Hossein Sharang
____________
Apollo with the tortoise-shell lyre, on a 5th-century BC drinking cup
________
پرزیدنت حسین شرنگ
هفت شعر
چهرهسوخته ی همیشه بیست و پنج ساله : معصومه
چهره ی خط خورده پشت میلههای ابدیت : مهدی
می آمدید آهسته
حضورتان خیابان را
می بوسید
تو پرتقالی در یک دست
دست دیگرت در دست اش
دستی که خانه را با آب و جارو
میزبان آذرخش میکرد
دستی که عطر به ذائقه میزد
پوستهای دوم ما را
می شست و میآویخت
پیشانیهای داغ ما را
با نوازش خنک میکرد
دستی که دوا و همدردی بود
دستی که بود همه جا حاضر بود
دستی از زمزمه و مزه
راز بازی، اشاره ی قصه
دستی که در ناگهانهای تکراری خشم
خشم پدر
خشم برادر
بی اختیار سپر چهره میشد
وقت کتک خوردن
وقت بهانه جویی مادر
طناز و حیران میرقصید
در هوا شکلک میکشید
می خندید میخنداند
دستی که دستهای ستم را میگرفت، مینواخت، میبخشید
دستی که از دور اهتزاز مهربانی بود
من از برابر با دوزخ برادر آمدم
خیابان شما را در بغل داشت
سلام-خندههای شما پژمرد
دست من بالا رفت
پایین آمد
پرتقال از دست تو افتاد
سپر چهره ی او شکست
و او پشت چهرهاش در فریاد هزاران آینه ی مبهوت
تکه تکه شد : خدایا! چرا؟
حالا دست بزرگ تو بر دیوار چهار ابدیت از پرتقالی کبود از زهر افعیان زمین با امضای شرنگ مینویسد شعری که بوی شرم و جنایت را در انقراضی آهسته پراکند و هذیان دیوار تو شد
حالا او برای همیشه با نمک سوخته ی چهرهاش در آشپزخانهای منفجر میان بوی گاز و و دود لبخندها و اشکها ونوازش ویران دستهایی خشکیده در هوا به پرتقالی که دوست رهگذر من دست تو را با آن شاخه کرد میاندیشد اگر مرده بیاندیشد بی صدا تکرار میکند : خدایا! چرا؟
حالا من با دستی که سیلی زد دست به جنایت-انقلاب زد دستی دستی سرزمیناش را در طبق انقراض نهاد و دستینه بر قبض روح خود آویزه ی دستگیرهها و حبلهای پوسیده شد چرکین شد و شست و چرکین تر از آب چرکین، خشکی خودش را به دریاها و ابرها سرایت داد
حالا من با دستی که دستهای خواهرش را دیوانه کرد دهان خواهرش را دیوانه کرد
حالا من با دستی که اگر چهره ی تو را سرخ نمیکرد این مرثیه را نمیگریست
حالا من با دستی که اگر شما را پرسیده بود و پرتقال را پوست کنده بود و با شما قاچهای زلال شیرین را به دهان برده بود
با دستی که اگر با خیابان مهربان بود
بر شانههای شما بود
اگر نبود این که شد
دستی که به هر چه دست میزند سرخ میشود
دستی که خون زبان را میریزد
تا غسل سیلی کند
دستی که از سایهاش میترسد
دستی که از امضایش
دستی که اگر اگر اگر...ه
نطق تدفین : گیتی بازی
یکی دهن باز میکند
مگسهای زرین
گرد آینده ی جسد میرقصند
خنده با سرعت مرگ، میگندد
ناخنها و موها دراز میشوند
رازهای نا خوش، هجوم میآورند
آرامش ابدی
با یورش گرازهای نامرئی
پخش و پلا میشود
حرف ها، تعزیه ی معنی
ژست ها، تئاتر دروغ
ه "تو-من، بمیری ها"، سوگند ها، یخهای داغ
چانه ی مرده شو سر نرخ غسل
دشنام گورکن به سختی زمین
حاشا-تماشای همزمان اتفاق
غسل جنایت خانگی با آب مرده شو خانه
یورش برادران
به گوشت مرده ی خواهر
خواهران به گوشت مرده ی برادر
جشن لاشخوارگان
نطق پیش از دفن سوژه
ه - کسی نمرده، قرار نیست بمیرد
اینجا مرگ
در غیبت و شایعه تمرین میکند
اینجا آخر بازی، بازی میشود
خم به ابرو نیاور
روی این سنگ
اسم تو نیست
این گور
یک سؤ تفاهم است
خفن-دخت : نهال سحابی
یک روز خم شدی کشورت را ببوسی
تاج ات افتاد
خم تر شدی به برداشتن تاج
کشورت فرار کرد
کشورت را در کشوری دیگر
دیدم
تاج گدایی در دست :ه
من بی نوا را سکّهای پناه دهید
نگاههای بیگانه
چقدر کشور مو سیاه ات را
با تازیانه ی زرین زدند
یک روز کشورت
با تاجی از برف بر سرش
تاج تو را بر رو نهاد و نالید:ه
آی میس می پور لیتل کینگ
آی هو تو دای این هیز لونلی آرمز
آی هو تو...
و کشورت لنگ در هوا شد
کشورت با تاجی بر سرش
موزه ی مرگ
مادر آینده : مریم ملکیان
شن میشماری
شمار میدری
شن میبازی
شن میبری
با نرمی شن خشن میشوی
بر قصری از شن قلتشن
میزنی لگد زیر دیوان
دیوانه-شاهانه میپاشی
مشتی شن به سوی کوه
باد میپراکند
نگاه ات شنابی میشود
غرق زمزمه
خیال ات را روی شن میشاشی
تشنه میشوی
ای کودک حرفه ای
تنها تویی که جداً
هستی
مسافر آینده : جلال سرفراز
بیدهای لب خوابام را
رویایاری میکرد
شیره ی هوشی دیگر
را از خوشه ی ریشه
تا خرمن شاخه
جادوی جاری میکرد
بر جاذبه میخندید
با خنده ی جذاب اش
از خیم بادهای بد
پیکهای کابوس کوه
لرزه نگاری میکرد
از بامهای سبز
بوسه بر آبی میزد
بوسه ی تاریکاش موج میگسترد
بیدها بالا میرفتند
با سرعت امواج تاریک
خوابام را بی آینده ی بیداری
معمار ابدیت
ماضی استمراری میکرد
خیره به ماه بم در آسمان بالتیمور : سمسام کشفی+ پری
ای گلوهای بندکی
دسته چاها را
بکشید از قوها
بگذارید شنا کنند
در دریاچه ی سرخی که
جوشید از چاک سینه ها
این کشور را
چاقوکشان
کشان کشان
کشیدند
بردند
انداختند آنجا که قو
سپیدیاش را قی کرد
در اند آواز و
گم شد
در نوحه ی قوکشان
ساکن لب جو : محمد علی شکیبایی
دیوهای آشفته
درون دیوار، تنوره میکشند
میل زلزله، خشتهای تکرار را
هار میکند
راه میافتد از گرد چین
آورده ی ابردیو
جفتک زنان
قطار فیلاش یاد هند میکند
دوستان بی مرز
با زوزه ی اژدها میرقصند
کبراهای حیران
خاسته بر دم
سوت میکشند
با انگشتهای من
چهره ی خط خورده پشت میلههای ابدیت : مهدی
می آمدید آهسته
حضورتان خیابان را
می بوسید
تو پرتقالی در یک دست
دست دیگرت در دست اش
دستی که خانه را با آب و جارو
میزبان آذرخش میکرد
دستی که عطر به ذائقه میزد
پوستهای دوم ما را
می شست و میآویخت
پیشانیهای داغ ما را
با نوازش خنک میکرد
دستی که دوا و همدردی بود
دستی که بود همه جا حاضر بود
دستی از زمزمه و مزه
راز بازی، اشاره ی قصه
دستی که در ناگهانهای تکراری خشم
خشم پدر
خشم برادر
بی اختیار سپر چهره میشد
وقت کتک خوردن
وقت بهانه جویی مادر
طناز و حیران میرقصید
در هوا شکلک میکشید
می خندید میخنداند
دستی که دستهای ستم را میگرفت، مینواخت، میبخشید
دستی که از دور اهتزاز مهربانی بود
من از برابر با دوزخ برادر آمدم
خیابان شما را در بغل داشت
سلام-خندههای شما پژمرد
دست من بالا رفت
پایین آمد
پرتقال از دست تو افتاد
سپر چهره ی او شکست
و او پشت چهرهاش در فریاد هزاران آینه ی مبهوت
تکه تکه شد : خدایا! چرا؟
حالا دست بزرگ تو بر دیوار چهار ابدیت از پرتقالی کبود از زهر افعیان زمین با امضای شرنگ مینویسد شعری که بوی شرم و جنایت را در انقراضی آهسته پراکند و هذیان دیوار تو شد
حالا او برای همیشه با نمک سوخته ی چهرهاش در آشپزخانهای منفجر میان بوی گاز و و دود لبخندها و اشکها ونوازش ویران دستهایی خشکیده در هوا به پرتقالی که دوست رهگذر من دست تو را با آن شاخه کرد میاندیشد اگر مرده بیاندیشد بی صدا تکرار میکند : خدایا! چرا؟
حالا من با دستی که سیلی زد دست به جنایت-انقلاب زد دستی دستی سرزمیناش را در طبق انقراض نهاد و دستینه بر قبض روح خود آویزه ی دستگیرهها و حبلهای پوسیده شد چرکین شد و شست و چرکین تر از آب چرکین، خشکی خودش را به دریاها و ابرها سرایت داد
حالا من با دستی که دستهای خواهرش را دیوانه کرد دهان خواهرش را دیوانه کرد
