Saturday, December 1, 2001

Yashar Ahad Saremi

________________


یاشار احد صارمی

__________________

کآمآسوترآ


باز این دزیره امروز خانه نیست . باز کلید ماشین مرا و پاشا را برداشته رفته این زن. ماشین خودش را وقتی من آفم می گذارد آنجا . مریض است این زن. من حالا با این دیوارها و پله ها و کتاب ها. ای کاش یک موشک فضایی بودم حالا. من حالا با بشقاب ها و ماهی پدر سوخته ی آویخته و آهان یک شیشه ی تگری . جُووونم ! دیل بیلمز من دیو را تنها گذاشته و رفته است و باید بروم بیفتم شلپ توی آب گرم و چقدر هم دلم می خواهد اصلا یک نخ از عودهای خشک را بر می دارم و بَه بَه . جانمی جان. حالا آب گرم و کمی هم آب سرد. پسرک می نشیند و در آب دراز . پسرک آن روزها و یک عالمه زن در حمام و من شلپ شلپ و بوی صابون . صدای تلفن. کیست این مزاحم امروز. نکند دزیره باشد ! می آیم بیرون . الو ؟ جواب نیست. به درک . لخت و پاپتی می آیم می نشینم درست جلو عکس سیاه و سفید دزیره. لبخندش را دوباره با ماژیک قرمز کرده و مریض است این زن. آدم اگر زنش در خانه نباشد چه گهی بخورد حالا ؟ کِرم دارد این زن. بلند می شوم . نه. حوصله کتاب ندارم. حتی حوصله ی بیرون رفتن. آبجو. آبجویِ تگری. قُلپ قُلپ قُلپ قلُپ و به به چه هوای خوش جنسی . بارانش را آورد و چرا این دلم پس قرص نیست. دلتنگم . بیاید عصبانی می شود از این بارانی که می زند داخل . چقدر بر عکسیم ما! دو یا کریم هم آن زیر کز کرده اند. از این قدر بچه که بودم هر جا و کجا که می دیدم شان سلامشان می دادم. باز مرا تنها اینجا ؟ باز مرا با این همه گل های قرمز و سفید این فرش تنها گذاشته ای و رفته ای پدر سگ ؟ پدر پدر سگ ؟ پدر پدر پدر سگ ؟ من که حوصله ی قبض و پاکت ندارم. در این محله باران دو نفر را شاد می کند یکی خب خودم و دیگری این زن پیر روبرو. باز افتاده است جان ویلونش. اینکه بوسه ی قرمز دزیره ست روی این کارت . عجب . آخر دزیره جان روز آف من، من آخر، حالا برگرد نشانت می دهم. چی ؟ باز پاریس ؟ آی بر دهان پاریس! روی این کارت‌های کوچک برای من چشم و لبخند می کشی و می نویسی که دوستت از پاریس زنگ زد و پیشش رفتی و ماشین در فلان پارکینگ ؟ ای مرده شور همه ی پاریس را ببرد. بله. خانومِ خانه میلش کشیده رفته پاریس و این داستان ربطی به دزیره ندارد. من گشنه ام؟ بروم به آن زن فرتوت بگویم : ننه جان یک اُملت مکزیکی برام می پزی ؟ چکار کنم؟ هم تنهایی ، هم بی قراری ، هم قارِ و قوررررِ این شکمِ لامصب. زنگ بزنم به مادرم. بفرما. ایشان هم نیستند و باید پیام بگذارم. چاره ای نیست : "سلام ملیحه . دزیره رفته دَدر و حتما به من زنگ بزن . دستور پختنِ خورشت کرفس و سوپ مرغ را برایم حتما تهیه کن . دوباره زنگ می زنم. دلم برایت تنگ شده است. بابا را ببوس . ماچ ماچ ..." بله. مادر جان هم تشریف ندارند . باید بلند شوم بروم مطبخ به قول تُرک ها. غذا درست کردن را سال ها پیش از سلدا خاتون یاد گرفته بودم. استانبولِ آن زمان و روزگار درس و دانشگاه. باران هنوز می بارد و این پیرزن هنوز در آرشه و واقعا از ته دل می زند .ها . کته ی خوشمزه ی سلدایی . یادم داده بود آن زمان ها. حالا ای دانه های خوشبوی برنج منم و شما. صبر کن اول این کارت پیام دزیره را از اینجا بردارم این ماژیک کجاست پس ؟ توی کِشو. خب. پشت کارت سفید دو چشم و به فارسی می نویسم سلام سلدا خانوم! الهه ی مطبخی می گفتیم به او . قدیسه ی مزه های شیرین و ترش و تلخ. ای ران های گرم و شیرین از آمریکا برایت سلام می رسانم. چه بلند بلند می خندید. دزیره وقتی می خندد انگار دو بسته آدامس دهانش گذاشته و می جود و سلدا . سلدا وقتی می خندید مردم از کوی و برزن و مسجد و می زدند بیرون و چیزی شبیه مبالغه های خودمان. کجایی حالا تو سلدا خاتون؟ دزیره رفته پاریس . برای ملاقات و پرستاری دوست جون جونی اش که هر سال معمولا این مواقع دست به خودکشی می زند و تنها دزیره می داند دردش چیست و ای دردش بخورد به آن ملاجش . بی بی طوطی چه می کند؟ موریسِ پیر برایت از هند آورد. یادت می اید می پرسیدی چرا همه ی طوطی ها فارسی می فهمند؟ بهت نگفتم. موریس معلم همه ی طوطی ها بود. هر وقت حالت می گرفت می رفتی و پرده را می انداختی و موهایت را باز می کردی و با بی بی خلوت و حالا از اتاق خلوت بزن بیا بیرون خانوم. من گشنه ام. دوباره نسخه ی این کته ی استانبولی را برایم بخوان لطفا. موریس آن روز به همه ی ما گفت هر کجای دنیا که رفتید با همدیگر باشید و با همدیگر حرف بزنید. الهام بده خانوم. نمی شنوم! می گم صداتو نمی شنوم بلند تر. ببین اگر بازی در بیاوری می آیم انگشت های پایت را ترق تروق می کشم ها . وقتی خوابش می برد یواش می خزیدیم اتاقش و انگشت های پایش را می کشیدیم.. قاتل می شد و چند روز در خانه را می بست و نمی گذاشت برگردیم . یادش بخیر. اول از همه کمی روغن زیتون . روغن زیتون را اين دزیره خانم من قربانش بروم کجا گذاشته است و هزار توی ذهنش همین هزار توی آشپزخانه است نمی دانم . کجایی روغن زیتونِ خوشگل و سَسکی ! سَسکی !!!! بدرک جواب نده. باشد. تنها چیزی که به عقل جن من می رسد این شیشه‌ی سرخ رنگی که حاوی روغن زیتون و سیر و فلفل و ترخون است که برای سالاد گهگاه از آن استفاده می کنیم . کمی از آن را در قابلمه ریخته و صبر می کنم داغ شود‌. داغ! لطفا سلدا خاتون. خودت می گفتی این گوشت و برنج و روغن خودِ ماییم کوسرآ جان ! هنوز هم نمی توانی بگویی کسری . نه ؟ خب پس بنابه قانون بدوی خودت بیا اینجا. امروز دزیره از این خانه رفته است . تو بیا اینجا با صدای خوبت. هنوز هم رباب می زنی ؟ هنوز هم گل و سبزه می دوزی ؟ بیا این توو. انگشت هام و برنج ها و روغن. می گفت با انگشتات به هم بزنشون. انگار آمده است و آن بوی یاسمنی از روح این روغن. خودِ خودش سلدا خاتون تُرک . دست بر کمر و یکی از ابروهای اهریمنی بالا و این لبخند قرمزِ سَسکی . بی بی هم ،اِی بمیری نشست روی شانه ی چپ من. قاشق را از دستم می گیرد و می گذارد کنار. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - خب .لطفا مثل بچه آدم این کنار بایست و یاد بگیر. ه
ه - های های. ه
ه - چهار فنجان از برنج . می ریزیم روی این روغنِ داغ و هی می گردانیم و می چرخانیم . ه
ه - می گردانیم و می چرخانیم و می گردانیم و می چرخانیم. ه
ه - تا وقتی که قرمز و برشته شن. ه

آها . هاینکن را بر می دارم می نشینم. چه عطری . چه حضوری . به دست های خودم نگاه می کنم. به این سکوت. کِی گذشت این همه سال؟ به این سنجاقکی که اینجا می پرد. در چشم های سلدا نگاه می کنم انگار چشم هایم با رنگ چشم‌هایش قاطی می‌شوند. سبز و داغ. خاک خوشبو صدای باد و مضراب ها . مزه ها. آدم ها و صورت ها و کلمه ها . چم شد که آمدم اینجا؟ ترشی ها و استکان های پر از سرکه و فلفل .مجلس سماعی هم داشت آن زمان. بیشتر زن های محله می آمدند تَنَبی بزرگ و چه عالمی. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - حواست کجاس کوسرا؟ با توام. آب بیار بریز.ه
ه - چقدر آب ؟ه
ه - به قدرِ یک بند انگشت بالاتر از سطح برنج. ه

می ریزم . طوطی دهان باز کرد دوباره. کوسراآ . کوسرآآآ . کوسرآآآ. حیات عقبی خانه ی سلدا پر از پرنده و لاک پشت. این طوطی سرکرده ی بقیه ی طوطی های حیات بود. هر وقت آنجا می رفتم یک دفعه با هم جان آنجا می افتادند. کوسراآآ .... ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه هه ه ه ه ه ه ه
ه - خب تعریف کن خانوم جان . چیکارا می کنی این روزا ؟ه
ه - زیر اون درخت همش می شینم و کتاب آشپزیمو می نویسم.ه
ه - زير اون درخت ؟ه
ه - باید بیست دقیقه منتظر بمانی . حالا برو بادنجون و گوجه و پیاز سبز و سیر و سیب زمینی بیار.ه
ه - با گوشت باشه یا با مرغ . ه
طوطی می‌گويد : با گوشتِ قرمز خره!ه

