Thursday, July 1, 2010

Stephen Watts

_______________



استفن واتس

فارسی: زیبا کرباسی
_______________

ماری که نفس هایم بود


ه«چرا که من اکنون در زمینی حزن آلود زندگی می کنم.»ه
فریدا کارلو



باید پیشخدمتی بودم در هتلی متروک
یا در میز شبانه بیمارستانی شلوغ در محله ای پرت
باید راننده کامیونی می شدم در تاریکی رفت و آمد داشتم در شاهراه های شهر
باید از پس این کوپه های قطار کهنه بر می آمدم
وقتی در پیچ و تاب تونلها صدای خوک گرسنه درمی آورد
باید در رختشویی کار می کردم
یا بنّایی خبره بودم در صف عمله ها
باید دلقکی خندان بودم روی طنابی باریک خطرناک می رفتم بالای خیابان های خواهرانه ی تو
آه «اما اکنون من در زمینی حزن آلود زندگی می کنم»
باید قبل از طلوع آفتاب بیدار می شدم به مسجد می رفتم از در زنانه مثل یک زن
باید پرستار بیمارستان بودم معلم آواز بودم تعلیم آواز می دادم به بیمارهای سرطانی
باید به پشت می دویدم سر بالا می دویدم به پشت از دامنه های کوه
دیوانه می شدم در تپه های تمشک
باید چشم می بستم نادیده می گرفتم موج های نیامده دریا را
فریب صورت خندان و دندانهای براق نه را نمی خوردم
باید اعصابم را کش می دادم در مخ ماهیچه های خسته کشیده ام
باید رقاص عرب بودم می لغزیدم زیر ژِن ها کلسترول را از جوهره بیرون می کشیدم
باید خودم را از چشمهای میمون یا سگ می دیدم
یا روبان طلایی می بستم لای شاخه های درختان شاه بلوط
باید از هوش می رفتم در باریکه های زردآلو کنار کوه های بلند
اما هیچکدام از این کارها را نکردم
آفتاب تنها آفتاب را رنگ کردم
جوشش همه انرژیها این خدای شور در چرخه زندگی که مثل درویشی می چرخد
سگی که رویاهایم را دنبال می کرد ماری که نفس هایم بود.ه


_
Image above :Turban ornament
17 century
Diamonds, pearls, colored gems
Topkapi Palace Museum
Istanbul
Turkey
________________



Woman in a Mosque, Ya Allah

___

No comments: