Ali Reza Seifoddini
____________________
Love Suite 22 by Alfi Nayo
______________________
علیرضا سیف الدینی
باز
اگر این پنجره ه ه ه اگر این پنجره
من به ناچار از باز می گویم ه ه ه و به ناچار از باز خواهم گفت
و باز ه ه نمی دانم چرا روح صورتی اش را روی صورتم می کشد
آیا تباه خواهد شد؟ه ه ه آیا تباه شده ست؟ه
چه دست های دلنگرانی در خاطر مخملیست به رنگ نان سوخته
چه دست های سفید و نرمی در خاطر آینه هاست
و چرا صداهایی که از هوا جمع می کنم نسبت نزدیکی با باز دارند
و حتا آن سایه ی مانده در لای در باز
آیا بازخواهد گشت؟ه ه ه بازخواهد گشت؟ ه ه ه اگر این پنجره؟ه
اما من چرا سنگینم ه ه ه سنگینتر از تیک تاک ساعتی مانده در لابلای کودکی ام
بیرون همیشه از پشت پنجره قاب عکسی از گذشته را نشانم می دهد ه ه ه چرا
باران چرا؟ه ه ه باد چرا؟ ه ه ه برگریزان چرا؟ ه ه ه برف چرا؟ه
صدای سرفه های مانده در هوا و این همه اشیا که تویی
آیا تباه خواهد شد؟ ه ه ه آیا تباه شده ست؟ه
نشستن اگر در این دنیا معنایی داشت ه ه ه نمی گذشتم
من همیشه مثل دستی که از خاطر تمامی اشیا می گذرد عبور می کنم
من نشسته می گذرم ه ه ه ایستاده می گذرم ه ه ه از لای در باز
و تو را که مرا با خود می بری می برم به جایی پر از عبورهای صورتی
و همیشه آن که مانده ست خواهد پرسید:ه
آیا باز خواهد گشت؟ ه ه ه بازخواهد گشت؟ ه ه ه اگر این پنجره؟ه
چطور می توان چشم باز کرد؟ه
من به ناچار از باز می گویم ه ه ه و به ناچار از باز خواهم گفت
و باز ه ه نمی دانم چرا روح صورتی اش را روی صورتم می کشد
آیا تباه خواهد شد؟ه ه ه آیا تباه شده ست؟ه
چه دست های دلنگرانی در خاطر مخملیست به رنگ نان سوخته
چه دست های سفید و نرمی در خاطر آینه هاست
و چرا صداهایی که از هوا جمع می کنم نسبت نزدیکی با باز دارند
و حتا آن سایه ی مانده در لای در باز
آیا بازخواهد گشت؟ه ه ه بازخواهد گشت؟ ه ه ه اگر این پنجره؟ه
اما من چرا سنگینم ه ه ه سنگینتر از تیک تاک ساعتی مانده در لابلای کودکی ام
بیرون همیشه از پشت پنجره قاب عکسی از گذشته را نشانم می دهد ه ه ه چرا
باران چرا؟ه ه ه باد چرا؟ ه ه ه برگریزان چرا؟ ه ه ه برف چرا؟ه
صدای سرفه های مانده در هوا و این همه اشیا که تویی
آیا تباه خواهد شد؟ ه ه ه آیا تباه شده ست؟ه
نشستن اگر در این دنیا معنایی داشت ه ه ه نمی گذشتم
من همیشه مثل دستی که از خاطر تمامی اشیا می گذرد عبور می کنم
من نشسته می گذرم ه ه ه ایستاده می گذرم ه ه ه از لای در باز
و تو را که مرا با خود می بری می برم به جایی پر از عبورهای صورتی
و همیشه آن که مانده ست خواهد پرسید:ه
آیا باز خواهد گشت؟ ه ه ه بازخواهد گشت؟ ه ه ه اگر این پنجره؟ه
چطور می توان چشم باز کرد؟ه
__________________
Karina Beorlegui - Ya estamos iguales
__
No comments:
Post a Comment