باز این حرف زد. بزنم به این وجودت؟ گوشت قرمز؟ صبر کن این بی بی را قشنگ بردارم و چِخه برو بیرون.. طوطیِ گوزو. می روم باغچه . اگر دزیره دست نزده باشد حتما آنجاست. دارم می آم خوشگلم و مشگلم . بَه بَه. این هم از یخچال کوهستانی و بفرما در باز می شود و بله. خودِ خودش. بتِ چینی. یله و یخ زده اینجا. آهوی خوشمزه ی سرخ پوستای مکزیکی . برویم کمی هم به شیرِ جنگل برسیم دیگر نه ؟ انگار که بچه ام باشد بَرش می دارم و و با رقص و خوش خوشان می برمش پیش سلدا خاتون. بفرما . می گیرد. بویش می کند. ابروهایش را می برد بالا و دهانش را این طوری می کند آل لاه آل لاه . می خنداند این زنِ هنرمند مرا . دزیره اگر عقل داشت می گذاشتم کنار این استاد کمی درس و مشق ببیند. آل لاه آل لاه ...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - نمک و فلفل بده به این بچه . چقدر هم ناز است این. از کجا آوردیش این بیگناهو؟ مثل یک سازِ زنانه س طفلکی ..ه
ه - همونی آ سلدا جون. منو باز می خندونیا . از هوای استانبول بگو. چیا شده و کیا رفتن و اومدن ؟ه
ه - هواش یه قدری زنگ زده ولی خب همون مارتی ها و همون کلاغ ها و چطور ؟ه
ه - صدایت خیلی شفافه سلدا جون .ه
ه - نمی دونم ..ه
گوشت و پیاز با همدیگر دو قدم راست و یک قدم کون می گردانند و سرخ می شوند و آنها را با مخلفاتی که در بالا یاد شد در ظرفی دیگر می ریزم و سلدا می گوید : نمک و فلفل و آب را فراموش نکن .. ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - سلدا خیلی خوشمزه می شه معلومه.ه
ه - پس چی ؟ه
بی بی دوباره آمد و نشست شانه ی چاکر و فرمایش : زندگی بدون غذای خوشمزه اصلا ارزش نداره می گم.ه
ه - کوسرا نگفتی و یادم رفت . اگه می دونستم واست طلا ارده هم می آوردم.ه
ه - حالا بی خیال طلا . قربون دستات برم . می گم اصلا عوض نشده‌ای ها . سنگ و سفت . همونی .ه
ه - آره؟ ولی تو خیلی عوض شدی کوسرا.ه
ه - چطور ؟ه
ه - آخه اون روزها این طوری شنگ و چی بگم . صدات خیلی شاده آخه. یعنی وقتی این طوری با خودت قشنگ می شینی و حرف می زنی . خوشم می آد. از بی بی بپرس..ه
از بی بی نمی پرسم و حرفش را قطع می کنم . با خودم ؟ من فکر می کردم با تو دارم حرف می زنم مادرِ نیلوفر ...ه
ه - طفلکی کوسرآ . یعنی منو و استانبول به اون بزرگی رو تونستی با خودت بکشی بیاری اینجا. ای ول آآآ پسر .ه
ه - چی داری می گی ؟ه
ه - می گم یک انارم بیاری بد نیست ها.ه
ه - گفتی این روزا چکارمی کنی ؟ه
ه - والله پای اين درخت نشسته ام و واسه دوست و آشنا کتاب آشپزی دارم می نویسم .ه
واسه دوست و آشنا؟ یعنی مثلا آدمایی مثل من و ... عجب. زده به سرم یعنی . عجب. بمیری دزیره. دوست و آشنا. از یخچال خاویار و ودکا برمی دارم و می نشینم . اگر دزیره امروز خانه بیاید همین طوری می نشیند و این خورشت بادنجان را با نان و سالاد می خورد . او عاشق غذای ما موسیاه‌هاس .سلدا می خندد و می بینم یکی از دندان هایش افتاده و می آید کنارم می نشیند .موسیاه ها ؟ عینکش را از صورتش بر می دارد .ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - در استانبول ما به این کفتر و بزغاله ها از این اِسما می دیم.ه
ه - ما هم وقتی اینجا می آییم کفتر و بزغاله می شیم سلدا جون.ه
ه - زن خوبیه. بهش می رسی ؟ تخت تون چه بویی می ده ؟ه
طوطی می گويد : بوی هوا !ه
ه - تا به حال به این فکر نکرده بودم سلدا جون ..ه
ه - حتم دارم اغلب جدا از هم دیگر می خوابید !ه
ه - درسته . ولی تو اینارو از کجا می دونی ؟ حتما اين طوطی بازرگان اینارو بهت گفته ؟ه
ه - چون نمی دونی که بسترتون چه بویی می ده ..ه
ه - سلدا پی می گی ؟ نشتر می زنی ؟ه
ه - زنی که توو بغل مردش نخوابه زود پیر می شه . مگه اینارو موریس پیره بهت نگفتم جونم ؟ه
جواب سلدا را نمی دهم . تلخی کرد و خونم را ریخت. دزیره امروز خانه نیست و افتاده ام جان این پرده ها. هزار دفعه گفتم مادام نور واسه دل و چشم آدم واجبه. نمی فهمد. نفهمید. عصبانیم . موریس تو کجایی ؟ می روم باغچه . ها. اینجا حداقل کمی نفس می کشم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - سلدا جون گفتی اسم درختی که تو پاش نشسته‌ای چی بود ؟ه
سلدا رفته است و اسم درخت را هم برده است . من زیر همین درخت بی اسم نشسته و چشم‌هايم را بسته‌ام . مثل موريس که در آن چادر ترکمنی می نشيند و چشم‌هايش را می‌بندد و می رود به تماشا. من هم تماشا‌خانه‌ی خودم را دارم .در این تماشا خانه آن مردی كه زير آن ابرها روی آب دراز كشيده خود منم. منم که هنوز انگليسی نمی دانم کتاب کاماسوترا را ورق می زنم و ابرها مركبی و پاييز خنك و نارنجی و امان از دست این هندی ها. بنفش و کبود و زرد. امان ،امان ! چشم هایم را می بندم و بوی زبان آتش و زبان برنج و روغن. عروسی خوبان. من روی آب استخر خانه‌ی سلدا خاتون اين جا در محله ی گلخانه ی استانبول دراز كشيده‌ام‌. سلدا مرا"كوسرا" صدا می زند و نگاه کن خدا چه رنگ و چه شکل هایی. مارند لامصب ها. مار و اژدرها. ورق ورق و چشم چشم به هم آغوشی و معاشقه در شب‌های زرد و بنفشِ هندی‌ها . صدای طوطی سبز سلدا به گوش مي رسد . طوطی سبز با لهجه‌ی هندی اش آواز می خواند :" من سنه چيپلاق ، سن منه ياساق !.. " کی این ترانه را گذاشته توی منقار این پرنده؟ یک آدمِ بدجنس . خودم یعنی . می خندم. بخوان . بخوان ای فضول بهشت های موریس : من برای تو لخت و پاپتی و تو برای من حرام و حرام و حرام. بَه بَه .به چی ها فکر می کنم؟ به استانبول؟ استانبول چقدر دل من امروز تنگ است و جوری ست این هوا. به صداهای مدفون در حافظه ی این شهر.ماهی گيرهای اول صبح که می خوانند و می خندند. صدای اورهان ولی . عاشقی می کرده و سیگار می کشیده و چشم هایش را می بسته و گوش می داده به صدای استانبول. موریس گفت اگر استانبول باهات حرف نزد برگرد برو تبریز یا بخارا. نه. حرف زد با من این شهر. فیلم کوتاه سلدا و میوه ها را ساختم. اسم هر میوه را با علیه السلام می گفت و آن شب هم جلو دوربین کمی مست بود و می دانستیم. فیلم کوتاهی در باره ی زنی که ادعای پیغمبری می کرد و سلدا برایشان شام درست می کرد و ... آخ استانبول دلم خیلی امروز تنگ است .به کی دارم فکر می کنم . از کی دارم می سوزم و این رنگ ها ، این اداهای هندی در این کتاب از سر و روی بنفش ها و زرد ها و آبی ها و لامصب ها همه شان هم در پیشانی خال دارند. چقدر شیطان شده ام امروز. مادرم ملیحه می گفت اگر فیلم می سازی حالا مستند تُستند فرقی نمی کند حتما زن توویش باشد. وگر نه بی خاصیت از آب در می آید. چقدر دوست داشتم همفری بوگارتِ کازابلانکا من بودم استانبول. به من می آید نه؟ زن ها. ترانه های تو. سیگار. فیلم های آنتونیونی . این کتاب کاماسوترا. تُرک ها اسمش را گذاشته اند جوشن العشاق. بگذریم استانبول. بگذریم .دارد لامصب در خونم تخم می ریزد باز. دارم به دخترِ سلدا فکر می کنم باز. استانبول این سلدا دختری دارد به اسم نیلوفر . از لندن برگشته و دین می برد . مثل چاقوی زنانه درست اینجایم. لبخند سرخ و چکه چکه ای . بمیرم برایش من ای استانبول شیطان. موهای کوتاه و تنش سبز. تنش سبز می گویم و هیچ کدام از این هندی ها سبز نیستند . پستان هاش مثل گنبد ایاصوفیای تو. این قدر. خوشبو و افشری . بَن سنه چیپلاق سن بَنه یاساق. خال سیاه اینجای پایین گوشش . سلدا به دادم برس روحی آمده توی درختان دارد رباب می زند و جادو می کند رگ و ریشه ی مرا. سلدا؟؟؟ لامصب اینجا که رسید سمعکش افتاد. پس کی استانبول؟ خود خودش . نیلوفر بی دین و بچه پلنگ. آمده این پشت ایستاده لامصب و دارد انگشتش را می جود و این کتاب کاماسوترا راهم از لندن برایم آورده من کم می آورم استانبول...هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - کوسرا پاییز قشنگیه ، نه ؟ ه
ه - دست از سرم بردار. اینه کتاب دعای یوحنا. تو را خدا برو از اینجا. ه
ه - برام شعر می خونی کوسرا ؟ ه
ه - نه . ه
ه - بخون دیگه
ه - تو رو خدا برو از اینجا
ه - نیگا. فقط مرده ها معاشقه نمی کنن
امان از صدایش استانبول. هم صدای خودش گریه دارد هم دل من زار می شود از این صدا. امان از دست این گلو و نی و تنبورِ خاک تو. یک بارانی یک برفی یک خبر بدی برسان و این خدای دیوانه را از پیشم ببران . آل گوتو بو کافری استانبول. آل . لامصب چقدر هم دلیل و معلول دارد. راست می گی نیلوفر مرده ها از این کارا نمی کنن .. من یه مُرده م نیلوفر.برو دیگه . می خندد. بهت جون می دم کوسرا. راست می گوید نُه تا جان دارد این گربه استانبول . می خندم از چاقوی رفته به اینجایم . می خندم از چشم های خیسش . صورت گردش پاهایم را حتی می خنداند. گونه های ختنی اش. چه عطری چه بویی استانبول.اگر سلدا بفهمد من چه گهی بخورم. این چه تله ایه که واسم درست کردی آخه استانبول. خودش شروع به خواندن می کند : " آکشام یئنه آکشام یئنه آکشام ه ه ه گول لرده بودم بیر کامیش اولسام ... غروب ، غروب ، غروب ، باز غروب ه ه ه کاشکی همین الان در نی زارها یک ساقه ی نی یی بودم من ... بر می گردم و به چشم هایش نگاه می کنم. به شعرِ چشم هایش. آخ استانبول. چقدر تبریز شده ام حالا. کوه و کوهستان و بی رحم. آتش روشن شده است استانبول ای بر دهان شیطان تو. شنا کنان کنارم می آید. دیگر تمام شد استانبول. دستش را می گیرم. دست های یک خدای نقره ای و خیس. چشم های کبود زمان. انگشتآن بلند و کی دارد توی این لوله ها این طوری نفت و بنزین می ریزد و حیف این خدا نیست. یواش در گوشم می گوید کوسرا سلطان محمد فاتح. آدم نمی شوی استانبول. آدم نمی شوی ...هه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ه - کوسرا !!ه
ه - بگو نیلوفر !ه
ه - آینده ی تو را می بینم!ه

باز خطرناک حرف می زند. می داند نقطه ی ضعفم این صدای خمار و این طوری که یواش یواش حرف می زند و این کک مک هایِ ... دهانم را پر از آب می کنم و می پاشم به سر و صورتش . می خندد . می داند. فقط این ابرهای امروز. نمی خواهم صدای نیلوفر را بشنوم. دستم را دراز می کنم و پخ پایش را می گیرم و از درد به خود می پیچد اما از رو نمی رود. نمی رود. " گوش بده کوسرا . یه روز خیلی دلت واسم تنگ می شه. خیلی آ " باز با لحنِ؟ آخه مگه تو شمنی ؟ چقدر این آسمان امروز چیز خور شده. باز با این لحن. ببار باران. از دور صدای عود و سگ های استانبول . وای دست هایش را می گذارد روی شانه هام. نیا اینجا سلدا. امروز وجود نداشته باش سلدا. از دستِ این کتاب کاماسوترا. می اندازم توی آب. این لحن صدای نیلوفر. این نفس هاش . گربه است این مخلوق. ولی چرا این عود استانبول؟ چرا؟ یک لحظه مهلت بدهی بر می گردم تبریز. لطفا استانبول. نه دیگر این زیاد است. آواز ماهی گیرها هم رویش. هر وقت باران بزند اینها شروع می کنند. گشنه ام استانبول. سلدا دیشب کته انار و خورشت بادنجان پخت. بزار برم استانبول. نمی خوام خوابام تعبیر شن می گم.ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه

ه - بيا گناه کنیم کوسرا !ه
ه - گناه ؟ اینجا ؟ توو خونه ی سلدا؟ شوخی می کنی نه ؟ه
دستش را به چانه ام که ته ریش امروز را دارد می کشد و می گوید : چرا نه ؟ نگاه کن فقط مرده‌ها گناه نمی کنن.ه
ه - این مرده ها فلان. اینارو کی بهت یاد داده؟ چرا این طوری حرف می زنی ؟ خواهش می کنم نیلوفر ...ه
ه - ابروهاتو یکبار دیگه این طوری اخمیش کن می گم. خیلی جونی تو . راستی چقدر می تونی زیرِ آب نفستو حبس کنی ؟ه
ه - تو چیزی زدی نه ؟ه
ه - حالا بگو
ه - چی می دونم . هفت هشت دقیقه شاید.ه
ه - خب بد نیس. اول بوسه و زبان و دهان و بعد می ریم اون پایین و جنگ !ه
ه - خل شدی تو ؟ه
ه - نه واقعا اینو می خوام. سلدا منو اون توو انداخته بیرون کوسرا جون؟ه

فکر بکری ست . تازه و ناب. فکرِ چشم هام یک عمر. رگ هام روزها و شب ها. خیزهام و خیره گی هام. آه استانبول. آه هم آغوشی خطرناک . انگشت شست نیلوفر آمد روی چانه ام. ای نفس ها ای شعله های آتش ای صدای بال ها. انگشتش را می بویم. بوی زیزفون . بوی آسمان. بوی پرنده ی کبود رنگی که آنجا ایستاده است. بوی تیغ. چه مزه ای دارد این انگشت. دستش را آرام می آورد و می گذارد روی نافم. " داغ منی کوسراآآ. چشماتو نبند پهلوان. " لب به لب می شویم و نیلوفر زبان است. گل محمدی داغ و شیرین . گیلاس و نفس. آه استانبول چشم هایت را ببند . زبان دارد دُم می زند بیرون. حاضری ؟ های های . می رویم پایینِ پایین . نفس ها در سینه حبس . جز و ولز. من کسری آذران ، بیست و سه ساله ، محل تولد تبریز . ناحیه ی 2 ، ششگلان . دین اسلام ، شیعه ، ملیت ایرانی ، زبان ترکی ، فارسی . نام پدر داراب، نام مادر ملیحه ، دانشجوی سال دوم هنرهای زیبا . دانشگاه فنر باغچه . نفس های داغ در سینه حبس ، او نیلوفر آک سرای ، بیست و دو ساله . محل تولد دریای سیاه . دین اسلام ، حنفی ، ملیت ترک . نام پدر اورهان ، نام مادر سلدا، زبان ترکی ، دانشجوی سال اول ادبیات انگلیسی . آکسفورد . انگلیس . هر دقیقه ساعتی است که دیر می گذرد . چشم هایم را بسته‌ام . آه استانبول رنگارنگ و کج. می سوزم من . گفتگوی تن و اندام. وقتِ تن و نفس. انگشت نورانی در برابر انگشت. فرشته های قرمز و موسیقی .کشاکش گشنه و گُر. فقط چشم های موریس اینجا را نبیند کاشکی. من کسری آذران . من نیلوفر آک سرای . من این پیچاپیچ . هفت دقیقه و نفسی بلند .... ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ههمین طور سنگین و نفس زنان از آب بیرون می آیم و مرده ام انگار و انگار دارم از دست خدا فرار می کنم می زنم از آب بیرون و پس چرا نیلوفر نمی آید و یک دفعه پشت درخت ها سلدا دارد به طوطی نان خُرد می کند و از بیرون صدای دالیدا و موسیقی عربی . چرا نمی آیی بیرون نیلوفر. شلوار و پیراهن مشکی ام را و بیا بیرون دیگر و وای سلدا رفته است دم حوض و چقدر من ضعیفم ملیحه به دادم برس و باز این طوطی دیوانه شد و باید از این خانه بزنم بیرون و پشت سرم استانبول و نیلوفر و نیلوفر و نیلوفر ... ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه
ده سال گذشت و هنوز نگذشت. آمد بیرون یا نه ؟ هنوز پشت سرم را نگاه می کنم. به هر کجا که می روم پشت سرم را نگاه می کنم . آمدی بیرون؟ بوی برنج و خورشت بادنجان. از سلدا نپرسیدم. چیزی نگفت. همیشه در سکوت. چقدر دلم تنگ شده است برایت موریس. دیشب خوابت را دیدم. قرار است امروز بیایی. خوب شد این بزم سلدایی را اینجا انداختم. چشم هایش مرا می بیند اینجا. کاش این داستان را نمی ...ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه ه



___


Akram Mammadov -Azerbaycan
__________________

No comments: