Saturday, October 1, 2011

Nosrato lah Masoudi

_________________

Women at a jewelry dealer in Feyzabad; Taken by Steffen Diemer with the Leica S2
________________________
نصرت الله مسعودی
کمی کوتاه تر ازآه!ه

1

در شب سفرمی كنم
با اشك هايی كه بی نورماه وُستاره
مرده زاده می شوند.
ه
تو آنقدر در آدرس ِنا نوشته ی روزها گم شده ای
كه پياده روهای پس از نيمه شب
تا صبح گريه ات می كنند.
كورمال می گذريم و از اولين تاك دانسته ایم
كه جهان هرگز
برق پياله ی درآستين نداشته است.
ه

2

چرا درخطوط ِکف دستت خیره مانده ام؟!
ه
آخرسرنوشت من
كف ِدست تو چه می كند دختر!
ه
ازشوخی خدايان دست بردار
که آن خط دارد به بيستون وُ تيشه ختم می شود!
ه

3

تا فهم گل خیلی فاصله دارم
ازتلألوشبنم تاریک می شوم
خریت مرا با هرچه اندازه کنی
لااقل دو آغوش ِباز وُ
چند لبخند کم می آوری.
ه

4


با آن تن بهارانه

كه با نم نم باران
تن به عشوه می سپارد كاری ندارم.
ه
و با عطش تابستان هم.
تنها منتظر پاييز می مانم
كه ترانه ی گيسويت باز با آن روبان قرمز
وسط ِبادهای شرقی
به سمت ِكولی های لوركا می وزد.
ه

5


برای سهیلا قدیری

هنوزنطفه نبسته بودم
که طناب را
روبان ِعروسی ام کردند
تا این دربه درِبعدهای پارک های پرسه
گل های پیراهن ِ روستایی اش را
در شب های بی چراغ وُ چشمک ِبوق ها
دسته گلی شود
که پلاسیده می شود پیش ازآن که
در تاب ِباد ِهیچ بهاری
به شرم وُعشوه
سطرِشعرشاعری شده باشد.
ای خاک ِخوب ِگم شده درکابوس ِبی کسی
هرگزبه ما نگفته بودند « ثقل زمین کجاست »
ه
تا سحرگاهی که در آخرین تکان
برآن طناب ِپیش از نطفه بستن
درهوا پا سفت کردم
وسنگینی ِمن
دست ازسر ِ تعادل ِ این خاک برداشت.
ه

30/ مهر/88


6

دربیدارترین لحظه ها
رویاهایم تو را می بینند
که نمی خواهی
به خواب من بیایی
وحسرت، پلی می شود
بین این خواب وُ بیداری.
ه

7

من براي معتادانی گريه مي كنم
كه پيش از زادن شدن
سر درجوها
وَ پا در خرابه هاي شما نطفه بسته بودند.
ه
من براي روسپياني گريه مي كنم
كه اگرآسمان ِشان بي رزق نبود
شايد نيلوفرانه
سر ازبركت ِبركه ها برنمی داشتند.
ه

__________________

1 comment:

Zohreh Khaleghi said...

نصرت اله مسعودی در تلفیق واقعیت و رویا تلفیق زیبا ومحکمی رادنبال می کند .زبان او چندی است که امضای متشخص اوراارایه می دارد.