Sunday, August 1, 2010

Franz Kafka -Robab Moheb

_______________


کافکا و زنان - رباب محب
___________________


به گفته یِ هرتموت بیندِر خانه یِ «گُلداشمید» یکی از مشهورترین مراکز فحشایِ پراگ در زمانِ کافکا بود. بسیاری از روشنفکران و چهره هایِ ادبیِ آن روزگار از این خانه بازدید می کردند. از جمله یِ این افراد می توان از فرانتس وِرفِل، ارنست پُلَّک، کریستین مُرگِنتِرن و گوستاو ماهلر نام برد. حال باید پرسید آیا کافکا نیز یکی از این نویسندگان بود؟ اگر قبول کنیم که گراکوس (قهرمانِ اوّل «گراکوسِ شکارچی» خودِ کافکاست، آن وقت این پرسش مطرح شود که آیا شکارچی بودن و در پیِ شکارِ بزِ کوهی به کوه زدن یک لباسِ مبدّل نیست که کافکا بر تن کرده بود؟ آیا شکارِ بزِ کوهی همان تور زدنِ زنان نیست؟ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ما می دانیم که کافکا همسر داشتن و تشکیلِ خانواده دادن را مغایرِ با شغلِ نویسندگی می دانست. ازدواج وظیفه یا وظایفی را با خود می آورد که جز ایجاد مانع بر سرِ راهِ نویسنده چیزی به ارمغان نمی آورد. نامه هایِ کافکا به فلیسه باوِر (نامزدِ کافکا) و میلنا جسینکای (همسرِ دوستِ کافکا، پولاک)دالّ بر این مُدعاست. او در یک جنگ درونی پیوسته با خود در کلنجار بود و سرانجام تجرّد را بر تأهّل ترجیح داد. فلیسه و میلنا تنها زنانی هستند که کافکا از آن ها نام برده است. با این وجود و به اعتقادِ بلوم کویست (کافکاشناسِ سوئدی) گراکوس که میان مرگ و زندگی دست و پا می زد یا به عبارت دیگر مرده یِ زنده بود، شمه ای از نگاهِ کافکا به زن و سکسوالیته را ارائه می دهد. او میانِ امیالِ جنسی و طردِ آن دست و پا می زد. گراکوس دائمأ به دنبالِ شکار در حرکت است. او ساکنِ یک سرزمینِ بلند است. از آن بالا می تواند ببیند که دروازه روشن است. امّا با این وجود او همیشه در یک قایقِ فرسوده و قدیمی در یک آبراه از خواب بر می خیزد. اینجا می توان مردِ روستایی را دید که در لحظه یِ مرگ درخششِ نور را از میان قانون می بیند. موقعیتِ گراچوس بدتر است از مردِ روستایی. از آن جایی که او مرده ایِ زنده است، تمامِ وقت دروازه را روشن و نورانی می بیند. او دروازه یِ نورانی را می بیند ولی هرگز موّفق نمی شود از مرزهایِ قانون عبور کند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
فراموش نشود که کافکا میانِ دو دنیا بر پاشنه یِ افکار خودش چرخ می خورد؛ دنیایِ بورژوازی و دنیایِ نوشتن. خود را بر یک بلندی یافتن (هنرِ نوشتن) یعنی از پستیِ دنیای مادّی رَستن. بسیاری از شخصیت هایِ داستان هایِ کافکا در نقطه یِ بلندی مثلأ بالایِ یک پله، رویِ یک کوه، در شیروانی و غیره زندگی می کنند (یا حداقل بخشی از عمرِ خود را در بلندی ها به سر برده اند). در «پیام یک امپراتور» آمده است:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
باید بکوشد از پله ها پائین رود، به هر حال حتا اگر هم موّفق شود چیزی عایدش نمی شود. حیاط هایِ بیشمارِ قلعه باید پشت سر گذاشته شودن، آنگاه پله ها و بعد دوباره حیاط هایِ قلعه و یک مکانِ دیگر، و بعد تا هزار سالِ دیگر حیاط هایِ قلعه.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
