Saturday, May 1, 2010

kazhal ibrahim,Babak Sahranavard

_____________



کژال ابراهیم خدر
شاعر معاصر کردستان عراق
فارسی: بابک صحرانورد

__________________________


درختی از برگ


1

آنگاه که خورشید می دمد و مهتاب را پس می زند
من زلف شعر هایم را
چون بارانی از شیشه و النگوی دست دخترکی فریبا می کنم
آنگاه که قلم موی دست نقاشی
نوید بهار را بر بوم رنگین می آورد
من گردنبندی از کلام می شوم و
چهره ی پژمرده ام را به دست درختی از برگ می سپارم.
ه
آنگاه من
گردنبندی از شعر را
در گردن باد می اندازم
و جنگ ظلمت پایان می پذیرد.
ه

این منم
درختی بالا بلند
با خزان یکی می شوم و
کابوس غم را جا می گذارم و
شب دیجور ناوقت را،
به آسمان خوش رنگ فردا نوید می دهم.
ه


2
من تلاطم دریایم
که هر روز و همیشه
دست در گردن خونبار غم می اندازم و
بامداد هر سحرگاه
نخستین پرتو خورشید، چون درخشش رنگین کمان
در جانم لانه می کند.
ه

3

آدمی هست
قلب خود را می گشاید
از آن سو نیز
پرنده ای نیست نکشته باشد
چشمه ای نیست خشک نکرده باشد
گلی نیست پرپر نکرده باشد.
ه
آدمی هست
پشنگ خون می تکد از قلبش
از کف دست و انگشتانش
آونگ ریختن فرو می ریزد.
ه

4

من و شعر
آینه ی سپید سحر گاهیم
من و شعر
پرتو طلایی گون زمینیم
شعر می آید
چون آونگ بامدادان
چون شبنم
بر روی رنگ رنگ برگ ها
سبز و سپید
جلوه گری می کند
او می آید و مرگ نسیم عصر گاهان را نیز
چون درخت ارغوانی
تسلیم به خاک می کند.ه





__________

3 comments:

Zohreh Khaleghi said...

Even though if this is the first time a translator has been lauded and appreciated,I wanna say it loud:
Bravo translator,the perpetual traitor of art and literature!
F.S.
www.faramarzsoleimani.blogspot.com

PS:And bravo poet,as well.

مسلم ناظمی said...

اینجاست که یک مترجم کرد وادارم می کند بازهم به ادبیات سرزمینم افتخار کنم

ن.زندي said...

بسيار بسيار عالي
لذت فراوان بردم
پويا و پايدار باشيد