Shapur Ahmadi
________________
( Chehl Sutun) Sculptures, 40 Column Palace ISFAHAN Iran
__________
شاپور احمدي
- برداشت هایی جداگانه برای کالبد الف
از كتاب كالبدخواني
از كتاب كالبدخواني
تکهی یکم
در میدانچهای از روزنههای چولیده
پشت به جوی برادههای خاموش
چروک یک گوشهی صورت خود را
آدمی و پری و پرندهی دختر
بیآواز با نوک چوبی میکاوید.
میخواهم سایهی کیوسک را ورانداز کنم
سایهای که دانههای خردلیاش
همیشه یک سمت هر کالبدی را خوشحال میکند.ه
ه ه کالبد زندهی بیدار
تکهی دوم
ه«شاید تو در نیمهی تاریک ماه
فرشتهای بودی با چهرهای از گلهای غمناک
چندان مهربان و بخشایشگر
که به جای آنکه به سوی دیگر ماه کوچ کنی
به زمین آدمیان آمدی.
برای همین است که کلام و نگاهی داری
سوای ما خاکیان.
و در این میان برای شاعر دلی ساختی
که گاهی کودکانه میگرید
میگرید
و ماه و پرستو میخواهد.»ه
ه ه کالبد فرشتهی اولین
تکهی سوم
بر سروکولم دانههای عرق جرقه میزدند
و با صورت حیران بنفشهها میباریدند.ه
تا صبح هیکلم در هیئت اسبهای آبی گریان
در قوسوقزخ رنگهای آفریدهی تو میغلتید.ه
شاید باران همراه پرستویی سفید امروز بر خاک ما باریده باشد.ه
ه ه کالبد فرشتهی اولین
تکهی چهارم
گوشهوکنار راهی پرت
در جرقه و بوهای بُرانی
که از لابهلای سنگریزهها و گُلهای بیهوش میجوشند
سرهای گرمسیری و اندوهگین خود را فرو کرده بودیم.ه
و بینیات هموزن کاردی مقدس
رگههای زمرین لجن را از گوشت و استخوانم میسترد.ه
من هر روز آن راه را با دوچرخه از میان بوتههای گوگردین میپیمودم.ه
مبادا هشت کتابم را در زیر گنبد کبود بازگردانی.ه
ه ه کالبد الف
تکهی پنجم
و در جامهی پوشالی روزهای سهشنبه
همراه بچههای نارنجی
خواهم پیچید روزی که حتم دارم
چند شبانهروز سکوهای کمعمق
ادامه خواهند داشت
و فرشتهی اولین و آخرین
دست و پای خود را از آب کبود زمین بر میچیند.ه
خاک مهربانش را بر چشم میمالم
تا واژهای دیگر حتی خشمناک بگوید.ه
ه ه کالبد پیشکشی شاعر
تکهی ششم
اکنون
تهماندهی
روزی کوتاه را
همچون سایهای زراندود
در هوایی
که نخستین بار است
آن را میفهمم
بر کالبد هم
مینگریم.ه
ه ه کالبد روشنی که به مزارم آمد
تکهی هفتم
خشخش چرخ ها
بر علفزاری قهوهای
در مرزی به هم زده
سرشار از پرچم های بریده
و قشنگ
واژههای بیرنگورو را
در شیارها و پیچ های تنگ
خواهد چرخاند
و از آن میان
با لودگی و بچگی
یک کدام را خواهم گرفت:ه
عشق عشق عشق.ه
ه ه کالبد عشق
تکهی هشتم
هر چه
در دکل درختان
آویزان بود
نارنجی
یا فیروزهای
میبویم.ه
این است آنچه حوا
عصر گذشته
بر توری سیمی
جا گذاشته بود.ه
ه ه کالبدهای بهشتی
تکهی نهم
این بار چنان زهرهام مست است
که به عطر کالبدی میاندیشم گرمسیری
تنهای سربزنگاه
با نیمچه لبخندی