وجودِ پله در داستان هایِ کافکا به معنایِ وجود ارتباط میانِ دنیایِ بالا و دنیایِ پائین است. و از همین روی است که همیشه امکانِ بالا یا پائین رفتن وجود دارد. بعضی از افرادِ داستان هایِ کافکا تا آخرِ عمر جایی در پائین پله ها به سر می برند. این آدم ها خودِ کافکا هستند که دارند از خود می پرسند چقدر تا رسیدن به حقیقت و نیکی فاصله دارند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بلوم کویست می نویسد؛ ژوزف کا در راهِ رهایی و مردِ روستایی در «در برابرِ قانون» اشاره به زن و سکسوالیته دارد. ژوزه کاف به سراغِ زنانی می رود که آزادانه با او بخوابند. ما همین تصویر را در «در برابرِ قانون» نیز مشاهده می کنیم. زندگیِ این دو مرد به شکست منجر می شود. علاوه بر این دو داستان «قصر» نیز همین تصویر را به خواننده القا می کند. آقایِ کا در همان شبِ اوّلِ ورود به دهکده با فریدا دخترکِ گارسون رابطه برقرار می کند. فریدا معشوقِ کِلام یکی از خدمتکاران قصر است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ژوزف کا و مردِ روستایی از زنان مثلِ یک وسیله یِ استفاده می کنند. آن ها وسیله ای هستند برایِ رسیدن به هدفِ خود. اینگونه بهره جویی از زنان به نظرِ هیچیک از مردانِ داستان هایِ کافکا اشتباه می آید. درست برعکس بهره جویی راهی منطقی است که باید گزید.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آقایِ کا این مردِ روستایی در داستان «در برابرِ قانون» مقابلِ درِ بازی ایستاده است، امّا جرأت نمی کند وارد شود. رابطه یِ آقایِ کا با فریدا دختری که درکافه یِ دهکده کار می کند. یکی از مهم ترین روابطِ اوست. فریدا پیشخدمتی است که قدرتش فراتر از حرفه یِ اوست. او با دیدنِ آقایِ کا به معشوق اش کِلام پشت می کند و به کاف روی می آورد. امّا به زودی برایِ رسیدن به همکارش جِرِمیاس آقای کا را نیز پس می زند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کافکاشناسان میانِ فریدای پیشخدمت و کِلام و میلنا جسینکای روزنامه نگار با ارنست پُلاک شباهت می بینند. این عقیده از یاداشت هایِ کافکا و کتابِ خاطراتِ ماکس برود نشئت گرفته است. میلنا و کافکا در سالِ ۱۹۲۰ در یک دوره یِ کوتاه با هم رابطه یِ عشقی داشتند. این رابطه در حدِّ نامه نگاری بود. پس از دو دیدار در وین و گموند رابطه یِ این دو به رابطه ای دوستانه مبدّل شد و تا آخر عمرِ کافکا ادامه داشت. کافکا در اکتبرِ ۱۹۲۱ دفتریادداشت های روزانه و دستنوشته یِ «مسخ» را به او سپرد. او در بهار ۱۹۲۲ آغاز به نوشتنِ گفتگوهایش با میلنا در دفتر یادداشت هایِ روزانه اش کرد. این گفتگوها به واقع مونولوگ هایی بودند که میلنا از آن ها با خبر نشد. اینجا به عنوانِ نمونه چند جمله از این گفتگوهایِ کتبی آورده می شود. از این گفتگوها حکایت از عشقِ کافکا به میلنا دارد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آیا در این دفترچه ها علیه من مطلبِ قابلِ ذکری پیدا کرده ای؟ ناعادلانه است که گفتی می خواهی مرا ترک کنی. امّا خوب من به هر حال احساس تنهایی می کردم، و یا به مرور زمان تنها و تنهاتر می شدم. و این یک حقیقتِ محض است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

