Nosrato lah Masoudi
_________________
Eleanor Hardwick
______________________
نصرت الله مسعودی
عاشقانه ها
1
آن قدردیرآمدی
که من بسیار مرده بودم.ه
آن قدر دیر آمدی
که این گورستان کهنه
برای پیرترین ها هم خاطره شده است.ه
2
آن قدرمبادی آدابم وُ
ازجنون دور
که تا اجازه نفرمایی
نمی توانم دوستت داشته باشم.ه
حالا که تا دلت بخواهد گم شده ای
به نیابت ازچه کسی اجازه بگیرم
که تا دلم می خواهد برایت گریه کنم!ه
3
این حوزه ی حضور توست.ه
من ویرانی ام را
با هیچ کس تقسیم نمی کنم.ه
4
صدای تو زان بیشتر که
شنیدنی باشد بوسیدنی ست.ه
تا لب هایم دق نکرده اند
زنگی بزن!ه
5
تو حق نداشتی که
این همه زیبا باشی
و حق من هم این نبود
که روزی هزار بار برای تو بمیرم!ه
6
پاییز فصل ِ نیستی های نامیر است
دیگرگیسویت را برای ثبت نام
به هیچ دانشکده یی نمی بری
دیگرگیسویت را
در هیچ بادی اجرا نمی کنی
و حالا بردرِهرتماشاخانه
تنها تلی ازخاکستر ِویرانی ام.ه
7
خاطرات ِ برای تو سوختن
مرا مجموع کرده است.ه
دراین پاییز بی در وُ پیکر
خاکسترم را به بادهای هرزه مسپار!ه
8
من کتابی را
که گیسوی تو درآن نوزد
برگ برگ به باد خواهم داد.ه
من درچشمانم سیاهی می چکانم
تا بیدهای مجنون
از کنارم بی تسلیت نگذرند.ه
نمی شود این شعر را به دیوار بکوبم شاعر!ه
تو شهر را خبر
که در معدن ِعاشقی
کسی زیر آوار مانده است.ه
9
به همت ِاهل ِتمیز
هنوزهای همیشه را، کشک می سایم
و مواظبم
به پر ِقبای کسی
آب ِکشک، شتک نزند!ه
10
بدرود ترانه یی
که برلب من نمی نشینی
دیگراگر بمیرم هم
درهیچ کوچه ی تاریکی نمی خوانم!ه
11
تو حق نداشتی که
این همه زیبا باشی
و حق من هم نبود
روزی هزار بار برای تو بمیرم!ه
12
لبخندمان را لت وُ پارکرده اند
رویاهایمان را
آنقدر به خاک کشیده اند
که خار وُ خاشاک، مشق روز وُ شب مان شده است
و نوشته می شوند چنان
که به سلامتی
یک خط خوردگی هم نداریم.ه
13
چنان عورم این روزها
که درهیچ پیراهنی
عشوه های تو پیدا نیست.ه
14
پاییز فصل نیستی های نامیر است
دیگر تو گیسویت را برای ثبت نام
به هیچ دانشکده یی نمی بری.ه
دیگر تو گیسویت را
در هیچ بادی اجرا نمی کنی؛ه
و حالا بردرِهر تماشاخانه
تنها تلی از خاک ِ ویرانی ام.ه
خاکستر مرا به بادهای هرزه مسپار!ه
15
چقدرسربه راه شده ام
نکند چاک گریبانت راهم را زده است؟!ه
اگر لبت نقره داغم نمی کرد
جهان ازدهن افتاده بود
ومن روی دست پدرم چنان بلند می شدم
که روضه ی رضوان را
به نصف ِنیم جو هم می فروختم.ه
16
سرنوشتم را
باد وُ دامنت رقم می زنند.ه
گل دامنت که آن سوی پرچین ست
و باد هم با دست ِ خالی ام
چه بازی ها که نمی کند؟!ه
17
شاید این دَم بی دهان ِتو
دیگر برنیاید
تازه ترین تصویرت را
بی تأخیر
برایم سِند کن
تا لااقل در رستخیز،ه
زیبایی ِآن لب ها
به شفاعت من برخیزند.ه
18
آنقدر تنهایم
که درآغوش ِ خویش گریه می کنم.ه
چه سفینه ی سرگردانی شده ام در ساحت ِبی کسی!ه
کاش ازسرِعشوه هم که شده
از زیرِآن پیراهن ِلَخت
که جهانی ست دورازمن
سیگنالی می فرستادی!ه
19
دَم وُ بازدَمَم دو هجای نام ِ توست.ه
برای زنده ماندن
من اینگونه نفس می کشم.ه
20
گل را خط زده یی
و از روی بخشنامه لبخند می زنی.ه
دیگرعجیب نیست که
میمون هم
ازبوی ترِشاخه مست می کند
اما تو شحنه می شوی!ه
21
بیا کمی گناه بکنیم
که خیلی ثواب دارد.ه
یخ زده ام ازاین فاصله ی دیوار به دیوار!ه
به گیسوان ِسفیدِ مادرت سوگند
اگر دیربجنبی، همین فردا
دخترت را
به گیسوی تو سوگند می دهند!ه
آن قدردیرآمدی
که من بسیار مرده بودم.ه
آن قدر دیر آمدی
که این گورستان کهنه
برای پیرترین ها هم خاطره شده است.ه
2
آن قدرمبادی آدابم وُ
ازجنون دور
که تا اجازه نفرمایی
نمی توانم دوستت داشته باشم.ه
حالا که تا دلت بخواهد گم شده ای
به نیابت ازچه کسی اجازه بگیرم
که تا دلم می خواهد برایت گریه کنم!ه
3
این حوزه ی حضور توست.ه
من ویرانی ام را
با هیچ کس تقسیم نمی کنم.ه
4
صدای تو زان بیشتر که
شنیدنی باشد بوسیدنی ست.ه
تا لب هایم دق نکرده اند
زنگی بزن!ه
5
تو حق نداشتی که
این همه زیبا باشی
و حق من هم این نبود
که روزی هزار بار برای تو بمیرم!ه
6
پاییز فصل ِ نیستی های نامیر است
دیگرگیسویت را برای ثبت نام
به هیچ دانشکده یی نمی بری
دیگرگیسویت را
در هیچ بادی اجرا نمی کنی
و حالا بردرِهرتماشاخانه
تنها تلی ازخاکستر ِویرانی ام.ه
7
خاطرات ِ برای تو سوختن
مرا مجموع کرده است.ه
دراین پاییز بی در وُ پیکر
خاکسترم را به بادهای هرزه مسپار!ه
8
من کتابی را
که گیسوی تو درآن نوزد
برگ برگ به باد خواهم داد.ه
من درچشمانم سیاهی می چکانم
تا بیدهای مجنون
از کنارم بی تسلیت نگذرند.ه
نمی شود این شعر را به دیوار بکوبم شاعر!ه
تو شهر را خبر
که در معدن ِعاشقی
کسی زیر آوار مانده است.ه
9
به همت ِاهل ِتمیز
هنوزهای همیشه را، کشک می سایم
و مواظبم
به پر ِقبای کسی
آب ِکشک، شتک نزند!ه
10
بدرود ترانه یی
که برلب من نمی نشینی
دیگراگر بمیرم هم
درهیچ کوچه ی تاریکی نمی خوانم!ه
11
تو حق نداشتی که
این همه زیبا باشی
و حق من هم نبود
روزی هزار بار برای تو بمیرم!ه
12
لبخندمان را لت وُ پارکرده اند
رویاهایمان را
آنقدر به خاک کشیده اند
که خار وُ خاشاک، مشق روز وُ شب مان شده است
و نوشته می شوند چنان
که به سلامتی
یک خط خوردگی هم نداریم.ه
13
چنان عورم این روزها
که درهیچ پیراهنی
عشوه های تو پیدا نیست.ه
14
پاییز فصل نیستی های نامیر است
دیگر تو گیسویت را برای ثبت نام
به هیچ دانشکده یی نمی بری.ه
دیگر تو گیسویت را
در هیچ بادی اجرا نمی کنی؛ه
و حالا بردرِهر تماشاخانه
تنها تلی از خاک ِ ویرانی ام.ه
خاکستر مرا به بادهای هرزه مسپار!ه
15
چقدرسربه راه شده ام
نکند چاک گریبانت راهم را زده است؟!ه
اگر لبت نقره داغم نمی کرد
جهان ازدهن افتاده بود
ومن روی دست پدرم چنان بلند می شدم
که روضه ی رضوان را
به نصف ِنیم جو هم می فروختم.ه
16
سرنوشتم را
باد وُ دامنت رقم می زنند.ه
گل دامنت که آن سوی پرچین ست
و باد هم با دست ِ خالی ام
چه بازی ها که نمی کند؟!ه
17
شاید این دَم بی دهان ِتو
دیگر برنیاید
تازه ترین تصویرت را
بی تأخیر
برایم سِند کن
تا لااقل در رستخیز،ه
زیبایی ِآن لب ها
به شفاعت من برخیزند.ه
18
آنقدر تنهایم
که درآغوش ِ خویش گریه می کنم.ه
چه سفینه ی سرگردانی شده ام در ساحت ِبی کسی!ه
کاش ازسرِعشوه هم که شده
از زیرِآن پیراهن ِلَخت
که جهانی ست دورازمن
سیگنالی می فرستادی!ه
19
دَم وُ بازدَمَم دو هجای نام ِ توست.ه
برای زنده ماندن
من اینگونه نفس می کشم.ه
20
گل را خط زده یی
و از روی بخشنامه لبخند می زنی.ه
دیگرعجیب نیست که
میمون هم
ازبوی ترِشاخه مست می کند
اما تو شحنه می شوی!ه
21
بیا کمی گناه بکنیم
که خیلی ثواب دارد.ه
یخ زده ام ازاین فاصله ی دیوار به دیوار!ه
به گیسوان ِسفیدِ مادرت سوگند
اگر دیربجنبی، همین فردا
دخترت را
به گیسوی تو سوگند می دهند!ه
_____________
No comments:
Post a Comment