Minoo Nosrat
___________________
Craquelure, 1986
_________________
مینو نصرت
نگاهی به مجموعه شعر الف تا ی علی اسدالهی
الف تا ی نخستین مجموعه شعر علی اسدالهی است، کتاب رمزآلود ی که حاوی بیست و سه سال تجربه ی زندگی اوست. سرآغازی قابل تامل برای حل معمای هستی. عنوان اولین شعر این دفتر «میان این همه حرف» نام دارد. شاعر جهان پیرامون خود را به هیئت کلمه در آورده اما آنچه نا گفته در این شعرخوانده میشود هرج و مرج و آشوب بر جای مانده از عبور کاروانی ست که رفته و جای خالی بزرگش در انتظار کاروانی دیگر دل دل میکند. توصیف زمان حال در این دفتر شعر ها را با آینده ای مبهم مواجه میسازد. زمان حالی که پیش از آنچه فرصت نام گذاری داشته باشد تبدیل به گذشته شده است. علی اسدالهی در این دفتر در جایگاه شاعر – راوی است و مخاطبش (او) سوم شخصی ست که هم شرح حال «خود» را می دهد هم به جایگاه دیگری نظر دارد. قانون حاکم بر این مجموعه قانونی شهید و معلول است، سایه ای بدون سایه است. شعر ها جامعه ای را ترسیم میکنند که در این بی قانونی نمادین، حروف الفبا را غافلگیر کرده است. اکثر شعر های این دفتر با قلم قرمز نوشته شده اند و بازتابی از وقایع و فجایع جنگ ایران و عراق هستند که مانند قطره ی جوهری چکیده بر کاغذی کاهی وقایع همانند و جهانی اش را در بر می گیرد و مشتی از خروار مصیبت و تباهی بشریت را مقابل چشمان خواننده شاهد می گیرد تا بگوید : « از تمام شاهدین / تنها آن بچه که گوشه ی عکس میبینی مانده / پیرمرد دیوانه ای / که هیچکس نمی داند / چرا هر شب / به پل های هوایی میرود / و فاتحه میخواند ... ». حضور این سه نقطه های مبهم در اکثر شعر ها خواننده را پشت مانعی تعمدا جا می گذارد و موجب کژ خوانی و چه بسا کژ فهمی شعر ها می گردد، چیزی شبیه تماشای چشم اندازی که بخشی از آن آشکار و بخشی همچنان پنهان است. شاعر از شدت غلظت تاریکی خود را با " روز "ی همانند می کند که وعده ی آمدنش به آرزویی محال میماند : « با دست هایی کور / هم می زنم تاریکی را ... گم شده ام / و هیچ کس نمی داند ... » ناامیدی مستتر در این شعر هر لحظه بیشتر خود را می گستراند و موجب انکار آرزومندی او جهت دست یافتن به مطلوبات دلخواه می گردد تا جائیکه نقاب بی تفاوتی به صورت شعری دیگر می زند : « دیگر چه اهمیتی دارد / سوار بر اتوبوس کدام انقلاب / تابلو های رنگ و رو رفته را دوره کنم / یا اینکه خاطراتم را / در کدام پارک / بر نیمکتی زنگ زده پهن خواهم کرد ... »، خشم سرریز شده و غیر قابل کنترلش را در گلوی این شعرمی ریزد : « با همین دست ها / که از مچاله کردن تاریخ / مشت شده اند / هنوز میتوانم / شکم آسمان را پاره کنم » و عصیان برآمده اش را اینگونه بیان میکند : « در بدترین شرایط با این مسیر / به اداره ای می رسی / که از پیانیستی شکست خورده / تایپیستی موفق خواهد ساخت / و بخاری های یک خط در میانش یعنی / هنوز / به سردخانه نرسیده ای ... نعره ای بزن از خوشحالی / و مشت هایت را / با فرمان حمله بالا ببر / به صندلی های مترویی فکر کن / که با پایان وقت اداری / باید به فتح شان بروی ... ».ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ناگفته پیداست که علی اسدالهی شاعر نسل پر شور جوان است، نسلی با انرژی فوق العاده ای برای فتح هر آنچه گذشتگان قادر به فتح آن نشدند، فتح قله هایی که زیر دود و دم و مه غلیظ واقعیت در پرده ای از ابهام فرو رفته است. او راوی اشتیاق های سر بریده ای است که نه مجال و نه فضایی برای رشد و نمو دارند، نسلی که با خوردن به بن بست ها و موانع چاره ای جز خط زدن حضور واقعی خود و پناه بردن به دنیایی خیالی ندارد : « شب / با سیگاری / پنهانی / پناه می برم به پنجره / و نامه هایت را دوره میکنم : «دیگر چیزی نمانده است» / « درخت