حال اگر فرض کنیم که فریدا همان میلنا جسینکا است باید از خود پرسید ارنست پولاک همسرِ میلنا چگونه به کافکا اجازه داد او را در لباسِ کِلام به تصویر بکشد؟ ما می دانیم که ارنست پُلاک یکی از افرادِ نزدیک به کافکا بود. احترام بی حدّ و حصری که کافکا برایِ پُلاک و دوستیِ با او قائل بود با آنچه در مورد آقایِ کا صادق است همخوانی ندارد. سرنوشتِ آقای کا در دستِ کِلام همسر یا معشوقِ فریداست. کِلام مردی با نفوذ و صاحبِ قدرت است. این اوست که باید به آقایِ کا اجازه یِ سکونت و کار در دهکده بدهد. حال اگر بگوئیم قدرت و نفوذِ کِلام نمادِ قدرتِ قلمِ کافکاست، به حقیقت نزدیک تر شده ایم، تا بگوییم کِلام همان ارنست پُلاک است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آقای کا در دوّمین شبِ ورودش به دهکده با راهنمایی فریدا موّفق می شود برایِ اوّلین و آخِرین بار ِ کِلام را از سوراخِ کلیدی ببیند. از آن شب به بعد آقای کا برایِ جبرانِ خطایش تلاشِ زیاد می کند ولی او هرگز موّفق به دیدار دوباره یِ کِلام نمی شود. ما سندی در دست نداریم که رابطه یِ کافکا با پُلاک آنگونه تیره شده باشد که رابطه یِ این دو مرد را. اسنادِ باقی مانده از رابطه یِ کافکا با پُلاک از دوامِ دوستی و احترام متقابل حکایت می کند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ما از مقایسه یِ فریدا با میلنا نیز نتایجِ بهتر ی به دست نمی آوریم. این صحت ندارد که کافکا عاشقِ میلنا شد تا به خمیرمایه ای برایِ داستان «قصر» دست یابد، زیرا که رابطه یِ دوستی این دو ابدی شد. از سوی دیگر می دانیم که میلنا صریحأ در نامه ای به کافکا گفته است که او به هیچ وجه حاضر به ترکِ همسرش ارنست نیست. در حالی که فریدا کِلام را ترک می کند تا با آقای کا ازدواج کند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
با این تفاسیر می توان پرسید حاصلِ این تفحص ها و مقایسه ها چیست؟ پاسخ اینجاست: رسیدن به این حقیقت که کافکا زنانی را به تصویر کشید که خودمختار و قوی بودند. در این نکته فریدا و میلنا یکی هستند؛ زنی در قصّه و دیگری یک زنِ واقعی. هر دو زنانی متکی به خود و مصمم. زنان کافکا اغلب اینگونه اند. ناگفته نماند که فلیسه نامزد او نیز زنی متکی به خود و توانا بود. کافکا بارها در نوشته های مختلف از او به عنوانِ زنی که توانایی تصمیم گیری دارد و قادر به حلّ مشکلات است، یاد کرده است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تفاوت فلیسه با میلنا فقط در یک امر بود؛ فلیسه همواره آماده یِ ازدواج با کافکا بود، در حالی که میلنا هرگز کافکا را به عنوانِ همسر نمی خواست. در تابستان ۱۹۱۶ کافکا به همراهِ فلیسه به سفر رفت. آن ها در این سفر تصمیم گرفتند به محضِ پایان جنگ باهم ازدواج کنند. یادداشت هایِ مربوط به این تاریخ حکایت از حسِّ خوشبختی و رسیدن به عشقِ واقعی دارد. کافکا خود و فلیسه را یک زوج خوشبخت می دانست که چشمِ امید به آینده دوخته اند. رابطه یِ کافکا با میلنا هرگز به این مرحله نرسید.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حال اگر فلیسه را با فریدا مقایسه کنیم می توانیم بگوئیم که کِلام همان قدرتِ قلم است. امّا اینجا می توان پرسید پس رابطه یِ فلیسه با کِلام (نویسندگی) به چه شکلی بروز کرده است؟ کافکا در بسیاری از دفتریادداشت هایِ روزانه اش از فلیسه به عنوانِ دشمنِ قلمش یاد می کند. او تنها یک جا نسبت به فلیس نظرِ مثبتی دارد و آن یکی از یادداشت های سال ۱۹۱۲ است که از فلیسه به عنوانِ الهه یِ شعر و هنر یاد می کند. این سالِ سالِ پرکاری برایِ کافکا بود. او ساعت ها می نوشت و وقتی به نوشتن خاتمه می داد در نامه ای گزارش کارش را همراه با کلماتی عاشقانه برایِ فلیسه می نوشت. ظاهرأ اختلافاتِ آن ها به مرور زمان به وجود آمد. رابطه یِ فریدا و آقای کا نیز به همین شکل سرد و بی روح می شود
:ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سرزنده بودن و مصمم بودن وجودش را زیبا می کرد. امّا حالا این زیبایی بر باد رفته است. همین چند روز زندگی با کا، کافی بود تا به این نتیجه برسد. پیشخدمتی در کافه بیشتر مناسبِ حالِ او بود تا این رابطه. یا شاید کمبودِ کِلام است که او را به این روز نشانده است؟ وقتی با کِلام بود بی نهایت زیبا و قوی بود. و همین زیبایی بود که کاف را به سویِ او کشاند. حالا دارد در میانِ بازوانِ کاف می پژمرد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به نظرِ بلوم کویست نمی توان گفت فریدا همان میلناست. امّا می توان گفت که او حالاتی از هر دو زن یعنی میلنا و فلیسه را در خود دارد. شاید بدین وسیله نویسنده می خواسته است خصوصیاتِ دو زنِ محبوب اش را در یک و همان چهره ترسیم کند. وگرنه ما نه چندان از رابطه یِ کافکا با فلیسه با خبریم و نه از رابطه یِ او با میلنا. به واقع ما نمی دانیم کافکا تا چه اندازه به این دو زن نزدیک شده بود. از این همه که بگذریم وصفِ عشقِ فریدا و آقایِ کا است که می ماند و شاید دیگر هیچ:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
لحظه ها رفتند. لحظه هایی که آن دو تن با یک آهنگ نفس می کشیدند، قلبشان با یک ضربآهنگ می طپید. در این لحظه ها بود که کاف احساس می کرد گم شده است. در محلی ناشناس به سر می برد و راه ها را نمی شناسد. در دوردستی که جایِ پای هیچ بنی بشری بدان جا نرسیده است. محلّی ناشناس با هوایی تازه. هوایی نه مثلِ هوایِ خانه. آن جا آدم از احساس بیگانگی و غربت خفه می شود. آن جا دام هایی دارد بزرگ. آنقدر بزرگ که راهِ پیش را بر آدم می بندد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

