Monday, November 1, 2010

Barzan Hastyar

______________



برزان هستیار

___________________________

فارسی : بابک صحرانورد

وطنی اندوهگین، چون من

اندیشیدن به وطن ...ه
نیش آن عقرب ناامیدی ست
که مابین شراره های آتش
آنرا در مغز خود فرو می کند،
ه
اندیشیدن به وطن ...ه
دست در زلف دلاویز زنی ست...ه
بالابلند
به زیر تابش مهتاب در شبی تابستانی،
ه
اندیشیدن به وطن
زهری ست
که از بوسه ی معشوق شیرین کام تر است
و تکه قندی ست که از فراقش
کشنده تر


و من چون یک کودک
که دلخوش از آمدن اولین روز عید است
همان گونه به وطن می اندیشم
به جنگ هایی که با هم داشتیم
به آن « دام » هایی که به اسم و رسم عشق ورزی
به روی برف « تزویر» از برای هم جا گذاشتیم
و به آن تهمت هایی که به بهانه های زشت به هم زدیم
و آن « مین» هایی که بر سر راه هم کاشتیم
مین عشق و خیانت و
گمراهی و
مین همه چیزها، همه چیز ....!
ه



خوب می دانم که خواب، مرگی ست لحظه ای
اما اندیشیدن به وطن، زندگانی جاودانی ست
مرگی ست بسیاربلند
وطن، با قلبی زلال
و با همه ی هیبت ژولیده و بویناکش
درکرانه ی رود «راین»
ه
پرسه می زند با من
و با تعدادی از لوله شکسته های فاضلابش
با من به کلیسای پُرهیب ِ «دُم» می آید
و در خیابان های پر چاله چوله
دست احساس وطن
دست در بازوی من انداخته و
به سوپر مارکت ها می رویم
با کت و شلواری مندرس...
ه
پیش از من خود را به باری پر ازدحام می رساند
و با آن زبان نیمه جانش...
ه
دو آبجو سفارش می دهد
آه که چه زیباست وطن
بدون آنکه آرایشی کند...
ه
همراهم به جشن می آید و
می رقصد و می خواند،
ه
و خجل از حرام زادگی فرزندانش نباشد... ه
از صفا و سادگی
از بی کسی و تنهایی
و از زشتی اش خجل نیست ،
ه
از آن زمان که وطن، وطن بوده
چون مادرم
هر دم و همیشه مشغول زاد و ولد
شستن و روبیدن و سابیدن
و مهمانان را راه انداختن بوده،
ه
و مانند مادر بزرگم
دست هایش می لرزند و
چشمانش دیگر سو ندارد،
درهیاهوی خیابان پر ازدحام
بوق ماشین ها سر سام اش کرده اند
و کسی نیست دستش را گرفته، به پیاده رو برساند

وطن بی در و پیکرم،
ه
وطن آس و پاسم، ه
وطن فرشته و نازم، ه
وطن تابناکم... ه
هر روز و همیشه تا آستانه ی بهشت می برند و
اجازه داخل شدن به او نمی دهند
و هیچ روزی نبوده، او را تا دم دوزخ نکشند و
سوزاندنش را نشانش ندهند
وطن وحشی ام، چه ساده و نزار است
که حتی نام و نشانی اش را نمی داند
هر روز در محله های خودمان گم می شود
و همسایه های فاسد
او را باز می گردانند.
ه

________________

شعر معاصر کردستان عراق

برزان هستيار شاعر معاصر كرد در سال 1963 در شهر سليمانيه عراق متولد شده و همان جا تحصیلاتش را به اتمام رسانده است. از دهه هشتاد ميلادي آثار خود را در روزنامه ها و ماهنامه هاي كردي زبان در عراق منتشر كرده و در زمينه ترجمه عربي به كردي نیز دستی دارد. اولين مجموعه شعر خود را در سال 2000 در سليمانيه و دومين مجموعه را در هولير توسط نشر آراس منتشر کرده است. در سال 2008 همان ناشر مجموعه شعر « يك سال در تشويش» او را منتشر کرده و چهارمين مجموعه شعر او توسط انتشارات سه رده م( زمان ) به سرپرستی شیرکو بیکس در سليمانيه چاپ شده است .برزان هستيار از سال 1995 در كلن المان به سر مي برد و تا كنون چندين همايش شعری برای او در كشورهايی چون سوئد، انگلستان و هلند بر پا شده است .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه هه
برزان هستيار جزو شاعران نسل سوم كردستان عراق و از هم نسلان شاعراني چون دلاور قره داغي، كژال ابراهيم خدر و هيوا قادر مي باشد و هم اکنون پس از سپری شدن سه دهه فعالیت مستمر همچنان فعال و پرکار است.برزان هستیار شاعری ست با زبان خاص و نگاهی معطوف به انسان امروزی که جابجا در آثارش رد پای این انسان سرگشته و در تعلیق مانده، پیداست. انسانی که از اصل خود، از سرزمین خود جدا مانده، اما خاطرات زخم های دیرین این سرزمین به شکل تصویرهایی زیبا و مکرر همیشه و هر جا در شعرهای او خودنمایی می کند. شعر برزان، شعری ست که خواننده را در ابهام های قرن از هم گسیختگی با تصویرهایی ناب که از مولفه های شعری اوست همراهی می کند. در زیر نمونه ای از شعرهای او به فارسی برگردانده شده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه هه ه ه هه



______________

Dowland: Greensleeves Divisions 2:08

Dorothy Linell

Dowland: Flow My Tears & Other Lute Songs


_______________________

No comments: