Leila Kordbacheh
________________
Living Out of Time by Yuri Bonder
____________________
لیلا کردبچه
چمدان
چمدانی
هر صبح از خانه بیرونم می برد
چمدانی
هرشب به خانه برم می گرداند
و بندهای باز کفش هایم می دانند
آنکه میان زمین و هوا معلق مانده است
جایی نرفته است
پدرم پیش از آنکه بمیرد نگفت
برای رفتن از این دنیا
نیازی به بستن بندهای کفشم نیست
و پایی که از پاگرد خانه آنطرف تر نمی رود
چه می داند ؟ه
حرف خیابان هایی که به جایی نمی رسد
حرف نیست
چیزی نگفت
چون از بندهای بسته دلش پر بود
چون تمام زنانی که دوست می داشت را
برای آخرین بار با چمدان دیده بود
و باور نمی کرد
بغضی که در گلوی خانه گیر می کند
راه پیش و پس ندارد
و دهانی که هرصبح با چمدانی بسته می شود
شب
تنها برای گفتن شب به خیر باز می شود
هر صبح از خانه بیرونم می برد
چمدانی
هرشب به خانه برم می گرداند
و بندهای باز کفش هایم می دانند
آنکه میان زمین و هوا معلق مانده است
جایی نرفته است
پدرم پیش از آنکه بمیرد نگفت
برای رفتن از این دنیا
نیازی به بستن بندهای کفشم نیست
و پایی که از پاگرد خانه آنطرف تر نمی رود
چه می داند ؟ه
حرف خیابان هایی که به جایی نمی رسد
حرف نیست
چیزی نگفت
چون از بندهای بسته دلش پر بود
چون تمام زنانی که دوست می داشت را
برای آخرین بار با چمدان دیده بود
و باور نمی کرد
بغضی که در گلوی خانه گیر می کند
راه پیش و پس ندارد
و دهانی که هرصبح با چمدانی بسته می شود
شب
تنها برای گفتن شب به خیر باز می شود
____________
Erik Satie - Je Te Veux (5:12)
Jean-Yves Thibaudet, piano
___
No comments:
Post a Comment