حالا من با دستی که اگر چهره ی تو را سرخ نمیکرد این مرثیه را نمیگریست
حالا من با دستی که اگر شما را پرسیده بود و پرتقال را پوست کنده بود و با شما قاچهای زلال شیرین را به دهان برده بود
با دستی که اگر با خیابان مهربان بود
بر شانههای شما بود
اگر نبود این که شد
دستی که به هر چه دست میزند سرخ میشود
دستی که خون زبان را میریزد
تا غسل سیلی کند
دستی که از سایهاش میترسد
دستی که از امضایش
دستی که اگر اگر اگر...ه
نطق تدفین : گیتی بازی
یکی دهن باز میکند
مگسهای زرین
گرد آینده ی جسد میرقصند
خنده با سرعت مرگ، میگندد
ناخنها و موها دراز میشوند
رازهای نا خوش، هجوم میآورند
آرامش ابدی
با یورش گرازهای نامرئی
پخش و پلا میشود
حرف ها، تعزیه ی معنی
ژست ها، تئاتر دروغ
ه "تو-من، بمیری ها"، سوگند ها، یخهای داغ
چانه ی مرده شو سر نرخ غسل
دشنام گورکن به سختی زمین
حاشا-تماشای همزمان اتفاق
غسل جنایت خانگی با آب مرده شو خانه
یورش برادران
به گوشت مرده ی خواهر
خواهران به گوشت مرده ی برادر
جشن لاشخوارگان
نطق پیش از دفن سوژه
ه - کسی نمرده، قرار نیست بمیرد
اینجا مرگ
در غیبت و شایعه تمرین میکند
اینجا آخر بازی، بازی میشود
خم به ابرو نیاور
روی این سنگ
اسم تو نیست
این گور
یک سؤ تفاهم است
خفن-دخت : نهال سحابی
یک روز خم شدی کشورت را ببوسی
تاج ات افتاد
خم تر شدی به برداشتن تاج
کشورت فرار کرد
کشورت را در کشوری دیگر
دیدم
تاج گدایی در دست :ه
من بی نوا را سکّهای پناه دهید
نگاههای بیگانه
چقدر کشور مو سیاه ات را
با تازیانه ی زرین زدند
یک روز کشورت
با تاجی از برف بر سرش
تاج تو را بر رو نهاد و نالید:ه
آی میس می پور لیتل کینگ
آی هو تو دای این هیز لونلی آرمز
آی هو تو...
و کشورت لنگ در هوا شد
کشورت با تاجی بر سرش
موزه ی مرگ
مادر آینده : مریم ملکیان
شن میشماری
شمار میدری
شن میبازی
شن میبری
با نرمی شن خشن میشوی
بر قصری از شن قلتشن
میزنی لگد زیر دیوان
دیوانه-شاهانه میپاشی
مشتی شن به سوی کوه
باد میپراکند
نگاه ات شنابی میشود
غرق زمزمه
خیال ات را روی شن میشاشی
تشنه میشوی
ای کودک حرفه ای
تنها تویی که جداً
هستی
مسافر آینده : جلال سرفراز
بیدهای لب خوابام را
رویایاری میکرد
شیره ی هوشی دیگر
را از خوشه ی ریشه
تا خرمن شاخه
جادوی جاری میکرد
بر جاذبه میخندید
با خنده ی جذاب اش
از خیم بادهای بد
پیکهای کابوس کوه
لرزه نگاری میکرد
از بامهای سبز
بوسه بر آبی میزد
بوسه ی تاریکاش موج میگسترد
بیدها بالا میرفتند
با سرعت امواج تاریک
خوابام را بی آینده ی بیداری
معمار ابدیت
ماضی استمراری میکرد
خیره به ماه بم در آسمان بالتیمور : سمسام کشفی+ پری
ای گلوهای بندکی
دسته چاها را
بکشید از قوها
بگذارید شنا کنند
در دریاچه ی سرخی که
جوشید از چاک سینه ها
این کشور را
چاقوکشان
کشان کشان
کشیدند
بردند
انداختند آنجا که قو
سپیدیاش را قی کرد
در اند آواز و
گم شد
در نوحه ی قوکشان
ساکن لب جو : محمد علی شکیبایی
دیوهای آشفته
درون دیوار، تنوره میکشند
میل زلزله، خشتهای تکرار را
هار میکند
راه میافتد از گرد چین
آورده ی ابردیو
جفتک زنان
قطار فیلاش یاد هند میکند
دوستان بی مرز
با زوزه ی اژدها میرقصند
کبراهای حیران
خاسته بر دم
سوت میکشند
با انگشتهای من
جمهوری وحشی شرنگستان
___
Bud Powell: Over the Rainbow (1951) - from the Amazing Bud Powell, Volume Two
__________
No comments:
Post a Comment