Friday, July 1, 2011

Saina Savadkoohi

__________________


Elliott Puckette (American, b.1967), Untitled, 2009. Gesso, ink, kaolin on board
__________________

ساینا سواد کوهی
کیش و مات خواننده در این کتاب
پیرامون شعرِ کوروش همه خانی

به قول آندره ژید : عظمت باید در نگاه تو باشد ، نه در چیزی که به آن می نگری. باور ِ این عبارت را می توان در شعر تو دید.همین اعداد و کلمات ملموس و معمولی در نگاه ات چنان شکل گرفته اند که می توانم به جرات بگویم معجزه ای است تا شاعر رسالت خویش را نسبت به کلمه و انسان بیان کند. برای این شعر گفتنی ها زیاد دارم. اول این که تشابه ظاهری عدد 1 و "الف" یا همان "آ" بی کلاه کلاس اول که زیر باران خیس مانده بود باعث می شود در خیال من ِمخاطب اتفاق های زیبایی رخ بنمایاند. در همین سطر اول من پنج الف کشیده قامت و وزین می بینم . ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
درختی ست روی اندام خود ایستاده ولی تنها
تکرار این واج تکیه بر ایستایی انسان وسر فرازی و گردن افراشته گی اش دارد .ه
بر آستان جانان گر سر توان نهادن گلبانگ سربلندی بر آسمان توان زد.ه
و دقیقن در سطر اول شعر تک درختی تنها را می بینم. به خاطر همان تشابه ظاهری که نوشتم بین عدد یک و واج الف.البته همین جا بنویسم که باور دارم که اگر در این سطر چنین الف ها به سردسته گی عدد 1 صف کشیده اند تنها و تنها دلیل اش ناخود آگاه هوشیار و بینش عمیق و درونی تو نسبت به کلمه است و همین با "تیک تاک" و " کی " می روم به صفحه ی معمولن گرد زمان . می روم به ساعت . یک روز و یک شب .اما کی تیک تاک بی قراری شان را روی هم تاریک می کنند؟ به نظر من هرگز و به خاطر همین است که دو مانده اند.در نهایت نزدیکی اند اما هرگز روی هم سایه نمی اندازند در ست مثل چرخ دنده های درون ساعت که بی خیال و مدام از کنار هم رد می شوند . مماس هم هستند و بی خبر از هم. و این ادامه دارد تا رسیدن سه با دندان های بی ریخت اش و شروع بازی! سه می رسد تا اتفاقی بیافریند.این دندان ها در عدد 3 و واج سین مرا یاد بچه دبستانی هایی می اندازد با دندان های تک و توک ریخته و شیرینی نوک زبانی حرف زدن های شان. با این که این دندان ها بی ریخت هستند و شایدترجیح بر دو بودن و بی خیالی و مدار مدارا باشد یا حتی بر یک بودن و تنهایی و ایستایی. اما" سه می شود" و دو موضوع همزمان و به جا متبادر می شود. یکی همان ضرب المثل تا سه نشه بازی نشه. و دیگری اصطلاح " سه شدن" به معنی اتفاقی ناخوش آیند. انگار همه چیز در موقعیت 2 عالی ست. تودور خودت بچرخ من دور خودم.تو روز باش با سنگ طلایی خورشیدت . من شب می مانم با قرص درشت ماه .ازرسیدن من و تو به هم همین نقطه ای آن هم در حرکت کافی ست... اماسه با دندان های بی ریخت می رسد و بازی ای شروع می شود که روز و شب و درخت غرق این بازی می شوند . بازی ای که حاصل اش چهار فصل بارانی چشم های مادر است .. مادر که کاسه ی صبرش لبریز و مشت های اش باز شده . دیگرگریه امان اش نمی دهد . آب... پر می زد.نگاه آسمانی مادر با پر زدن یا پر کشیدن آب جلوه گر می شود.دامن نجابت است و زنانه گی و آستین همت است و کار. مادر زن است. زن کارش ساختن است. زدودن اندوه است. کار زن انتشارعطر عشق است.حالا مادر اندوه اش را به اشک تبدیل می کند ...به آب... که پر می کشد و آسمانی می شود و بی صدا !