به اعتقادِ کافکاشناسان داستانِ «هنرمندِ گرسنگی» ریاضت و دوری از روابط زناشوئی را به نمایش می گذارد. گرسنگی و ریاضت هنرمندِ قصّه را بزرگ تر می کند. این هنرمند تنها یک مشکل دارد و آن این است که به او فرصتِ گرسنه ماندن تا مرگ را نمی دهند. هر بار پس از چهل روز گرسنگی او را مجبور به روزه شکنی می کنند. هنرمند دلیل گرسنگی اش را اینگونه ترسیم می کند: غذایی که بابِ طبعم باشد پیدا نمی کنم. مطمئن باشید اگر پیدا کنم مثل دیگر آدم ها می نشینم و می خورم. اینجا مسئله، مسئله نداشتنِ اشتها و میلِ به غذا نیست بلکه این خودِ غذاست که مسئله است. مردِ گرسنه غذایِ بابِ طبعش نمی یابد. در «مسخ» نیز ما با همین مسئله روبه رو می شویم. گرگور خانواده اش را در حالِ صرف شام می بیند و با اندوه به خودش می گوید؛ میل به غذا دارم، امّا نه به این غذا.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اگر منظورِ کافکا از گرسنگی و گرسنه نگاه داشتنِ خود دوری از زندگیِ زناشوئی و روابطِ جنسی باشد، در آن صورت می توان پرسید کافکا از چه مزه ای حرف می زند؟ کدام رابطه به نظر او درست و سالم یا طبیعی است؟ آیا کافکا می خواست بگوید اگر او به این رابطه موردنظر برسد مثلِ همه برایِ آن وقت صرف خواهد کرد؟ آیا این جا هم باید نتیجه بگیریم که مسئله نداشتنِ اشتها و میلِ به زن نیست بلکه این عَرضه یِ زن است که مسئله ساز است؟
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
مقدادی از زاویه یِ دیگری به نداشتنِ میل به غذا نگاه کرده است. به نظر او شاید این تمثیلی از روح و فضایی باشد که هنرمند برایِ آفرینش هنریِ خود به آن نیاز دارد. مقدادی می نویسد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
منظورِ کافکا این است که در جامعه برای هنرمند فضایِ مناسب هیچگاه وجود ندارد. به عقیده یِ یکی از منتقدان....« هنرمندِ گرسنگی» وضعِ بحرانیِ هنرمند را در اجتماع معاصر نشان می دهد، هنرمندی که ایمان به کار خود را از دست داده است، دچار از هم گسیختگی درونی شده و احساس می کند که جامعه یِ هنرنشناس نه او را می ستاید و نه درک می کند، و او هم توانایی این را ندارد که در انزوایِ خود زندگی کن. (مقدادی. ص ۲۲۱).
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
رابطه یِ کافکا با فلیسه یکی از موضوع هایِ موردِ توّجه کافکاشناسان است. گفته می شود روزی فلیسه در نامه ای از کافکا خواست تا کمی در باره آن چه می نویسد بیندیشد و حدِّ اعتدال را رعایت کند. کافکا از این نوشته خشمگین شد و پاسخ داد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آیا منظور شما این است که من نباید رویِ توانایی هایم سرمایه گذاری کنم؟ در این صورت چه احمق خواهم بود اگر این نکنم! شاید نوشته هایِ من بی ارزش باشند، امّا اگر آنطور بنویسم که تو می گویی در آن صورت خودِ من هم ارزش نخواهم داشت.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ما نمی دانیم تا چه اندازه فلیسه کافکا را درک می کرده است، ولی از آن جایی که کافکا در نامه هایِ بسیاری خود و قلمِ خود را تعریف کرد و توضیح داده است، این احتمال می رود که او از کافکا- همسرِ آینده اش انتظاری جز کافکا بودن داشت. یکی از این نامه ها، نامه ای است که کافکا در سالِ ۱۹۱۲ به فلیسه نوشت و کوشید به او بفهماند او از زندگی چه انتظاری دارد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
من بارها و بارها با خودم فکر کرده ام. حالا می دانم برایِ من بهترین شیوه یِ زندگی این است که در اتاقی در یک سرداب بزرگ و قابلِ سکونت زندگی کنم. با وسایلِ نوشتن و یک چراغ. همین. غذایم را بیاورند و با فاصله از اتاقم، پشتِ درِ ورودیِ سرداب بگذارند و بروند. من در لباس خواب در سرداب قدمی می زنم و غذایم را می آورم. به اتاقم می روم. کنارِ میزِ کارم می نشینیم و به آهستگی هم غذایم را می خورم، هم فکر می کنم، هم می نویسم. و می نویسم. آنطور که خود می خواهم می نویسم! آنطور عمیق که انگار دارم حفّاری می کنم! البته بدونِ دردسر و زحمتِ زیاد! زیرا که آن وقت است که تمرکز حواس دارم. تمرکز حواس داشتن به زحمت و دردسر نیاز ندارد. ولی برخورد با کوچک ترین مشکل- شاید حتا در این شرایط نیز – مرا دیوانه کند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تو چه می گویی؟ عشقِ من، به مردِ سرداب پشت نکن! ه

