شانه ی عاشق
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه بر خیزد

آه ...ه
دریغی
ه ه ه ه هرگز مخواه!ه
ه ه ه ه ه ه ه که عشق
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه جانی فراتر است

کدام نفس !ه
ه ه ه به دَمِ ان دریا
ه ه ه ه می سوزد
ه ه ه ه ه و باز دمی نامیرا
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه می پذیرد؟ه
هزار پرده
ه ه
ه از تو
ه ه ه ه
ه بر افتاده است
و چه انبوه نام
پانوشت این دفترند
و او
ه ه هنوز
ه ه ه ه از این سپید گیسو
ه ه ه ه ه ه ه ه چشم بر نمی گیرد! ه



______________

1 comment:

آذر کیانی said...

سلام.نمیدونم چرا یه دفه متوجه شدم. که منصور خاکسار رفت. نمیدونم چرا همیشه در خاطرات نوجوانی ام این اسم بود. همیشه انگار بود. شاید هم بود همین طور هم حتما ادامه میده.منصور خاکسار توی جنوب وزنه یی بود و هست هنوز. کمبودش رو هم میشه احساس کرد هم میشه دید که دیگه کسی نمیتونه جاشو پر کنه. چرا رفتش رو نمیدونم اما چرا دیگه نیست رو میدونم .شعرش اونو برد که خودش باشه. یادش گرامی.