Shokofeh Taghi
_________________
شکوفهتقی
_____________
_____________
بهار در بوداپست،
اتاقیست در طبقهی نهم باران،
و چشمی،
که از شیشهایترین بُعدِ صعود
آرام و آبی به دانوب، مینگرد.
چقدر جای تو خالیست،
تا زمان، خطی از
شراب،
بر لب نوروز بکشد،
و بوی سرمستی را،
در کوچههای شعر فریاد کند.
از ارتفاعِ صبح سقوط میکنم.
کنارِ عید خانهایست که از آن،
فصل دلتنگی،
با کولهای سنگین رد
میشود.
از آن میگذرم.
در مسیر تنهایی،
به جستجوی آفتاب میروم.
در باغِ سنگی شرق، بودا را مییابم،
که در موزهی طلا،
ناظر سرودخوانی پرستوهای شکستهبال است.
تا سالی دیگر، آغاز شود،
در قعر ساکت نگاهش ساکن میشوم.
آب در سه پرده آواز میخواند،
من بیپرده ترا.
دستی غروب را آبیاری میکند،
چشمی در دامن بوداپست،
یک شکوفه میگذارد.
__________
No comments:
Post a Comment