عشقِ کافکا به فلیسه فقط در یکی دو نامه قید شده است. بعد از آن ما با نامه هایی رو به رو می شویم که کافکا یا از فلیسه و شیوه یِ برخوردِ او با مذهب، با سنّت، با او، با قلمِ او انتقاد می کند. اِرنا خواهرِ فلیس تعریف می کند که روزی فلیسه با یأس و ناامیدیِ تمام سرش را بر رویِ میز می کوبید و می گفت؛ من با این فرانتس چه باید بکنم؟
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اینطور به نظر می رسد که فلیسه با هر شرایطی حاضر بود با کافکا زندگی کند، زیراکه او بارها در نامه هایش به این امر اشاره کرده و به کافکا اطمینان می داد که می خواهد فقط با او باشد. کافکا در پاسخ به او می نوشت که او مسئله را خیلی جدّی نگرفته است و نفهمیده است این که او می خواهد خود را وقفِ نوشتن بکند یعنی چه.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
خود را قربانیِ قلم کردن ریاضت نیست. این یک شیوه یِ زندگی است. شیوه ای که فلیسه آن را هرگز درک نکرد. تعبیر و تفسیر این گفته یِ کافکا نیز ساده نیست. ما در آفروئیسم هایِ کافکا جایی نمی خوانیم که او از زن به عنوانِ وسیله ای در دست شیطان یاد کرده باشد. امّا این که او می نویسد دو ستیز (ستیز با شیطان و ستیز با زن) به رختخواب ختم می شود قابلِ بحث و گفتگوست. شاید گفته یِ زیر پاسخی به این معمّا باشد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زنان - برای این که روشن تر گفته باشم، ازدواج، شاخصِ زندگی است، تو باید رویش حساب کنی. و این که این جهان به جهانِ دیگری ختم می شود، نیز همین معنی را می دهد. زیرا که این تنها راهی که جهان می تواند ما را فریب دهد. جهان به واقع تصویرِ درستی از واقعیت به ما نشان می دهد. مشکل این است که ما به محضِ فریب خوردن تضمین ها را فراموش می کنیم، و بدین وسیله خوبی ما را به بدی می کشاند و نگاهِ زن ما را به رختخوابِ او .
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
چنانچه در مقاله یِ « آفروئیسمِ کافکا» آمده است، کافکا زن و شیطان را یکی نمی دانست بلکه شیوه یِ مبارزه با شیطان را همانندِ مبارزه با جنسِ مخالف می پنداشت. خوبی و پله هایِ ترّقی و تعالی به روح برتر همیشه در دسترسِ مرد است، امّا گاهی بدی با یاریِ زن بر مرد مسلّط می شود و او را به بیراهه می کشاند. در این حالت مرد تا پیش از رفتن به رختخواب با زن نمی تواند خوب را از بد تشخیص دهد. از این جهت تنها راهِ نجاتِ مرد سربازدن از ازدواج و برقراریِ خانواده است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
بلوم کویست در بحث از آفروئیسمِ کافکا می گوید که نگاهِ کافکا به دانش شناختِ هستی (اُنتولوژی) مردانه است. او برایِ اثباتِ نظرش این جمله یِ کافکا را وام می گیرد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
یکی از کاراکتر شگردهایِ شیطان دعوت به مبارزه است. این مبارزه شبیه نزاع با زنان است، که همیشه در رختخواب به پایان می رسد. این قدمِ کجِ مردِ متأهل است.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
با تفاسیر آمده، حال باید پرسید کدام کافکاست که سر از خانه یِ «گُلداشمید» در می آورد؟ آن که بر قلّه ایستاده و نورِ دروازه را می بیند یا آن که بر آخرین پله ایستاده و به دنبالِ نورِ حقیقتِ خود می گردد؟
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
به اعتقادِ من ما هیچ سندی در دست نداریم که علاقه یِ کافکا را به خانه یِ «گُلداشمید» نشان دهد. شاید او در انزوایش گاهی به این خانه فکر کرده است، امّا شیوه یِ زندگیِ او، شاغل بودن و عشقِ وافرش به نوشتن فرصتی برایِ او باقی نمی گذاشت تا به مسائلِ دیگر بپردازد. از این گذشته ما دقیقأ نمی دانیم کافکا در روابطِ خود با زنان با چه مشکلاتی روبه رو بوده است. تنها یک سند از سال ۱۹۲۲ در دست است که شاید گوشه ای از این معّما را زیرِ نورِ خود بگیرد و سرِ نخی به ما نشان دهد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تو با این نعمت چه کرده ای؟ بیهوده صرف اش کرده ای؟ به هر روی تو عاقبت خواهی گفت؛ همه اش همین بود. ولی تو می توانستی قدرش را بدانی. امّا این پشیزی بیش نبود. همیشه، در همه زمان همینطور بوده است. این پشیزها هستند که پشیزهای دیگر را رقم می زنند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

