Nosrato lah Masoudi
_____________________
Doll by Marie Vassilieff
___________
نصرت الله مسعودی
همين روزها بدبختت مي كنم!ه
اين جانب احسان حصين اعلام مي كنم كه الساعه سخت برآشفته ام. و چون طبق موازين شرع ، دروغ معصيت كبيره است و بنده ابداً جرأت نمي كنم حتا از پانصد كيلومتري آن ، سواره يا پياده عبوركنم،بنابراين سرراست و بي شيله پيله افشايت مي كنم و همين الان علت برآشفتگي خود را بر ملاء كرده وبا صداي بلند به گوش ابناي بشرمي رسانم كه سردبير نشريه يي اقتصادي با كاري كه ضايعاتش را پيش بيني نكرده بوده، بنده را شوكه كرده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
من كه سياست سرم نمي شود تا اهل لاپوشاني باشم واجازه بدهم هركس به هر شكل وشمايلي كه دلش مي خواهد مرتكب منكرشود. من وظيفه ي عاجل خود وتمام دودمان مستضعف خود مي دانم كه جهت استحضارعموم، ازاين شوك رونمايي و برقع گشايي كنم. و بگويم ايشان- سردبير را مي گويم- سبب تشويش افكارم شده اند. وچون آدم هاي مستعد ِ دريافت چنين شوكي، دراين ملك كم نيست، مي دانم آن عده ي كثير هم چون من ازاين تشويش درامان نمانده اند،وهمين الان مثل كامواي افتاده در چنگ گربه دارند در خود مي پيچند و كلافشان چنان سردرگم شده است جزبا دود شدن نجاتي براي رهايي شان از بند بدبختي متصورنيست. پس بااحتساب اين فقره وسرجمع، به ضرس قاطع مي توانم اعلام كنم كه جناب سردبير باعث تشويش افكارعمومي شده و صلاح دراين است كه فوراً به مراجع ذيصلاح حساب پس بدهند، تا تصور نشود كه قانون شمول عام ندارد. تا فكرنفرمايند قد بعضي ها آنقدر بلند است كه دست هيچ ابوالبشري نه از نيروي زميني نه از نيروي دريايي و نه از نيروي هوايي به يخه ي مباركشان نمي رسد. اين آقاي بي ملاحظه، كه اصلن مبادي آداب نمي تواند باشد.( والبته به درك كه نيست) بدون رعايت حال مردم مستضعف،و بدون لحاظ كردن احساسات اقشارآسيب پذيروپا برهنه و بي پاپوش ها مي آيد ودردامنه ي سمت چپ ِصفحه ي سوم شماره ي سي وسه نشريه ، دو جدول مشوش ساز تحت عنوان « قيمت برخي خودروهاي مونتاژي » به چاپ مي رسانند. بنده چون چشمم بينايي درستي ندارد، اول به گمان اينكه عامل تشويش، خطاي چشم است، قول جناب سهراب سپهري را بجا آورده چشم ها را درست وحسابي با ليف وصابون كف مال ِكف مال شستم. ديدم خير،خطا ازعدم طهارت چشم ها نيست. آخرآدم ِ ضربه ي مغزي كه با مالش شانه، چشم باز نمي كند. مي كند؟ بله آقايان، بله خانم هاي محترمه، دررديف هشتم ِجدول ِاولي كه ذكركردم آورده بود: " ب ام و 3ايكس "-البته ايكسش را انگليسي يا امريكايي نوشته بود- 132000000تومان.هول بَرَم داشت وُ ترسخورده با چشم هايي كه مي خواست از حدقه بزند بيرون با خودم گفتم صد وسي و دوميليون تومان؟! نه يكبار،كه به گمانم هفت هشت باراين مبلغ لعنتي رابا خودم تكرار كردم. اما نمي دانم چه شد كه به ذهنم افتاد ممكن است هنگام چاپ، اشتباهي رخ داده باشد. به همين جهت گفتم لعنت برشيطان. وبه فوريت شماره ي نشريه را گرفتم. وقتي سئوالم را شنيد گفت: « قربان اگه به شما گران تر از صد و سي و دوميليون تومان فروختن مي تونين به مراجع ذيربط شكايت كننين. حتماً اقدام مي كنن. ببخشيد پشت خطي داريم .» وگوشي را گذاشت.وحتماً خيال كرده تمام. خبر ندارد كه به جرم تشوش افكارعمومي، بيچاره اش مي كنم. كاري مي كنم كه برود آب خنك ميل كند. كاري مي كنم كه از ترس به يك گروهبان بگويد تيمسار. كاري كه اين آقا كرده است دو سه سرگردن درازترازتشويش افكارعمومي است. من دست برنمي دارم. من، من دليل خدمتتان ارائه مي كنم. شما چند لحظه صبركنيد، از روي كرامت وبزرگواري حواستان اين طرف و آن طرف نرود ياجايي نپيچد بقيه اش با من. اگرديديد كه حق با اين حقير نيست دسته جمعي ازم شكايت كنيد. براي بدبخت كردنم راهپيمايي ترتيب بدين .اصلاً بدهيد خاك هركجا را با توبره كه هيچ، با كمپرسي به هركجا كه خواستيد يا خواستند بكشند.اين هم ماشين حساب،شما هم چند لحظه مواظب نوسانات وجدانتان باشيد تا عرض كنم چه غلطي درچنته دارم.چشم! عرض مي كنم. ببينيد حقوق بنده درماه 3600000ريال معادل سيصد وشصت هزار تومان است. خب به جمال نازتان كه اگه هيچ روشن كننده اي هم نمالونين باز مثل ماه شب چهارده ست! خب ضرب در دوازده ماه آزگارش كه بكنيد، مي شود سالي چهارميليون وسيصد و بيست هزارتومان. حالااين مبلغ رااگربه دقت ِخسيس موليرهم حساب بفرماييد بعد ازسي سال يعني سي زمستان سي تابستان، كه من به سن تقاعد مي رسم مي شود صد وبيست ونه هزارو ششصد تومان. البته انصاف چيز خوبي است.مگه ميشه توي اين عصرسايبر..نميدونم چي چي دروغ گفت،من بدون عيدي حساب كردم. خوب اگراين جانب توي اين همه سال، نه كرايه خانه بدهم، وبه فرض محال، كه محال است، باد هوا ميل كنم وُ كف پس بدم، يعني خرج ومخارج هيچ! و تورم هم به فرض محال از جايش جم نخورد، تازه پس از سي سال مي توانم يك ماشين بي ام و3ايكس ابتياع بفرمايم... اي هوار! من همين الان اين ماشين حساب لعنتي را مي كوبم به زمين تا شما تشويش را در ضرب دست من ببينيد وبدانيد من با كسي شوخي ندارم. آقاي روزنامه نگار! درسته ما درس روزنامه چاپ كني نخوانده ايم اما ختم خراباتيم و اهل خرابات هم كه ماها باشيم تشويش را از هرنوع و به قول با كلاس ها از هرژانرش كه باشه روهوا مي زنن .حالا، حالا ديگرماشين صد وسي و دو ميليون توماني به رخ من ِِمستضعف ِ پا پتي مي كشاني.بد بخ تت مي كنم. بي بي بي چاره ات مي كنم. حالا گوشي رو گذاشتي ف ف فكركردي دي تمام. مي برمت روي زمين سفت اون وقت مي بيني كه چ چ طورشتك مي زنه بدبخت!ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
____________________
Fred Astaire: Cheek to Cheek from ‘Top Hat’ 1935
____
No comments:
Post a Comment