که از دهان نیمسوز پرستویی عاریه گرفته بود.ه
و کهکشان یکهو گُل سرخی چرخان و بارانی شد.ه
تو زنی، تو مردی، تو پسر و دختری، آن پیری که عصاکشان راه میرود، آن که زاییده شده است و به هر سویی سرک میکشد.*ه
ه*برگرفته از: گزیدهی اوپهنیشادها، ترجمهی صادق رضازادهی شفق، انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم، 1361، شوتاشوتره، بخش چهارم، بند 3، ص 428.ه
ه ه کالبدی هاجوواج بر نیمکتی در کهکشان راه شیری
تکهی دهم
اما میخواهم به خودم یادآوری کنم، بر بدنهی زندهی مرگ اگر خود را خوب به دست آورم، گوشت و خونم گُلی تاریک خواهند شد در خوشخیالیهای کالبدی دستپاچه. و خداوند همیشه او را خوشنام و بارور و شاداب نگه دارد.ه
ه ه کالبد نارنجی نیمخفته
تکهی یازدهم
میشنوی چی میگم؟ دو هفتهاش به راه تو میاومدم. همیشه خیس عرق بودی. از پیکرت بوی خاک شور و پیچکهای گرمسیری در دماغم میپیچید. همیشه گیج میشدم. به خونه میخزیدم و لایههای بیبوی تاریکی رو میکاویدم تا جرقه و تراشهای سنگین از وجودت به چنگم بیاد. حرف های نامت رو با نَفَس خودم ادا میکردم و به سراپایم میمالیدم. انگشتام رو بر لبهی تاریکی میفشردم. بغض میکردم. با پوستم خشخش نیزاری آتشین رو میشنیدم. اون وقت بدون بیم با چهرهات سخن میگفتم. نه پدرم بودی، نه همسرم.ه
ه ه کالبد حاضر در دوردستها
تکهی دوازدهم
آفرین به ما دو تن.*ه
جاییست که کودکان
حقشناسانه باور میکنند.ه
بر پلکان نمکین دریا زانو میزنیم
و خاک پرخار و ستارهی دریا را میبوییم.ه
ه*گزيدهی اپهنيشدها، تیتریه اوپهنیشدها، بخش اول، بند سوم، ص 301.
ه ه کالبد حاضر در دوردستها
تکهی سیزدهم
من نردههای زنگاری را دوست دارم
کنار سکویی و سیوسه گنجشک نیمهجان.ه
و صورت فلکی سایهات با لبخندی مات
نرموریز از بعدازظهر میبارد.ه
خاکستر زیبایش را میبویم.ه
ه ه کالبد حاضر در دوردست ها
تکهی چهاردهم
و هزاران پرندهی طلایی
در شهری ناشناس بر جا ماندند
تا با چشم های بیدار
غمگنانه به تو بیندیشند.
ه ه کالبد حاضر در دوردست ها
تکهی پانزدهم
میآیی در شمع و گل و پروانه؟ه
کیوسک را بر قرار خواهیم کرد
پوزهام رنگ خواهد خورد
و خودبهخود خواهد خندید.ه
ه ه کالبد حاضر در دوردست ها
تکهی شانزدهم
دلواپسم یکی از روزها گم شود.ه
سهشنبه گل سفیدی است
که جیرجیرکهای برهنه
در خاکستر آن کور میشوند.ه
ه ه کالبد حاضر در دوردست ها
تکهی هفدهم
...............
با سبیلی قیطانی
حاضرم قسم بخورم
نام و اندام عشق خود را
بر دل و رگهای خود
داغ میانداختم
به شکل گلی سمی
و کژدمی خوشرو
و کفتری گیج.ه
ه ه خالکوبی کالبد فرشته
تکهی هجدهم
آه .....
چه زن و مردهایی
در زندگانی بیسروته خود
عاشقانی داشتند و نمیدانستند.ه
و گور میتپد آوازخوان.