ها / از وقتی که رفته ای / شکوفه که نه / دائم کشیک می دهند / که با کدام بهار بر می گردی ... »، نسلی که مانند واژه ی «پنهان» خود را میان واژگان دیگر استتار میکند، پنهانکاری غرایزی که به مدد غریزه منتهی به خود سانسوری و سرکوب می شود. نسلی که قادر است کلمات را رمز گشایی کند و برهوت آن سوی شان را افشا سازد : « تا بازار گریه کنی / و برگردی /سهم تو از این همه آب / چشم هایی ست که تنها / تر میشوند» یا « مادربزرگ نمی دانست / دریا را روی کدام موج بگیرد » اسدالهی پیشاهنگ نسلی است که اگر آن را در نیابند با سرعت نور می رود تا برهویت فردی اش خط بطلان بکشد. شاهدش حضور کلمات لاتین در میان واژگان الف تا ی است. غنای زبان فارسی و تاریخ قدمتش قدرت همامیختگی شایسته ای با زبان های دیگر دارد، جایگزین ساختن کلمات لاتین نه تنها این امکان را نابود می سازد بلکه به گونه ای آن را مخدوش وغیر قابل فهم می کند. چرا که تغییر در زبان فارسی که زبان رمز و اشارت است و ابداعات نو در آن بدون در نظر گرفتن سوابق تاریخی اش حاصلی جز هرج و مرج در زبان نخواهد بود. حضور واژگان لاتین هشداری ست به دولت مردان تا فریاد نسل جوان را که در گوش دیوارهای سنگی سر داده میشود را بشنوند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
از طرف دیگر الف تا ی حامل نطفه ی جنگ است جنگی خانمان سوز که به جای خالی پدر اشاره میکند و فقدان قانون. دکتر کرامت موللی در کتاب مبانی روانکاوی فروید – لکان در باره ی نماد پدر چنین می نویسد : « نام پدر با شخص او یا تصویری که فرد از او داراست متمایز است. لذا کارگزاری نام پدر نه در وجود مادی اوست و نه حاصل از خیال و تصور ما. نام پدر به ساحت رمز و اشارت تعلق دارد و مهم ترین و قاطع ترین اسم دلالت را در سرگذشت فرد آدمی تشکیل میدهد ». با نگاهی به واژه ی پدر در این دفتر قانون مندی های حضور و غیاب او آشکارتر می شود : « هر برج که پدر می میرد / پارچه ای سفید رویش می اندازم / تا مادر گریه می کند / پارچه را می کشم : چند کبوتر به آسمان بر می گردند / من شعبده باز بزرگی هستم ... ». شاعر برای پر کردن جای خالی قانون ناچار از تردستی و شعبده بازی است. مادر به عنوان زنی که تحت حمایت پدر است واسطه ی انتقال قانون او به فرزندان محسوب می شود. در این دفتر مادر بدل به چشمان خیسی شده است که زار می زند. « مادر اما / لباس های پدر را به کسی نداد / و هر شب کنارشان زار می زد / گاهی هم / دست های ما را در جیب شان می کرد / تا / به عمق فاجعه / پی ببریم ». غیبت پدر ضمن اینکه نقطه ی قوتی برای پسران محسوب می گردد در عین حال میتواند آنها را در جامعه ای که بی قانونی مضاعف بر آن حکم می راند به نقطه ی انتقام و دادن قول های کودکانه سوق دهد :« قول دادم برای داغ مادر / کمی از دست های یخ کرده ی پدر بیاورم ... بر می گردی و تقویم را می بندی / سرباز ها را بر می گردانی / و بعد ... صدایم می زنی / تا با دست و پای بریده ی پدر، پازل بازی کنیم ».خواننده در این سطر ها با بازی کودکانه ای مواجه است که اجازه نمیدهد داغ مادر سرد شود و در عین حال دچار توهم مرگ و زندگی گشته آن را تا حد بازی و چیده مان پازل تنزل میدهد یا نادیده می انگارد، نوعی ناباوری مرسوم نسل جوان که جبهه ای مقاوم مقابل تمام آن چه نمی خواهد ساخته و حاضر است در مقام جانشین پدر جایگاه قربانی را اشغال کند. شاعر در این دفتر به خوبی توانسته دنیای خیالی نسل جوان را ترسیم کند . شعر های معترض این دفتر لبه ی تیز انتقاد هایش را متوجه پیرامون خود کرده اما طرحی تازه ارائه نمیدهد و مهمتر اینکه کوچه های این دفتر عاری از ترددی زنانه است . قانون حاکم بر این دفتر حضور زنان را بر نمی تابد، تنها مادران داغدار و زخم خورده و مادر بزرگ هایند که فرصت