Sunday, January 1, 2012

Minoo Nosrat

________________


مینو نصرت
_______________
با رباب محب و پاره های منظره اش

ه... آن سوی پنجره
درختی ست که نامش نمی دانی. ه
ه... مردی را در سه شهر و سه گور به خاک سپردند
من، ه
ولی زنم : ه
عصاره ای
برای همه ی درخت های پائیزی (ص62و 63). ه

من پاره های یک منظره ام دهمین مجموعه شعر رباب محب است. در نگاهی به کارنامۀ ادبی شاعر در می یابیم که او به جز ده مجموعه شعر، نویسندۀ سه رمان و مترجم سه اثر ادبی و ده ها مقالۀ علمی / تحقیقی دیگر است که خود گواه بر پر کاری و فعالیت بی وقفۀ او در زمینۀ ادبیات معاصر میباشد. رباب محب ساکن استکهلم است و بیشتر آثار این شاعر در خارج از کشور منتشر شده اند به همین دلیل دسترسی به آنها برای مخاطبان فارسی زبان اگر محال نباشد به سختی امکانپذیر است. رباب محب نیز مانند دیگر نویسندگان مهاجر، تکه ابریست که چه در آسمان وطن باشد و چه در آسمان دیگری چاره ای جز باریدن ندارد. برای متفکران عرصۀ هنر که همانند تکه های ابر از آسمانی به آسمانی دیگر اندیشۀ خود را پر بار و نو می کنند مرز های جغرافیائی خطوط کودکانه ای بیش نیست.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
عنوان این دفتر ذهن را متوجه قطعه های کوچک به هم چسبیده (پازل) میکند که این بار با چیده مانی از کلمات و سطرهایی که از قابی به قابی دیگر سرریز کرده مجموعه ای به نام من پاره های یک منظره ام را به تماشا می گذارد و به نظر میرسد طرح روی جلد نخستین منظرۀ شاعر است. آسمانی تیره با ابری کوچک و درخشان و زمینی که نیمی دریای متلاطم است و نیمی ساحلی با تک درختی روییده بر آن. ابر در این طرح جانشین ماه شب شده و نور نقره ای کمرنگی به زمینۀ تیره می پاشد. این طرح که به نوعی روز سوم آفرینش را نیز تداعی میکند در برگیرندۀ دو جه مونث و مذکر هستی است. به نظر میرسد آسمان و ابر اشارتی باشد به مردانگی و زمین و درخت و دریای متلاطم نیز اشاره به وجه زنانگی هستی دارند. از سوی دیگر درخت که در تمام اساطیر جهان سمبل باروری محسوب میگردد از دیر باز نزد ایرانی ها عنصری مقدس است چنانچه رد پای این درخت را در زمان مادها با (گیاه هوم)،در زمان زردتشت با (سرو)، در شاهنامه و افسانۀ جمشید و جمک با (درخت هزار تخمه و بوتۀ ریواس)، در زمان شاهان هخامنشی با (لوتوس و تاک پیچیده بر تنۀ چنار)، در کتب مقدس قرآن و تورات با (درخت سدرة «المنتهی» و «مبارک» زیتون، درخت معرفت و حیات)، در آئین میترا و مسیحیت با (درخت کاج) و بسیاری دیگر از درختانی که نماد باروری، زایش و بی مرگی هستند باز می شناسیم. اساطیر گواه این معنا هستند که بدون حضور دو وجه (مونث و مذکر) هیچ آفرینشی به وقوع نمی پیوست.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شعر های این دفتر عنوان ندارند و به نظر میرسد تصویر دگردیسی و دگرگونی تکه ابر کوچک طرح روی جلد هستند که گاه از دیگر ابر ها جدا شده و انزوا می گزیند و هر از گاهی به یکدیگر متصل شده و شعری بلند خلق میکند. نکتۀ مهم دیگر این مجموعه تفکیک این مناظر تحت هفت عنوان متفاوت است. عدد هفت تداعی گر هفتستان های متنوعی است که اولین آن اشارتش به هفت روز آفرینش و دومین آن هفت وادی عرفان را تداعی میکند. شعر های این دفتر اشاره ایست به دو مفهوم راه و رهرو، به این معنا که شاعر با افتادن در پروسۀ تخریب و باز آفرینی مکرر میکوشد با کلمه، با زبان مشاهدات تازۀ خود را به تصویر بکشد و در همان حال اشتیاق رهروی را دارد که بمحض وصول تجربه های نوین مفاهیم کهنه را دگرگون میسازد، «برای رسیدن به سکوت / از کوچه پس کوچه های / حرف عبور می کنم» (ص46). زبان شعر ها به نظر ساده