زانوانی تکیده بر سکوی ریخته
و چشمانی عتیق بر پیشانی سوراخ.ه
و عشقهای نخستین در شامگاه گرم شروع میشوند.ه
ه ه جامهدرانی کالبد
تکهی نوزدهم
ه- «من اصلاً یادم نیست.ه
آها
به نظرتان پرستو میآمدم؟ه
خب مسألهای نیست
من حاضرم شعرتان را بخوانم
به شرطی که در حضور دیگران پستان بدهم.ه
درست است که دلبری فراموشکارم
اما روزی که با زوج خود از باغ میگذرم
هنر شما را بیدردسر در بازارچه خواهم دید.»ه
ه ه رمزگشایی باغ کالبدها
تکهی بیستم
کالبدی دلگیر
که خانهای کمرنگ و کوتاه را
بیسقف و صندلی و جارو
از اقیانوسی آهنین تراشیده است
تا بر لبهی آن یکباره با نیمرخهای نابجا
به روزی تاریک و بیسروته در پشت سر بنگرد
به آنچه رود گاهی با خود میآوَرَد: شاعر، کفبین، پرندهباز، نسناس.ه
ه ه جابهجایی نیمرخهای کالبد و تاریکروشنايی
تکهی بیستویکم
آخرهای
خیابانی کوتاه
پریزادگان کبود
میسریدند
تا پیش از شامگاه
بر شانههایی نارنجی
و اندوهگین
به قلعهی خود
باغی بیسروته
بازگردند
آه
آه
آه.ه
ه ه آه و شانههای نارنجی کالبدی تا آخر پیادهرو
تکهی بیستودوم
دیروقت چشم هایمان سرخِ سرخ میشد و زورکی پارههای پرتپوتاب را رها میکردیم. بخاری گس و کرخ را در سینه میفشردیم تا منگ بخسبیم. سیمابی از خاکهی آینه و گل سرخ (سبحانه) مییافتیم که سراسیمه کلوخ هایی آشنا و بهشتی را میشکافت. ما ساکن بهشتیم.ه
ه ه سکویی برای کالبد خوابگرد
تکهی بیستوسوم
شانههایمان با صخرههایی سوخته در چمنی پرت همارز شدهاند.ه
و نیمهشب که ماه میسرد بر آسفالت، كنار چراغهاي پلاسیده
با بچههای نگونبخت آن قدر به کمان ابروی یکدیگر فکر کردیم
آن قدر هیکل کوتاهمان را سفت گرفتیم
که بخاری گس و نفتی در سینهمان ماسید
و زیر سیم آخر نشستیم.ه
سیمی که قشنگ است
پرستوها را جا میدهد.ه
ه ه صورت فلکی کالبدی یکه در دل نیمچهشاعر
تکهی بیستوچهارم
گلی مسی بر شانههایت آویخته بود.ه
وقتی آن را به جای خالی پیادهرو پیشکشی کردی
در بخاری از بنزین روزی نو بود
و نمیتوانستم نشانت بدهم چندمرده حلاجم.ه
به جای سکههای تاجداری که گاهی بیرون شهر کنار رودهای سیاه مییافتیم
در دل کورها و گوژپشتهای بیچیز
چراغی با صد پر زمزمهگر آویختی.ه
من برگهای آن چراغ را همه عمر میبویم.ه
ه ه صورت فلکی کالبدی یکه در دل نیمچهشاعر
تکهی بیستوپنجم
زبانههایی که بوی پروانههای دریایی ميدادند
و گل هایی که فقط در حجرهی درویشان میشکفند
از سرورویش باریدن گرفتند.ه
فهمید که حتی ناچیزترین چیزهای زندگی نیز شوخیبردار نیستند.ه
شهر را میشد کمتر از یک ساعت گشت.ه
هر کس به چیزی فکر میکرد که نداشت
و او به ناباروری خود
به هیکلی که نزد کسی دیگر، البته مردی شاعر، بار میگرفت
و خردخرد (این را خوب میدانست)ه
به صورت حرف و صوت و فصل های گرمسیری خود را نشان میداد.ه
ه ه دربارهی الفبای کالبد به قلم خودم
تکهی بیستوششم
آهسته صورتم کج شد. تیز شدم.ه
گفتم: «آخه چرا من؟ خب ببین یک طور دیگه.ه
اگر کسی دیگر ازت پرسید، چی میگی؟»
کمی آزرده گفت: «حالا اگر نمیخواهی، همه چیز را میبندم. وقت هست.»ه
ها و نه نکردم.ه
با سرسختی نمیدانستم به چی نگاه میکنم.ه
ه- «مرسی مرسی. ممنونم.»ه
میدانی بعضی آدمها وقتی خوابشان میگیرد
یا چیزی دیگر، مثلا میخواهند برای خودشان باشند
راحت همه چیز را فراموش میکنند
حتی با آدم دست نمیدهند و خودشان را رد میکنند.ه
من اصلاً یادم نیست
حتی اگر شعری ناب پیشکشم کردهاند.ه
ه ه آخرین عشق و تکنویسی کالبد پریده
__
_______________
No comments:
Post a Comment