حضور پیدا میکنند. زن در واقعی ترین تصویرعروسکی است که اجازه ی نگاه کردن به «ترک» خود را ندارد : « اتاق همان خط مقدم بود: گریه های مادر / سرباز های پلاستیکی / تفنگ آبپاش / آمپول بازی / عروسکی که نمیدانست / اگر ترکش را ببیند / چشمش را خالی میکنم ... » و در فرضی ترین شکل عنصری وهم آلود است : « فرض کن / دری نشکسته و من کنارت نشسته ام / فرض کن / پا به پای تو شکسته ام ... » اما در این سطر بسیار درخشان : « زنانی که زیبایی را / در بریل اندام شان پنهان کرده اند / و می خندند ... » که سطر هایی از شعری با عنوان «ساراماگو» است و یاد آور کتاب کوری اوست، آنچه مایه ی طنز و درخشش این سطر ها را فراهم کرده تمنای جستجوگرانه ایست که منبع جستجویش را به سطح و ظاهر زنان معطوف میکند و چون زن را نمی یابد کوری خود را به آنان فرافکنی میکند، شعر می گوید تنها با حذف بینایی صوری است که میشود حضور دیگری را عمیقا دریافت. در شعر «سفره را تصادفا نمی بندد» گر چه عنوان شعر با عنصر تصادف در جاده یکی شده است اما حاوی معنایی عمیق و نمادین است. بی شک وقایع ناگوار همواره با ناباوری همراه هستند و در این شعر سفره ای که تصادفا باز گذاشته می شود نماد انتظار زن شالیکاری است که به نظر نمیرسد مرگ عزیزش را با چشمان خود دیده باشد. مراسم خاک سپاری مُهر تائیدی ست بر مرگ. خواننده در این شعر با چشمان همیشه در انتظار زنی مواجه است که مرگ را باور نکرده است. شعری قابل تعمیم به مفقودین جبهه های جنگ، که مادران و همسران بیشماری را هنوز که هنوز است چشم انتظار نگاه داشته است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شکی نیست که الف تا ی تمام دنیای شاعر را در بر نمی گیرد و این نخستین برگی است که اگر او را برنده خطاب نکنیم میتواند گام های بلندی جهت رو کردن برگ های دیگر بردارد. ژان پل سارتر در پایان کتاب کلمات خود چنین می نویسد : « آنچه در دیوانگی خود دوست می دارم، این است که مرا از همان آغاز در برابر فریبندگی های « نخبه بودن» محافظت کرد : هیچ گاه نپنداشتم که صاحب خوشبخت یک « استعداد»م. بدون آن که چیزی در دست یا در جیب هایم داشته باشم، یگانه مسئله ام نجات خودم بود از طریق کار و ایمان. نتیجه این شد که صرف گزینه ام مرا بر فراز چیزی یا کسی قرار نداد : من بدون هیچ تجهیزاتی، بدون هیچ ابزاری به کار پرداختم تا تمام وجود خود را نجات دهم. اگر نجات محال را در انبار تجهیزات و وسایل قرار دهم، چه می ماند؟ یک انسان تمام که برساخته ی تمام آدمیان است و با تمام آن ها هم ارز است و از هیچ یک از آنان بهتر نیست » .اگر کلید گشودن در های بسته ی بزرگسالی را در کودکی مان جا گذاشته باشیم که به واقع نیز چنین است پس می توان گفت علی اسدالهی راه طویلی پیش رو دارد و شعر طی طریقی ست که او را هر بار یک کوچه به نقشه ی گنج نزدیک تر می کند. کتاب اول مقدمه ای است که شاعر با هر بار مراجعه به آن پی به بعد مسافتی خواهد برد که طی کرده است تا جائیکه آن را با خویش اش بیگانه بیابد. الف تا ی نقطه عطفی ست در زندگی ادبی علی اسدالهی و افق تازه ای است که خواننده را برای خواندن آثار دیگر او چشم انتظار نگاه می دارد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه« طلافروش ها
هر روز
تکه ای از آرزوهای مادر را
می فروختند به دیگران
.
.
پدر
کلاغی در به در بود ...»ه
هر روز
تکه ای از آرزوهای مادر را
می فروختند به دیگران
.
.
پدر
کلاغی در به در بود ...»ه
آبان ماه 1389
___
The Art Tatum & Ben Webster Quartet: Where Or When - from Art Tatum - Ben Webster: The Album (recorded September 11, 1956)
Personnel: Art Tatum (p), Ben Webster (ts); Red Callender (b); Bill Douglass (dm)
__________________
No comments:
Post a Comment