kazhal ibrahim,Babak Sahranavard
_____________
کژال ابراهیم خدر
شاعر معاصر کردستان عراق
فارسی: بابک صحرانورد
__________________________
درختی از برگ
1
آنگاه که خورشید می دمد و مهتاب را پس می زند
من زلف شعر هایم را
چون بارانی از شیشه و النگوی دست دخترکی فریبا می کنم
آنگاه که قلم موی دست نقاشی
نوید بهار را بر بوم رنگین می آورد
من گردنبندی از کلام می شوم و
چهره ی پژمرده ام را به دست درختی از برگ می سپارم.ه
آنگاه من
گردنبندی از شعر را
در گردن باد می اندازم
و جنگ ظلمت پایان می پذیرد.ه
این منم
درختی بالا بلند
با خزان یکی می شوم و
کابوس غم را جا می گذارم و
شب دیجور ناوقت را،
به آسمان خوش رنگ فردا نوید می دهم.ه
2
من تلاطم دریایم
که هر روز و همیشه
دست در گردن خونبار غم می اندازم و
بامداد هر سحرگاه
نخستین پرتو خورشید، چون درخشش رنگین کمان
در جانم لانه می کند.ه
3
آدمی هست
قلب خود را می گشاید
از آن سو نیز
پرنده ای نیست نکشته باشد
چشمه ای نیست خشک نکرده باشد
گلی نیست پرپر نکرده باشد.ه
آدمی هست
پشنگ خون می تکد از قلبش
از کف دست و انگشتانش
آونگ ریختن فرو می ریزد.ه
4
من و شعر
آینه ی سپید سحر گاهیم
من و شعر
پرتو طلایی گون زمینیم
شعر می آید
چون آونگ بامدادان
چون شبنم
بر روی رنگ رنگ برگ ها
سبز و سپید
جلوه گری می کند
او می آید و مرگ نسیم عصر گاهان را نیز
چون درخت ارغوانی
تسلیم به خاک می کند.ه
__________
3 comments:
Even though if this is the first time a translator has been lauded and appreciated,I wanna say it loud:
Bravo translator,the perpetual traitor of art and literature!
F.S.
www.faramarzsoleimani.blogspot.com
PS:And bravo poet,as well.
اینجاست که یک مترجم کرد وادارم می کند بازهم به ادبیات سرزمینم افتخار کنم
بسيار بسيار عالي
لذت فراوان بردم
پويا و پايدار باشيد
Post a Comment