Tuesday, January 1, 2013

Sohrab Sepehri

_____________ 

سهراب سپهری
__________


پشت دریا شهری است

قایقی خواهم ساخت، ه
خواهم انداخت به آب. ه
دور خواهم شد از این خاك غریب
كه در آن هیچ‌كسی نیست كه در بیشه عشق
قهرمانان را بیدار كند. ه
قایق از تور تهی
و دل از آرزوی مروارید، ه
هم‌چنان خواهم راند. ه
نه به آبی‌ها دل خواهم بست
نه به دریا-پریانی كه سر از خاك به در می‌آرند
و در آن تابش تنهایی ماهی‌گیران
می‌فشانند فسون از سر گیسوهاشان. ه
هم‌چنان خواهم راند. ه
هم‌چنان خواهم خواند: ه
ه "دور باید شد، دور." ه
مرد آن شهر اساطیر نداشت. ه
زن آن شهر به سرشاری یك خوشه انگور نبود. ه
هیچ آیینه تالاری، سرخوشی‌ها را تكرار نكرد. ه
چاله آبی حتی، مشعلی را ننمود. ه
دور باید شد، دور. ه
شب سرودش را خواند، ه
نوبت پنجره‌هاست." ه
هم‌چنان خواهم خواند. ه
هم‌چنان خواهم راند. ه
پشت دریاها شهری است
كه در آن پنجره‌ها رو به تجلی باز است. ه
بام‌ها جای كبوترهایی است كه به فواره هوش بشری می‌نگرند . ه
دست هر كودك ده ساله شهر، خانه معرفتی است. ه
مردم شهر به یك چینه چنان می‌نگرند
كه به یك شعله، به یك خواب لطیف. ه
خاك، موسیقی احساس تو را می‌شنود
و صدای پر مرغان اساطیر می‌آید در باد. ه
پشت دریاها شهری است
كه در آن وسعت خورشید به اندازه چشمان سحرخیزان است. ه
شاعران وارث آب و خرد و روشنی‌اند. ه
پشت دریاها شهری است! ه
قایقی باید ساخت. ه
 _____________

No comments: