Massoud Atai
___________________
Joan Ponç -Suite Ocells- 1961. Tinta china sobre papel. 50 x 70 cm
________________________
مسعود عطائی
سرمایِ غربت
آسمان خاکستری ، یخ بسته بِرکه ، برفِ سنگین بر زمین .ه
همچو گورستانِ متروکیست اینجا ،با سکوتی هولناک
هیچ آوائی ، نوائی بر نمی خیزد ، طبیعت منجمد ، اندوهگین .ه
کرده آذین پنجره خود را به یخ های بلور
باغ خالی از پرنده ، سوت و کور .ه
می شود پژمرده زین برف و یخ و سرما دلم
بر سرم گوئی فرود آید چو بهمن ، کوه غم .ه
***
حال می بینم تو را در بسترم در خواب ناز
شور و شوق زندگانی آیدم در سینه باز .ه
آفتابِ حُسنِ تو روشن کند کاشانه ام
باز گرمایِ تنت آتش برافروزد درونِ خانه ام .ه
موی مواجت بپوشاندست نیمی از گُلِ سیمای تو
چشمهایت بسته امّا تشنه ی بوسه لب چون ارغوان
بسترم سرشارِ عطر گُل ز گلزارِ تنِ چون پرنیان .ه
اینزمان من پیکرت را تنگ در آغوش می گیرم
و می دانم
اگر در بامدادی یخزده پیشم نباشی
من در این سرمای غربت ، زود می میرم !ه
همچو گورستانِ متروکیست اینجا ،با سکوتی هولناک
هیچ آوائی ، نوائی بر نمی خیزد ، طبیعت منجمد ، اندوهگین .ه
کرده آذین پنجره خود را به یخ های بلور
باغ خالی از پرنده ، سوت و کور .ه
می شود پژمرده زین برف و یخ و سرما دلم
بر سرم گوئی فرود آید چو بهمن ، کوه غم .ه
***
حال می بینم تو را در بسترم در خواب ناز
شور و شوق زندگانی آیدم در سینه باز .ه
آفتابِ حُسنِ تو روشن کند کاشانه ام
باز گرمایِ تنت آتش برافروزد درونِ خانه ام .ه
موی مواجت بپوشاندست نیمی از گُلِ سیمای تو
چشمهایت بسته امّا تشنه ی بوسه لب چون ارغوان
بسترم سرشارِ عطر گُل ز گلزارِ تنِ چون پرنیان .ه
اینزمان من پیکرت را تنگ در آغوش می گیرم
و می دانم
اگر در بامدادی یخزده پیشم نباشی
من در این سرمای غربت ، زود می میرم !ه
۲۹.۱۲.۲۰۱۰
____________________
Elizabeth Cotten: Freight Train, c. 1957
______
No comments:
Post a Comment