طرزِ برخوردِ کافکا با گرایش هایِ جنسی، نوشته ها و خودِ او را به یک راز مبدّل می سازد. این نوشته ها راه را برای تعبیر و تفسیر هموار می کنند. هستند کسانی که معتقدند کافکا دچار انحرافِ جنسی بود. دیگران با ارائه یِ سند می خواهند بگویند که او از نگاهِ سنّتیِ مردمِ روزگارش به ازدواج و تمایلات جنسی در عذاب بود. بعضی می گویند کافکا خودش را با قلمش ارضا می کرد. به هر حال آن چه مسلّم است این است که این تصوّرات چیزی جز تصوّرات نیست. اینطور به نظر می رسد که کافکا عمیقأ از رابطه با زن می ترسید. حتا اگر این ترس کوچک و بی ارزش بود، امّا به هر تقدیر بخشی از وجودِ او بود. سال ۱۹۲۰ در نامه ای به میلنا از ترس اش نوشت:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ترس – خواهش. نه نمی توانم بگویم کدامیک. امّا اگر بخواهم به این پرسش تو پاسخ دهم باید به نامه هایِ پیشین مراجعه کنم. آنطور که تو در آخرین نامه ات تعریف ترس – خواهش را محدود کرده ای، پاسخ خیلی ساده است؛ بله با تعریف هایِ تو باید بگویم: من فقط می ترسم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

یادداشت هایِ دیگری از کافکا باقی مانده است که خلافِ گفته یِ بالا را اثبات می کند. طبقِ این یادداشت ها ترس عاملِ دوری از زن و روابطِ جنسی نبود، زیرا که او در این باره بسیار نوشته است. اولین تجربه یِ جنسی کافکا زمانی رُخ داد که او دانشجو بود. دوست دختر او فروشنده یِ بوتیکی بود که در همسایگی آن ها زندگی می کرد. کافکا حکایتِ این رابطه یِ کوتاه را در نامه ای برایِ میلنا اینگونه بازگو کرد:
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
پیش از رفتن به هتل، کاری فریبنده، هیجان انگیز و نفرت انگیز بود. به هتل که رسیدیم فرقی نکرد. همان گونه بود که پیش از رسیدن به هتل. صبحِ روزِ بعد هنوز هوا گرم و لطیف بود که به خانه برگشتم. از پلِ کارلبرو که گذشتم احساس خوشبختی سراسرِ وجودم را فرا گرفته بود. دلیل این احساس این بود که من عاقبت توانسته بودم ناله هایِ تنم را آرام کنم. و البته بیش از هر چیز خوشبخت بودم که این رابطه کیثف تر نشد/.../ همانطور که آن روز بود، بعد از آن هم بود. تنِ من سال ها در آرامش به سر می برد. در مرزِ غیرقابلِ تحمّلِ خواهش و میل. امّا احساسِ پس از واقعه یعنی کثیف بودن و دردسرهایش، ناگهان رعشه به تنم انداخت. حتا وقتی هم که خیلی لذت بخش بود، همینطور بود؛ یک بویِ تند و زننده. با کمی بویِ تند گوگرد. و اندکی جهنم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

گویا کافکا هرگز از شرِّ این شیوه یِ نگاه به امیالِ جسمانی خلاص نشد. در در دفترچه یِ خاطراتِ سالِ ۱۹۲۲ نوشت؛ شب و روز امیال جسمانی مرا به ستوه می آورد. البته کافکاشناسانی هستند که با این بُعد از کافکا مخالفند. کاتی دایمانت در کتاب خود «آخرین عشقِ کافکا» که حاصلِ تحقیقاتِ او در باره یِ کافکاست می نویسد؛ نمی فهمم چطور مردم به این باور رسیده اند که کافکا مرتاض بود. با این جمله کاتی دایمانت به دیگر نظرات می تازد امّا خود تصویرِ روشنی از نگاهِ کافکا به تمایلات جنسی و زن به دست نمی دهد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
سالِ ۱۹۱۷سالِ تحوّلِ نگاهِ کافکاست به ازدواج و نویسندگی اش. او پس از مبتلا شدن به سِل و خونریزیِ ریه کمتر به شرحِ دادگاه ها و محاکمه کردن ها و شکنجه و آزار پرداخت. این روند تا سالِ ۱۹۲۲ ادامه پیدا کرد. از این سال به بعد ما شاهدِ قهرمانانِ کافکایی هستیم. این قهرمانان زندگیِ خود را وقف یک کار می کنند و می کوشند تا آن کار را به بهترین وجهِ ممکن انجام دهند. کا مسافر ِ «قصر» تمامِ همّ و غمش برقراری ارتباط با کارکنان و پیشخدمتانِ قصر است. بندبازِ «اندوهِ اوّل» روز و شبش را در حلقه یِ بندبازی می گذارند تا بهترین بندبازِ جهان بشود و بدین تریتب بندبازی را به کمال برساند. سگ در «کاوش هایِ یک سگ» سلامت و زندگیِ اجتماعی را فدایِ تحقیقاتش می کند. موجودِ عجیب و غریبِ «لانه» فکر و ذکری ندارد مگر پرداختن به راهروها و سوراخی که او را پناه دهد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کافکاشناسان معتقدند که قهرمانانِ کافکایی اشاره به تسلیمِ کافکا دارند. او اندیشه یِ ازدواج و تشکیلِ خانواده را به کُل کنار زده است تا زندگیِ کوتاهِ خود را وقف نوشتن کند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تابستان دوهزار و ده میلادی/استکهلم
مأخذ:ه



Blomqvist, H (2006): Den oerhörda välrd jag har i mitt huvud. Lund: Bakhåll.
Brev till Milena. Översättning; Starfelt. V, (1954) Stockholm: Wahlström& Widstrand

___


Сюита из музыки к фильму «Гамлет», соч. 32а (1932)

Suite from Hamlet for small orchestra, Op. 32a

Dmitri Shostakovich

[Selections]

  • II. Funeral March - Adagio
  • IV. The Hunt - Allegro
  • X. Cradle Song - Andantino
  • XIII. Fortinbras’s March - Allegretto

Neeme Järvi & Gothenburg Symphony Orchestra
[Recorded: 1989, Konserthuset, Gothenburg]


_________________

No comments: