V. M. Airu
__________________
وریا مظهر ( با کلارا دخترش )ه
__________________________
از کتاب " فکرهای فلزی "ه
مهمانی
ما چند نفر بوديم
كه گپ مي زديم سر ميز غذا
گل آفتاب گردان مرحوم ونگوگ هم روی ميز
جلای ديگری به اين فضا مي داد.ه
ولی خوب كه دقت مي كردی:ه
ما نبوديم
چند نفر ديگر بود
كه گپ می زدند سر ميز غذا،ه
خودِ ونگوگ هم بود.ه
ما
فقط يك نفر بوديم
كه سر ميز غذا نبوديم
و قبلاً
گوشمان
را
بريده بوديم
و به خوردِ دهانمان
داده بوديم
از بس كه گل مي گفتيم
اما گل نمی شنيديم.ه
آن يك نفر هم
من نبودم
ونگوگ بود.ه
ما همه ونگوگ بوديم.ه
______________________________
كه گپ مي زديم سر ميز غذا
گل آفتاب گردان مرحوم ونگوگ هم روی ميز
جلای ديگری به اين فضا مي داد.ه
ولی خوب كه دقت مي كردی:ه
ما نبوديم
چند نفر ديگر بود
كه گپ می زدند سر ميز غذا،ه
خودِ ونگوگ هم بود.ه
ما
فقط يك نفر بوديم
كه سر ميز غذا نبوديم
و قبلاً
گوشمان
را
بريده بوديم
و به خوردِ دهانمان
داده بوديم
از بس كه گل مي گفتيم
اما گل نمی شنيديم.ه
آن يك نفر هم
من نبودم
ونگوگ بود.ه
ما همه ونگوگ بوديم.ه
No comments:
Post a Comment