Azita Ghahreman
_________________
A line from the Burda inscribed on an ancient lock of the door of Fatima.
_________________
آزیتا قهرمان
لبه قرنیز
بر این لبه
راه رفتن تنگ است وخفه
این دکمه باز نمی شود
در جلد گربه اجاره ای گیر کرده این خانم
هند من ازسفر جا ماند
و این طوطی خپل راحت خوابیده درقفس
بد خوابم
و مهلت کم است
زودتر از پریدن سایه ها
چند بخیه و چروک
و رد الوسلام
در وقت منقضی اتاق سیاه می شود
و تنها عشق عشق می تواند آیا
هلت بدهد جوری که قل بخوری یواش کف خودت
بریزی و روشن شوی
گرد مثل ماه
بعد سقوط از سگ زوزه ها و
تمدید فرار
با همین کلمات ارثی
بی ترس دریا
بر این قایق می شود چیزی نوشت
این داستان نویسنده اش را گم کرده
قهرمان عوض شده
وبهار زیر و رو
و دیگر اینکه
اه..... داشتم می گفتم
این دکمه چرا باز نمی شود ؟ه
راه رفتن تنگ است وخفه
این دکمه باز نمی شود
در جلد گربه اجاره ای گیر کرده این خانم
هند من ازسفر جا ماند
و این طوطی خپل راحت خوابیده درقفس
بد خوابم
و مهلت کم است
زودتر از پریدن سایه ها
چند بخیه و چروک
و رد الوسلام
در وقت منقضی اتاق سیاه می شود
و تنها عشق عشق می تواند آیا
هلت بدهد جوری که قل بخوری یواش کف خودت
بریزی و روشن شوی
گرد مثل ماه
بعد سقوط از سگ زوزه ها و
تمدید فرار
با همین کلمات ارثی
بی ترس دریا
بر این قایق می شود چیزی نوشت
این داستان نویسنده اش را گم کرده
قهرمان عوض شده
وبهار زیر و رو
و دیگر اینکه
اه..... داشتم می گفتم
این دکمه چرا باز نمی شود ؟ه
__
_______________
No comments:
Post a Comment