مادر حتی صدای گریه اش را پاک می کند . دلیرانه و عاشقانه همت گمارده به نو کردن و پاک کردن. به دوباره دیدن. شفاف دیدن. و این کار همیشه ی مادر است. استفاده ی دقیق از فعل پاک کردن به جای هر فعل دیگری که می توانست اینجا باشد دوباره درون هوشیار و مجرب ات را به رخ می کشد. برعکس که هی عاشق می شدم. هنوز در جست و جویم . این کلمه ی برعکس انگار تقابلی بین عشق آسمانی مادر و فرزند است و عشق فرزند به دیگران. مادر جسورانه عاشق فرزند است و عاشقی اش " هی " ندارد. بی تکرار است و بی بدیل. اما من ِ نو شده برعکس هی عاشق می شدم. هنوز فصل کودکی است. هنوز می توانی بازی سه را با دندان های شیری اش ببینی. تا می رسی به شش. و دهان نیمه باز و سکوت. انگار حالا خلوتی با خویش است . تماشا ست. بهت است و حیرت است. تازه کردن جهان بینی ست در سکوتی عمیق. اما این عدد شش من را حسابی به فکر واداشت. و در اولین خوانش ام از شعرت در همین شش ماندم با دهان نیمه باز در اعجاز کلمات ات . پنج که عدد عشق است و قلبی برعکس در رسم الخط فارسی و شش که اگر دهان نیمه بازش را "ع " ببینی ابتدای عشق است و حالا در بهت عشق شاعر جشن سکوت گرفته است. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
هفت و هشت ...ه
پرنده های معصوم نقاشی های ناشیانه ی کودکی. شاعر به تکاپو رسیده است . عشق او را به حرکت وا داشته . دارد بال می گشاید تا به آسمان رسیدن. دارد مثل آب از چشم زلال مادر پر می زند.چهار فصل . و حالا در صدای پرواز ورق ام بزن. این بند را می توانی به راحتی به تصویر بکشی. ببین روی یک صفحه دو تا هفت بنویس و یک هشت پایین اش بکش. می شود آدمک مغموم یا مبهوت به هرحال آدمکی است با لب اویزان و چشم های چین خورده . اما کمی نزدیک تر همین دو تا هشت بنویس و یک هفت بگذار زیرش . می شود یک آدم خندان با چشم های از فرط خنده تنگ شده و لب های تا بناگوش به نیش خنده شیرین شده. من متاسفانه عددهای کامپیوترم انگلیسی تایپ می شود و نمی توانم این تصویر را اینجا بیاورم . من فکر می کنم یک شکل ورق خوردن همین است. اصل اش همین است از اندوه به شادمانی ِتغییر رسیدن . با آسمان یکی شدن است. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
این سطرها و این تصاویر آن قدر برای ام ملموس و عینی است که صدای ورق خوردن شاعر را از برگ برگ کلمه هاش و بال بال پروازش به روشنی و شفافی می بینم.و می شنوم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
می گویند شعر باید چنین باشد و چنان باشد اما به عقیده ی من زیباترین تعریف همین است که " مرا از من بستاند " و یا به قول الیوت:" سرانجام تمتع و التذاذ شعری وقتی ست که اندیشه ی خالصی از آن ، همه حالات و برخوردهای احساس فردی را از شخص جدا سازد" و اینجا در پیچ و تاب این کلمات می بینم که شاعر از خویش ستانده شده و به پرواز آمده است و به من مخاطب هم دستور می دهد " ورق ام بزن" من دیگر آن بهت و سکوت و ایستایی نیستم . من حرکتم . پروازم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
حالا از نه بگو . عصایی که با او زیر باران قدم می کشید.ه
قدم کشیدن دوباره حضور کودکانه ای را به ذهنم متبادر می کند. نقاشی کشیدن روی شن های نرم ساحل با انگشت های نازک کودکی. همین حالا اگر انگشت اشاره ا ت را نشانه بگیری و باقی انگشت ها را کف دست ات جمع کنی یک نه درشت درست می کنی . که با نوک اشاره می توان نقاشی کشید . البته ضرب المثل عصای دست بودن هم به ذهن می رسد. اما نه عصا ست. شاید برای درخت سطر اول که حالا باید از پرواز پرنده ها ورق بخورد. حالا جنون حرکت دارد ریشه های اش را به رقص و تکاپو وا می دارد . برای این حرکت سخت عصا می خواهم.تا زیر باران خود را نو کنم . کدام باران ؟ باران چهار فصل چشم های مادر! می خواهم قدم بکشم .می خواهم قدم های استوارم را حک کنم .اینجا متعجب شدم چرا ده نیامد و ذهن مرا به خود مشغول کرد که جای خالی این شماره برای شاعر چه منظوری داشته که در آخر.... ضربه را آنچنان بر پیکره ی شعر وارد کرده که بجز صدای تیر بر قامت درخت که همان ایستادگی انسان است تاویل ها ی متفاوت نیز برداشت خواهد شد و به آن اشاره خواهم کرد . و تکاپو را در یازده دقیقن می بینم . پاهایی که هرگز معطل اتوبوس نمی شود. عشق تو را طلبیده و تو سر آسیمه و بی درنگ به راه افتاده ای . نه آنچنان که بگویی کفش های ام کو؟ تامل برای کفش و اتوبوس جایز نیست. با اعتماد به پاهایی که محکم اند و ریشه در عشق دارند قدم می کشم. که اتوبوس از دره ی حواس اش پرت می رود و شاید مرا به مقصد نرساند و یا همان اتوبوس معروف که می خواستند از دره پرت اش کنند این هم ارجاع بیرونی شعر که از این دست در این شعر وجود دارد. پس می روم تا دوازده.یک با دو. درخت تنها ایستاده به دو رسیده.به یکی دیگر نه برای هم آغوشی و همسری و تجربه ی پدر و مادری.نه برای سه شدن!!! و جمعیت جهان را انباشتن .بلکه برای بازگشت به عشق نخستین برای یکی شدن و یکی ماندن. برای صحه گذاشتن بر این که آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه ی فال به نام من ِ دیوانه زدند. برای اینکه فرشته عشق نداند که چیست ...برای رسالت انسان بودن است.که دوازده آن لحظه ی مرموز و عمیق که عقربه ها بین روز و شب بین امروز و فردا کلافه اند و برای رفع این من و تویی گریزی نیست از ما شدن . آن هم نه برای همیشه . تنها برای لحظه ای .که عقربک ثانیه شمار می رسد و لحظه لحظه دورشان می کند حالا از زمان نو شدن روز و نوروز و باران و پرنده گی می رسیم به روز سیزده . حالا متوجه می شوم چرا مدام در هر بند ذهن ام به جست و جوی کودکی جست و خیز می کرد. رسیده ایم به سیزده به در. روز خوب خاطره و تقویم و خنده. روزی که فارغ از سن و سال کودکی می کنی و سبزه گره می زنی و این کلمه ی ناقلا دقیقن بر می گردد به کودک درون شاعر که پر نشاط است و نحوست را هم ازگره ابروان هفتی پرنده برداشته هم از عدد سیزده در خاطره ی خرافات . دوباره ورق زدن را می بینم. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اما ده ..ه
یک نقطه به اشاره . هم صفر و یک در کنار هم ! که هم به صورت عمودی اگر در نظر بگیرم علامت تعجب را تداعی می کند و یک حیرت شیرین که مرا به شیدایی عشق قدم قدم کشانده ای. از یادم نمی روی . اما من توی این ده حس اروتیک نرم و نجیبی را می بینم از همان شکل عدد ده. اما واضح تر همان درخت ایستاده است تک و تنها پهن افتاده حالا روی زانوی خود؟ چرا پهن؟ آیا همان نه که عصا بود می تواند در جریان یک دگردیسی نابخشودنی به تبری تبدیل شده باشد برای جدایی. برای سوزاندن شاید هیمه های یازده را آورده اند . اما پهن افتادن درخت بر زانوان خویش صدای شلیک است و ارجاعی بیرونی ، دوباره برگردانم به چهارفصل چشم های مادر و حکایت نو شدن و پاک کردن . بگذار درخت زیر باران دوباره جوانه بزند. بگذار دوباره بشکفد با چشم های شسته از طراوت باران. بگذار دوباره دست روی زانوی خودش بگذارد و بلند شود . به کار گیری عدد برای بیان مفاهیم بلند شاعرانه تنها در شکل نوشتاری عدد نیست که یک چنین و دو چنان تا ده . مثلن در شعر! پنج بار از"هی" استفاده شده است.و فصل پنجم فصل عاشقی ست. و یا واج آرایی های زیبا در سطرهای اول و دوم نو آورهایی که خاص کورش همه خانی است. مثلن " کی روی هم تاریک می شوند"، از صدا پاک می کرد"، سکوت می گیرد"، "آسمان می گرفت " و شاهکار ِ * ورق ام بزن* کتابی که ماحصل شاعری ست که می خواهد او را در این کتاب طوری دیگر نگاه کنیم و گذشته ها ی شعری اش را پشت سر گذاشته تا خواننده را در این کتاب کیش و مات کند. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه


____________________

No comments: