Mahtab Keransheh
_____________
مهتاب کرانشه
آفتاب
بر روح ام عقیق می شود وهفت بخشِ ترنج ونسیم و شعراز چشم تو می ریزد
اینکه شور پیدا می
شود وشفق
اینکه دست ، پوستِ
این صدا را لمس می کند
اینکه سالهای زعفران
به صبوری ام می خندد
اینکه کلمه در دهانم
رقصان و هی هی کنان
روی پنچه می ریزم و
پا پیش می رود
گویی نرمی بهارزیر
پوست تابستان است و
رُزهای زرد هنوز
در بچگی من پرسه می
زنند
و باز و باز
خیابان بوی روز را
می گیرد / تنها بوی روز
به من بگو ای یار
هفت هزار ساله
این همه این ها
،آغاز چیست !؟
___________
No comments:
Post a Comment