می آید اما وصول به معنا به دلیل جهانبینی شاعر سخت مینماید. حضور شعر های کوتاه با معانی عمیق، شخصیت هایکو های شرق دور را به ذهن متبادر میکند : «زمان، آتش لحظه است / در باد ... / برگی میافتد : /خاک درپیله می رقصد» (ص43)، «راهی هست. / نیست / بی راهه ای» (ص39)، «ذره در کل گم شد / من در من / من در پارامتر های من» (ص36)، «بی راهه ای نیست / جاده ها / در انتهای خود / به خود / رسیده اند» (ص37)، «فراموشی / هاشور نمی خورد / هر روز قابی را خط می زنم» (ص12)، «به کوچه نمی زنم / ته می کشم/ در خلوت شلوغ صورتک» (ص15). پس نخستین درک از دنیای شاعر سهیم شدن در تجربه های حسی و زبانی اوست. شعر در عرصۀ ادبیات «زبانی دیگر» است که خواننده اگر آن را نداند درست مانند فارسی زبانی است که به عنوان مثال قادر به خواندن متن انگلیسی نیست.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
رباب محب در مقاله ای راجع به زبان میگوید : ه
من از خود می پرسم آیا جهان ما باید یک تکه یِ یکدست و کامل باشد؛ ساعتی با تیک تاکی یکنواخت و رسا؟ یا تکه تکه و پراکنده، تکه ابری پیش رویِ ما؟ و آیا این دستِ آفرینده یِ هنرمند تا کجا قادر است یکنواختی و رسایی و گویایی بیافریند؟ به شعر و شاعر نگاه کنیم. با زبان چه می کند؟ به سیاست و سیاستمدار گوش دهیم. زبان را چگونه مثله می کند؟ به همسایه. به فروشنده. به جهان نگاه کنیم؛ آیا صدای این ساعت درهم و نارسا نیست؟ و آیا «زبان» در دستِ هنرمندِ معاصر چکشی نیست بر عقربه هایِ گریزان؟.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در خصوص زبان دکتر کرامت موللی (روانکاو مکتب لکان) در بخشی از مقاله اش تحت عنوان «چگونه از هرج و مرج در زبان فارسی بپرهیزیم» می گوید :
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زبان فارسی با فرهنگ عرفانی آمیخته است. بدین لحاظ نسبت ما با عالم و آدم نسبتی است اساسأ عرفانی. ولی از آنجائیکه زمان عرفان بسر آمده و در جامعۀ مصرفی محلی ازاعراب ندارد آنچه متعالی بوده صورت دوروئی و عوامفریبی به خود گرفته است. شاید در دهه های آینده این نسبت رفته رفته جای خود را به تقربی دیگر داده با فرهنگ علمی قرابت بیشتری پیدا کند.ولی عجالة میبایستی زبان و فرهنگ خود را آنگونه که هست بپذیریم. زیرا تنها از این طریق است که از تخریب آن اجتناب کرده میتوانیم از گسترش و تحول سالم آن بهره مند شویم. متاسفانه در حال حاضر گرایش بر آن است که ره صد ساله را یکشبه بپیماییم.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
دکتر موللی تغییراتی که در دهه های اخیر روی زبان ایجاد کرده اند را نوعی «ادا و اطوار در آوردن» مینامد و معتقد است اینگونه عملکرد ها نوعی کژاندیشی بدون تفکر محسوب میشوند که نویسنده بصورت ابتدا به ساکن و از روی خود شیفتگی و تفاخر شخصی به زبان تحمیل میکند. در واقع زبان بمثابه ابزاری که هویت فرد را می سازد در صورت تزلزل منجر به ارائۀ هویتی متزلزل خواهد بود و هویتی که نتواند خود را تعریف کند نمیتواند معنائی در خور به جهان پیرامون خود ببخشد. زبان شعر های رباب محب با تاثیر گرفتن از زبان و فرهنگی دیگر که خاصیت پویائی هر زبان است متن هائی متفاوت از خوانش انسان و جهان ارائه میدهد. دنیای او ضمن بهره مند بودن از لطافتی زنانه که نشانگان اختصاصی شعرهای اوست بیانگر دیدگاهی فارغ از تفکیک جنسیتی شاعر به جهان است. در شعر های او زنانگی و مردانگی هستی کالبدی واحد دارند و شعر ها بر هستی انسانی خود اصرار میورزند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
من فقط یک زنم : ه
با برگ انجیری زیر ناف
به نطفه ی فراموشی
افسوس می خورم. (ص.17) ه

فراموشی عنصریست که به انسان مجوز بازگشت به مکان هائی که آنها را در گذشته پیموده نمیدهد و در این انقطاع، افسوس تعلق خاطریست که خواب آرام را آشفته میکند تا فرد با پافشاری و سماجت شوق عبور از نطفۀ فراموشی را در خود پرورانده و از یاد برده ها را به خاطر آورد. در این فرایند شاعر فریب هر واژه ای که خود را به انگشتانش میرساند نمی خورد و حقیقت را در عمق جان می جوید که نه بسهولت بلکه با اراده ای معطوف به خرد میتوان به آن دست یافت.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
همراه با ناباوری هایش بزرگ شد
دختر! ه
مرگی که مرده ام را به دوش می برد
سرش تا شانه هایم رسیده
من
اما
هنوز درون دایره
دایره ها را دور می زنم
چهار جهت اصلی : ه
به یک سمت ختم می شوند(ص22) ه

انسان از لحظۀ تولد ساعت شنی زندگی خود را واژگونه می کند. اینک او به هر جهت برود و بوزد بادیست که جز مرگ مقصدی ندارد. شاعر زندگی را در هر فصل و شعر این دفتر به شیوه ای تجربه می کند و به این باور میرسد که تنها انسانی سوار بر رخش مرگ خود است که مسیح وار «صلیب شکستۀ» خود را بر دوش میکشد، باقی سیاهی لشگریست که هیچ صحنه ای با آنها تغییر نمیکند. آنچه بیش از همه در شعر زیر توجه را جلب میکند واژۀ صلیب شکسته است. این واژه نیز یکی از واژه های کلیدی کهن است که بمرور در طول زمان دچار افت و خیزهائی گشته و توسط هیتلر معنایش واژگون و بدل به علامتی برای کشتار مردم شده است. ویژه گی این علامت که برای نخستین بار روی سفال هایی به قدمت پنج هزار سال در مناطق خوزستان وتپه های (سیلک) کاشان کشف گردید دایرۀ گردونی ست هشت وجهی با چهار پرۀ در حال چرخیدن به شکل چهار زن که گیسوانشان جهت چرخش را نشان میده. در این تصویر که نمایانگر بینش گذشتگان ماست چهار عنصر (آب، باد، خاک و آتش) به الهه ها منتسب و مورد تقدس قرار میگرفت. از طرف دیگر دایرۀ سیاه وسفید یین و یانگ چین باستان را تداعی میکند که جهان را با دو وجه مونث و مذکر توصیف می کند. «گردونۀ خورشید»، «ارابۀ مهر» و «صلیب خوش شانسی» و یا ده ها نام دیگری که این علامت به خود اختصاص داده است در مقطعی از تاریخ بدل به علامتی می شود که تحت نام اصلاح نژاد انسان جان ملیون ها انسان را میگیرد. اینک چه «کسی می گذرد» چه قدرتی ویرانگر بدانیم و چه مسیح پیامبر، در هر دو شیوه با اراده ای سرو کار داریم که زندگی و مرگ خود را بر دستانش گرفته است و انبوه آدمیان را پشت سر جا می گذارد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کسی می گذرد
با صلیب شکسته ای بر دوش. ه
ما پشت فصل ها
روی صحنه می مانیم (ص 25). ه

نام فصل دوم این دفتر «من حرف می زنم، پس هستم» است. نگاهی از زاویۀ دیگر به جملۀ معروف رنه دکارت «من فکر میکنم پس هستم». در یکی از زیباترین شعر این فصل به نظر میرسد رباب محب در جایگاه «پرنده» به توصیف شرایط اسارت بار زنان سرزمین خود می پردازد . انسان هایی که از فرط زیستن در قفس و قناعت کردن به محدوده های تنگ و تاریک شیفتۀ «پرهای کنده» اش شده است.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تماس های برهنه
در قاب های شیشه ای
روی ایوان
پرنده
عاشق پرهای کنده اش شده (ص. 9) ه

فانون اعتقاد دارد : ه
بشر تنها زمانی انسان است که سعی می کند حضور و هستی خود را بر دیگری تحمیل کند تا از سوی او برسمیت شناخته شود. تا زمانی که به طور کامل توسط دیگری به رسمیت شناخته نشود، آن دیگری مضمون کنش های وی باقی خواهد ماند. و این وجود دیگری و بازشناخت توسط آن دیگری است که ارزش و واقعیت انسانی او را مشخص می کند. و در همان وجود دیگری است که معنای زندگی او خلاصه می شود» (فانون، پوست سیاه...، ص ۱۶۸).ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
در شعر ذیل نیز شاعر با عصیان علیه تابوهایی که آدمی را بره ای رام دستان قدرت میکند خواننده را به درک تازه ای از بهشت و جهنم میرساند. راه بهشت از جهنمی می گذرد برساختۀ افکار همان «وجود دیگری» که وصول بدان را جز با تسلیم محض، اطاعت و گذر از آزمون هایی تمام نشدنی نمی داند. شاعر با تمرد از آنها خود را در بهشتی مییابد که با انکار جهنم دست ساز اقتدار رخ می نمایاند.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تا صبح
با مرده ی خدا رقصیدم
در جهنم
بهشتِ گم پیدا شد (ص.42) ه

هانا آرنت معتقد است : «با هر انسانی جهانی نو متولد میشود» اما هر جهان نوینی که متولد میشود قادر نیست جهان را نو کند زیرا اگر چنین میشد امروز ما به جای هراس از وقوع وقایع هولناکی که در هر گوشۀ جهان به نحوی شاهد آن هستیم در مدینۀ فاضله ای می زیستیم که وعده اش را داده اند. هنر میدان مبارزۀ انسان خواب آشفته ایست که ضمن پالایش جان خود جهان هستی را معنایی تازه می بخشد و با ارائۀ اندیشه هائی نوین به سلول های مرده تولدی دیگر میبخشد. دفتر من پاره های یک منظره ام بیانگر راه و آیین رباب محب است، راهی که با نخستین واژه همچون تیشۀ فرهاد عاشقانه بر صخره های غیر قابل نفوذ اثابت کرده وچشم انداز چشمه را به تصویر میکشد. بالطبع «بیراهه» در این معنا حکایت انسان هائیست که زیستن در انزوا را برگزیده اند انسان هائی که آمده و رفته اند بی آنکه حضورشان طعنه ای به راه ها زده باشد
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه.
بی راهه ای نیست. ه
جاده ها
در انتهای خود
به خود
رسیده اند (ص. 37). ه
انسان به دلیل نداشتن آزادی های فردی و اجتماعی و نیز به خاطر قوانین سنتی که مجال تجربه های تازه را از او سلب میکند مدام در حالتی از خشم و انتقام به سر میبرد و چون با این احساس های کور قادر به پیشبردن امیال خود نمی شود به خود زنی متوسل می گردد. در چنین شرایطی ست که ما با انسانی روبرو میشویم که خود را زمانی در افراط و زمانی در تفریط غرق میکند و عملا وجه انسانی خود و جامعه را به تباهی می کشاند. تمنای شاعر در وصول به حقیقت در «صدایی» متجلی می گردد که هر بار شاعر خود را نزدیک تر به او می یابد از دستش می گریزد و در این گریز و تمناهاست که سوژه با تجربۀ معانی نوین معادلات ثابت و پایدار را بر هم می ریزد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
کلید در دست به دنبال در می گردم. ه
صبورتر از کفش هایم
صدای توست، ه
که نمی آید (ص.45). ه
آزادی و استبداد مانند دو مفهوم اهورا و اهریمن در تضاد است که یکدیگر را تعریف می کنند تحقیر استبداد به برتری جویی آزادی می انجامد و نکوهش آزادی منجر به خودشیفتگی در بعد استبداد میگردد. در واقع نقطۀ تعادل باید تابع شرایطی باشد که همواره به آسانی به فراهم نمی گردد زیرا چنین به نظر میرسد تقسیم جهان میان فرودست و فرادست، جهان اول و جهان سوم و نیز استفادۀ ابزاری از واژگانی دهان پر کن همچون آزادی و دموکراسی هدفی جز گسترش امپراتوری اربابان ندارد. پس میدان های حقیقی نبرد برای آزادی که کرامت انسان را مد نظر دارد تنها به واسطۀ هنر است که احتمال تحقق می یابند. شاعر با اشاره به سال های شیشه ای که نمایانگر اوج استبداد و خفقان است نگاهش به نازک اندیشان اندیشمندیست که تحمل خفت انسان ها را نداشتند پس شیشۀ عمر خود را شکستند. اندیشه هایی که از ظرفی به ظرفی دیگر متحول گشته، ظرفها می شکنند اما فکر ها همچون جویبارها به سمت دریا جاری می شوند.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
چند کافکا، یک صادق عصیان کرده توی دهان من
ریل، ولی روی لولاهاش دراز کشیده. آهن زیر پوست سق
دهان من : ه
انسان دیگری با کدام سئوال می آید : من توی دهان کی؟ ه
می افتم، نه با قامتم. با چشم هایم
برای شکستن چند شیشه سال دارم. ه
رنگ شیشه های مختاری و پناهی برای ریختن رنگ هایم کم نیست : ه
و شیشه های هما شهلا خاله بر گیتا ... ه
ه... کسی نمی میرد. ما فقط می شکنیم لای
دندان ها و دندانه های دست هایمان
در سال های شیشه ای. (ص 34و 35). ه

پس میتوان به جرئت ابراز کرد که شعرها چشم اندازی از انسانی بی وطن را به تماشا میگذارد که برای تحقق رویاهایش تکه خاکی در این جهان نمی یابد که مرزبندی نشده باشد. شاعر با آفرینش زبانی نو سهم مهمی در دگرگونی سنت ها و اندیشه های کهنه دارد. او با خلق چشم انداز هایی دلنواز شکافی بنیادین در عادت های مرسوم جامعه ایجاد می کند که هر چند کند اما بمرور چهرۀ جامعه را متحول می سازد.
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
آبشخور دست هایم
ده زنبق لاجورد
محو
در صورت خجول برگ. ه
آبشخور نگاهم
نیلوفری
که بر مرداب حادثه می شود
در آتش لب می نشیند
شبپره ای
هنگام کوچ
تا حمله ی بهار (ص.121). ه
فصل سوم این دفتر با عنوان «مرگ فقط یک نقطه است» تعریف تازه ای از مرگ ارائه میدهد. شاعر به جای تابوت افتاده بر شانه ها چهرۀ باشکوهی را جانشین آن میکند. مرگ در شعر های رباب محب معنایی جز زندگی نمی دهد. از پنجره ای که او به جهان مینگرد تنها میتوان صدای پر قدرت جوشش و زایش را شنید که بی وقفه در حال دگرگون شدن و دگرگون کردن چهرۀ جهان است. در شعر های رباب محب مرگ نیز همانند زندگی نبض دارد از شکلی به شکلی دیگر چهره عوض میکند اما خاموش نمیشود، «مردی را در سه شهر و سه گور به خاک سپردند / من، ولی زنم : عصاره ای / برای همه ی درخت های / پائیزی» (ص63)، «آن سوی خود / به تماشای کدام مرده / ایستاده ای / با گردی صورتت در دست؟» (ص66)، «صورت ملافه ازخنده ی صبح پر است : / دریائی از قطره های / گم» (ص69)، «زمان / آتش لحظه / در باد است / برگی می افتد / خاک در پیله می رقصد»(ص74).ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
اولین شعر وادی چهارم این دفتر «به من بگو : مثقالی لب گاززده تومانی چند؟» در تقابل با نگرشی مردانه است، کاهنانی که در مکان سفر میکنند اما زمانشان همواره عهد عتیق است. شاعر با تاکید بر کلمۀ عشق سنت هایی که زن را شیطان می نامد خطاب قرار داده در دفاع از دختران حوا میگوید : «او که جز نظم چیزی نمی داند، / مناسب حال شما دارد / همه گونه عشق / مگر خود عشق / که صورت / دیگری / دارد / در این / نشان : ؟» (ص77). و انسان همیشه سر به زیر را به چالش میکشد، «و این تمام شهامت ماست : نفس کشیدن فراتر از فلش های سر پائین / مبادا روز از چنگمان برود که گوئی / ماهی» (ص80)، «ما آدم ها، حیوانات دست به دهانی هستیم / با هزار جور فکر و خیال / و ساعت هائی که تاخیر نمی کنند» (ص85) و آنگاه حرف آخر خود را میزند «بیا عادت را زخمی کنیم / شش دانگ حواس برای چه؟» (ص86).ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
«و طعمه خودِ حریق بود» فصل پنجم این دفتر است که به نظر میرسد ضرب المثل «چاه کن همیشه ته چاه است» را مد نظر قرار داده به تحلیل عملکرد انسان های ندانم کارو نادانی میپردازد که خود معضل زندگانی خود هستند اما همواره در بیرون از خود دنبال مقصری میگردند. «حرفی که از دهان پرید / اسیر بال های خود است پرنده / در خیال / بی سر» (ص98).ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
«و باد همیشه برای وزیدن نمی وزد» سر فصل دیگریست که هر چند با جمله ای متناقض آغاز میشود اما به نظر میرسد رویکردیست در جهت به چالش کشاندن معانی این ضرب المثل معروف، «زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد». از سوی دیگر شاعر با نقد ابعاد گستردۀ خرافه در جامعه، به خصوصیات مخرب خرافه میپردازد که بادهای سوزاننده ای هستند در جایگاه ابرهای سترون که جز تخریب هویت، اعتماد بنفس و احساسات بالنده کار دیگری انجام نمیدهند. «قصه های جن و پری / زیر چین چین دامنم / بادی به راه انداخته اند - / که نمی وزد» (ص101)، «شکارچی در جنگل گم شد / شاعر / روی خط های خط خورده» (ص103)، «یک دریا کتاب / به رود انداخت / جنین سقط شده / شاگرد خوب مدرسه» (ص114)، «شعر / در ساعت افتادن برگ / مثل مرگ /با یک سبد کبود می آید» (ص111). چنانکه میبینیم هر شعر در حکم انسانیست که به دلیل ارعاب و بگیر و ببند ها نه تنها به سرانجام نمیرسد بلکه سر سبز خود را نیز بر باد میدهد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
وادی هفتم این مجموعه «پاره ها و کهنه پاره ها» نام دارد و اشارتیست به فنای شاعر در سروده های پیشین و رستاخیز دوباره اش در شعر های تازه ای که می سراید. آخرین شعر شاعر سکونتگاه ناپایدار اوست که هر لحظه بیم آن میرود با حدوث شعر تازه از هم بگسلد و «بدینسان است که کسی می میرد و کسی می ماند» .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
شعر
حرمت خاموشی ست
وقتی پهلو داده باشد به شب، ه
به زیبایی
وقتی که
حرف
تبخیر خود باشد در کف و
دریا (ص122). ه
رباب محب شاعریست که ریشه های خود را میشناسد همچنان که روح اساطیری درختان را. او میداند قالی ایرانی ارزشمند است و اگر پرنده های این قالی همچنان که بافنده هایش، پرواز نمیکنند به خاطر «سنگینی گام» هائیست که در طول تاریخ آنها را لگد مال کرده اند :ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
تنش نقش از تار
من قالی ایرانیم
پرنده ام نمی پرد
زیر گام های سنگین (ص109). ه
شاعر که زندگی اش صمیمانه با شعر هایش در هم آمیخته به نظر میرسد بافنده ایست که رج به رج طرح بالهای پرنده را میزند و بر آن است روح رفته را به کالبدش بازگرداند. منظره ها را از هر پنجره ای بنگریم شعر هایی در ستایش پرواز هستند. رباب محب آنچه را که واژۀ حسرت با خود حمل می کند با واژه های خود تحقق می بخشد.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
زبان شب مخوف نیست
این منم
که در شعور گره و باور قیچی ها
فرو کشیده ام
با دهان قفل (ص49).ه

آخرین برگ دفتر را ورق میزنم و یاد جملۀ زیبای مارگریت دوراس می افتم : «بتدریج که می نویسم، کمتر حیات دارم، هنگامیکه مرگ به سراغم آید، تقریبا هیچ چیز برای تقدیم کردن به او نخواهم داشت، چرا که خمیرۀ من، آنچه مرا به توصیف در می آورد، از من جدا خواهد شد».
ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
و وصیت نامۀ رباب محب را می خوانم :ه
وصیت نامه ی من :ه
پول مجلس عزا و گل های روی گورم را صرف شعر و شراب و شام کنید روحم شاد می شود!ه
امضا
استکهلم : گوشه ای از بهشت خدا، برای خود خدا.ه
سال دوهزارو هفت میلادی برابر با 1386 خورشیدی.ه
رباب
و
سلام





______________

No comments: