Sheida Mohammadi
____________________
Afshin Pirhashemi
_______________
شیدا محمدی
آخرین نامه ی عاشقانه
آهوی مرده ام ه ه ه نمی توانم بنویسم ه
هوا تاریک است و عقبتر اگر برگردم می خواستم نامه ای برایت ... ه
نمی توانم رنگ ها را بفهمم !ه
سطرم وسط راه مانده است ( مثلِ کسی که همه اش منتظرش بودم و گفتند رفت و در کوزه ای گم شد ) و از اینجا به بعد هوا همه اش تاریک است و سرد ...
خوب شد کمی از موسیقی در گوشم ماند وُ تو میان سروهای خیس گنبدی با ارواحِ مست
و اسب های رنگارنگ که از چشم هایت همیشه می رفتنند طرف صبحی که پیشبینی شده بود ( حتی در مرکبت حلول کنم بیایم به زبانت راضی ام !ه ه ه یک نفس پر از گنجشک و ریشه ها و باران ای کاش ! )ه
ه- کاش خودش بودی تاریکی ه ه ه خانه ای آن بالا و آتشِ مخفی در گلوی هوا
آهوی مرده ام (خانه ی قرمز روی کارت پستال فقط در ذهنم . تختی سفید و گرم. می خواستم بنویسم... ) نمی توانم و شهر به خواب ابدی فرو رفته است
می دانم می دانم دیگر نیستم
درست مثل زمانی که من درخت و میز و ساعت بودم و تو هیچوقت نبودی !ه
سطرم وسط راه مانده است و این چشم ها انگار می خواستند زل بزنند به شکلِ وحشی رنگ ها ه ه ه به گرمای کهربایی خودت
به خودِ خودت ...ه
از اینجا به بعد نه کوه و صحرایی خواهد بود و نه اسب و تفنگ
خداحافظ سردترین زمستان قشنگم
خداحافظ شیرین ترین سفرهای ستمگرم
به راویان اخبار از خواب هایم بگوه ه ه از غارهایی که همیشه در پی من بود با صداهای نامرئی !ه ه ه از گردنبند بنفشم ( از بهشت برایم دزدیده بودی !ه) که دست هایت را می شناخت ...ه
هوا تاریک است و عقبتر اگر برگردم می خواستم نامه ای برایت ... ه
نمی توانم رنگ ها را بفهمم !ه
سطرم وسط راه مانده است ( مثلِ کسی که همه اش منتظرش بودم و گفتند رفت و در کوزه ای گم شد ) و از اینجا به بعد هوا همه اش تاریک است و سرد ...
خوب شد کمی از موسیقی در گوشم ماند وُ تو میان سروهای خیس گنبدی با ارواحِ مست
و اسب های رنگارنگ که از چشم هایت همیشه می رفتنند طرف صبحی که پیشبینی شده بود ( حتی در مرکبت حلول کنم بیایم به زبانت راضی ام !ه ه ه یک نفس پر از گنجشک و ریشه ها و باران ای کاش ! )ه
ه- کاش خودش بودی تاریکی ه ه ه خانه ای آن بالا و آتشِ مخفی در گلوی هوا
آهوی مرده ام (خانه ی قرمز روی کارت پستال فقط در ذهنم . تختی سفید و گرم. می خواستم بنویسم... ) نمی توانم و شهر به خواب ابدی فرو رفته است
می دانم می دانم دیگر نیستم
درست مثل زمانی که من درخت و میز و ساعت بودم و تو هیچوقت نبودی !ه
سطرم وسط راه مانده است و این چشم ها انگار می خواستند زل بزنند به شکلِ وحشی رنگ ها ه ه ه به گرمای کهربایی خودت
به خودِ خودت ...ه
از اینجا به بعد نه کوه و صحرایی خواهد بود و نه اسب و تفنگ
خداحافظ سردترین زمستان قشنگم
خداحافظ شیرین ترین سفرهای ستمگرم
به راویان اخبار از خواب هایم بگوه ه ه از غارهایی که همیشه در پی من بود با صداهای نامرئی !ه ه ه از گردنبند بنفشم ( از بهشت برایم دزدیده بودی !ه) که دست هایت را می شناخت ...ه
_____
_________________________
2 comments:
بسيار زيبا ولطيف, زيبا وپنهان مثل خيال
Post a Comment