Azam Hosseini
___________________
East Meets West - Mahmood Sabzi
_________________
اعظم حسینی
ناگهان کوه غیب اش می زند
درختان یک درمیان
ساختمان ها مجسمه ها درمیدان
ازآن لحظه مدام
با تکه پارچه های اضافه
جاهای خالی را درچشم اندازم پرمی کنم
من ازنسلی دیگرم
کودکی ام درکوچه های خاکی گذشته است
جوانی ام درخیابانی یک طرفه
همین که گوشه ی سقفم
عنکبوتی خمیازه می کشید
خستگی راعلت می انگاشتم
خمیازه را معلول
وبه فتح دروازه های بسته می اندیشیدم
موهایم را شکست روایت ها سفید کرده است
درچشم اندازم
شهری چهل تکه چرت می زند
آدم های نخی اش خواب نمی بینند
برگ درختان مخملینش نمی ریزد
وپرندگان کرکی اش نمی پرند
هرچه سروصدا راه بیاندازم خوابیده است
تکانش بدهم خوابیده است
بیخ گوشش بمبی منفجرکنم خوابیده است
تنها شعله ای شعله ی کبریتی
ازآن جزالیافی سوخته چیزی برجا نخواهد گذاشت
ازنسلی دیگرم
وامروزدرواژه ی عنکبوت
معنایی جزعنکبوت نمی یابم
درلفظ دروازه
معنایی جزدروازه
دیوار
جزدیوار .ه
. _________
No comments:
Post a Comment